eitaa logo
مُدافِـعـــــانِ حَــــ ـــریـــم
1.5هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
بسم‌الرب‌الشھداوالصدیقین ماهمان‌هایۍهستیمـ ڪہ‌مسیرمان‌اربعین‌ڪرب‌بلاست و‌پایان‌راهمــان #‌شھادت ♥️:) ڪپی‌حلالھ‌رفیق ... فقط‌دعابرای‌ظھوریادت‌نره💚 ''لوگوحذف‌نشھ‌🚫🖇" «تبادل‌شبانه‌بدون‌محدودیت🤩🎉
مشاهده در ایتا
دانلود
دغدغه فرهنگی و اهتمام به مسئله فرهنگ,یک وقت یک حالت حساسیت شخصی است؛یک وقت هم ناشی از نگرش به فرهنگ است.حساسیت شخصی و گرایش های فردی,آنچنان اهمیت و ارزشی ندارد.آنچه مهم است..این است که ما ببینیم واقعا فرهنگ چه تاثیری در سرنوشت کشور دارد و پرداختن به مسئله فرهنگ و حساس بودن بر روی آن ,کار میکنیم ،چقدر میتواند نقش ایفا کند.. 🌺🍃 79/9/19 داشتن دغدغه خودش یه مسئله مهمه که باید یه جلسه بزارم فقط دغدغرو توضیح بدم امشب فک میکنم در همین حد کافی باشه شبای دیگه بیشتر حرف میزنیم😊 @sarbazelashkarim
°•| 🍹 |•° "یاد بگیریم اینگونہ در خانہ همدیگر را صدا ڪنیم" حضرت علے(ع) وقتے مےخواستند حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند؛ مےفرمودند: ••[جان علے بہ فدایت، ••[حبیبتے زهرا ••[بنت رسول اللــہ ••[زهرا جان جوابـے ڪہ از حضرت زهرا مےشنیدند: ••[روحم بہ فدایت علے ••[ابوتراب ••[ابالحسن ••[علے جان.... متاسفانہ تو بعضے خونہ ها اسم همسر «ببین» است!😐 ببین بیا اینجا، ببین آب بده و.... زیبا صداڪردن همسر، بهترین شیوه براے است و نوعے شخصیت دادن بہ طرف مقابل است... 🙄 😐 °•| @sarbazelashkarim
من از چشــــمـان تۅ چیـــــزے نمـــےخواهم بہ جــــــز گاهے نگــــاهے.. سلام #صبحتون_شهدایی 🌹| @sarbazelashkarim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در آن زمین که پناه تمام عالم بود فقط برای من رو سیاه جا کم بود!؟ #علی‌اکبرلطیفیان ✨| @sarbazelashkarim
تو همــون جلسہ اول خواستــگارے گفت: من سپاهے هستم و این شغل، مأموریتا و خطرات خودشو داره، اگہ قبول دارے جواب مثبت بده. منم چون متوسل بہ مادرم حضرت زهرا(س) شده بودم همہ چے رو سپردم بہ ایشون... صادقم مےگفت: خیلے از دوستام، {👊} بخاطر "زندگی از كارشون" گذشتن {💔} و بعضے هم بخاطر "كارشون از زندگی شون" {💪} ولے من هیچكــدوم از این كارا رو نمیكنم! منم قبول كردم... ✌ 🌹| @sarbazelashkarim
جــهان در طــوفــان بــے امــان مــصــائب گــرفــتــار شــده .هر لــحــظــه حــادثــه اے در ایــن روزگــار نــیــشــتــر مــے زنــد بــر دل پــاره پــاره مــردم جــهان و زخــمــے تــازه مــے انــدازد بــه روے زخــم هاے قــبــلــے . بــے گــمــان ســرگــردانــے بــزرگــتــریــن مــصــیــبــت بــشــر آخــر الــزمــان اســت ڪــه هنــوز نــمــے دانــنــد دل نــگــران و مــشــوش خــود را بــه ڪــجــا گــره زنــنــد و پــنــجــه در چــه چــیــز بــیــفــڪــنــنــد ڪــه عــاقــبــتــش خــوش بــاشــد و بــے پــشــیــمــانــے.