خاطرهای از یک سفر
بنده کمی طبع شعر دارم. شعری گفته بودم؛ غزل بود. غزل خودم را با آواز خواندم. ایشان گوش کردند و سپس تحسین کردند. گفتند: خیلی قشنگ خواندی. گفتند: شعر مال کیه؟ گفتم: خودم سرودم. گفتند مگر شما شعر هم میگویی؟ گفتم گاهی وقتها معر میگوییم و اسمش را شعر میگذاریم. گفتند که ما شعر دزد دیده بودیم، اما مثل تو ندیده بودیم. این شعر مال شما نیست! مال یک آقای است به نام فلانی.(که اسمش الان یادم نیست). گفتم بابا شعر مال منه؛ سپس گفتم من زحمت کشیدم اونو گفتم! خلاصه ما یک مقدار تو فکر رفتم. فقط تو دفترچه خودم بود! دست کسی نیافتاده بود. از ما که این شعر متعلق به منه و از ایشان که خیر این شعر متعلق به کس دیگری است! همینطور که کنار هم میآمدیم خیلی جلوتر آمدیم. ایشان زد به شانه من و گفتند: آقای درچهای نگران نباش این شعر مال خودته فکر کردم که شوخی میکند بلافاصله گفتم اگر راست میگویی از حفظ بخوان. از نه بند شعر، هشت بند آن را از حفظ خواند. ما گفتیم بابا عجب رودست خوردیم. چه جوری شده...؟! من یکبار شعر را خواندم ، ایشان چقدر حافظه قوی دارد که با یکبار خواندن من آنرا حفظ شده البته ایشان در ادامه راه دوباره به شانه من زد و گفت که داشت منو اذیت میکرد. ایشان به همه اطلاعاتش مسلط بود. ارتباط ایشان با همه خیلی مهربانانه و خونگرم بود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
مرد شعر و ادب
از باب نمونه دیوان کمپانی را گفتید، عرض کنم؛ در نخلستان که میرفتیم، خب بیکار بودیم. از محسنات حاج آقا مصطفی این بود که پابرهنه به این سفر میآمد. حتی جوراب هم نمیپوشید. حالا نمیدانم نذر کرده بود و یا عقیدهاش اینگونه بود. به هر صورت دیوان کمپانی دستشان بود و میگشتند و یک شعر ناب و یا غزلی پیدا میکرد و به شکل آواز میخواند. از خودم که عرض کنم بنده صدای خوبی داشتم. در این سفرهای پیاده روی گاه گاهی غزلی را پیدا میکرد و صدا میزد آقای درچهای یک شعری پیدا کردم الان زمان مناسبی است و شما این را بخوان. من هم با صدای بلند میخواندم. ایشان هم اظهار لذت میکرد، به گونهای که مشوق ما بود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
سفری به مکه
آن سالی که با ایشان در مکّه بودیم، برخی از دوستان هم با ما بودند. عدهای از دوستان هم از ایران آمده بودند، تا ایشان را ببینند. آن روزها وقتی وارد مسجد الحرام میشدیم راههایی داشت که سنگفرش بود و منتهی میشد به دور کعبه که حاجیها میچرخیدند.آن وسطها به شکل مثلث بود که پر از سنگریزه بود. البته الآن همه جا سنگفرش است. در یکی از این زاویهها ایشان نشسته بود و استراحت میکرد و ما رفقا دور ایشان نشسته بودیم. و از محفل گرم ایشان استفاده میکردیم. در همین حین یکی از رفقا که همراه ما بود و آشنا بود وارد شد. مثل اینکه نماز هم نخوانده بود. نشست خدمت حاج آقا مصطفی و رو به ایشان کرد و سوال کرد حاج آقا مصطفی قبله کدام طرف است؟ همه شروع کردیم به خندیدن و حاج آقا مصطفی هم با خنده فرمود: قبله به این بزرگی را نمی بینی؟! شاید جمال و جلوه خدایی حاج آقا مصطفی بود که ایشان را دچار چنین حالتی کرد، که قبله را گم کرده بود.
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝
🌺همه کنید قیام و همه دهید سلام
🌟امام کل زمانها دوباره گشت امام
🌺بشارت آمده بهر بشر مبارک باد
🌟شب فراق سحر شد، سحر مبارک باد
🌺بهشت وصل خدا را ثمر مبارک باد
🌟برای منتظـران این خبر مبارک باد
#آغاز_ولایت_امام_زمان(عج)🌺
گل سرسبد عالم هستی🌟
تبریک و تهنیت باد.🌺
╔══════•••• ✿🕊╗
@sarbazekoochak
╚🕊✿ ••••══════╝