چــونــان مــســت هاے پــریــشــان بــه دنــبــال هم تــاب مــے خــورنــد و یــڪــے یــڪــے بــر فــراز پــرتــگــاه بــے صــبــرے و نــا امــیــدے مــے ایــســتــنــد .دیــدگــان مــضــطــربــشــان بــه تــمــنــاے مــلــجــئے بــیــن زمــیــن و آســمــان گــرفــتــار اســت ڪــه ... ڪهنــاگــهان آذرخــشــے مــے تــابــد . آذرخــشیــاز مــشــرق تــا آســمــان را در هم نــوردد ،طــلــوع را شــرمــگــیــن ڪــنــد و فــلــق را بــه تــحــدے بــخــوانــد. زمــیــن و آســمــان بــه هم پــیــونــد بــخــورد و دنــیــا یــڪــســره چــشــم شــود . ےڪــنــگــاه خــیــره بــه درخــشــان تــریــن صــفــحــه تــاریــخ و قــدســے تــریــن قــلــم آفــریــنــش ڪــه : جــَاءَالــْحــَقــُّ وَزَهَقــَ الــْبــَاطــِلــُ 💠 @sarbazelashkarim💠
ترازعسل🎈☺️ زود اشك هايش را پاك كرد و به همسرش خيره شد كه جلوى درب چادر ايستاده بود. - چرا چشم هايت قرمز شده حورا؟ - چيزى نيست، براى اين بى خوابى هاست. - فرصت براى خواب هست، بلند شو كه اذان نزديك است. - روى چشم، صبحانه چند دقيقه ديگر آماده ست، زينب را گذاشته ام كنار ديگ كه آتش را مراقب باشد - حيدر كجاست؟ - توى موكب. خواب است، ديشب تا ديروقت هيزم جمع كرد، بگذار بخوابد. - قبل از اذان بيدارش ميكنم. با عجله جارو را برداشت و جلوى چادر را جارو زد. زمان گذشت و صداى قدم هاى جاده بين صداى اذان صبح گم شد. با لهجه عربى محلى اش زوار را بيدار كرد، "ياعلى زائر"، "صلاة". زوار نماز را كه خواندند، نشستند سر سفره ى موكب. پاهاى زينب و حيدر از خستگى بى رمق بود اما سفره ها را خودشان انداختند و جمع كردند و موكب را جارو زدند. زوار كفش ها را پوشيدند و بعضى "شكرا" گويان و بعضى بدون حرف زدند به دل جاده. ابوحيدر نفس راحتى كشيد و رفت به خيمه ى حورا، بچه ها باز خوابشان برده بود. - چرا گريه ميكنى حورا؟ - آقا هنوز چند روز به اربعين مانده، ديگر هيچ چيز در خانه نداريم. - داريم! خرماها! خرما كه داريم؟ - بله آقا اما قدر يك سينى. - خدا را شكر، آماده شان كن صبح فردا ابوحيدر سينى خرماها را روى سر گذاشت و وسط جاده نشست. اشك ميريخت، زبان گرفته بود - آقا تمام شد، روسياهم، شرمنده ام غير از اين، ديگر هيچ چيز ندارم. اهل خانه ام فدايتان... اشك، روى گونه ى حورا و زينب و حيدر ميچكيد. خرماها داشت تمام ميشد. موكب خالى ابوحيدر بوى ياس گرفته بود، نهمين فرزند حسين (ع)، آخرين خرماى سينى را برداشت...😭 💙 @sarbazelashkarim
من حال اون خادمی که تو موکبه و داره چایی میرزه برای زائرا رو میخوام...💔
من اون لحظه یی رو میخوام که وسط بین الحرمین نشستم و همش اشک میریزم و از ذوق زیاد میگم من واقعا کربلام؟😭😭
همیشه آیه‌ی وجعلنا را زمزمه می‌کرد. یک بار گفتم: آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است، این‌جا که دشمن نیست! ابراهیم نگاه معناداری کرد و گفت: دشمنی بزرگ‌تر از شیطان هم وجود دارد؟!