دغدغه فرهنگی و اهتمام به مسئله فرهنگ,یک وقت یک حالت حساسیت شخصی است؛یک وقت هم ناشی از نگرش به فرهنگ است.حساسیت شخصی و گرایش های فردی,آنچنان اهمیت و ارزشی ندارد.آنچه مهم است..این است که ما ببینیم واقعا فرهنگ چه تاثیری در سرنوشت کشور دارد و پرداختن به مسئله فرهنگ و حساس بودن بر روی آن ,کار میکنیم ،چقدر میتواند نقش ایفا کند..
#مقام_معظم_دلبری 🌺🍃
79/9/19
داشتن دغدغه خودش یه مسئله مهمه که باید یه جلسه بزارم فقط دغدغرو توضیح بدم امشب فک میکنم در همین حد کافی باشه شبای دیگه بیشتر حرف میزنیم😊
@sarbazelashkarim
°•| #زندگیتوشارژکن 🍹 |•°
"یاد بگیریم اینگونہ در خانہ
همدیگر را صدا ڪنیم"
حضرت علے(ع) وقتے مےخواستند
حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند؛ مےفرمودند:
••[جان علے بہ فدایت،
••[حبیبتے زهرا
••[بنت رسول اللــہ
••[زهرا جان
جوابـے ڪہ از حضرت زهرا مےشنیدند:
••[روحم بہ فدایت علے
••[ابوتراب
••[ابالحسن
••[علے جان....
متاسفانہ تو بعضے خونہ ها
اسم همسر «ببین» است!😐
ببین بیا اینجا، ببین آب بده و....
زیبا صداڪردن همسر، بهترین شیوه
براے #ابراز_محبت است و نوعے
شخصیت دادن بہ طرف مقابل است...
#ببین🙄
#نگو_ببین😐
°•| @sarbazelashkarim
#زندگی_به_سبک_شهدا
تو همــون جلسہ اول خواستــگارے گفت:
من سپاهے هستم و این شغل،
مأموریتا و خطرات خودشو داره،
اگہ قبول دارے جواب مثبت بده.
منم چون متوسل بہ مادرم حضرت زهرا(س)
شده بودم همہ چے رو سپردم بہ ایشون...
صادقم مےگفت:
خیلے از دوستام،
{👊} بخاطر "زندگی از كارشون" گذشتن
{💔} و بعضے هم بخاطر "كارشون از زندگی شون"
{💪} ولے من هیچكــدوم از این كارا رو نمیكنم!
منم قبول كردم...
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهدایی_زندگی_کنیم✌
🌹| @sarbazelashkarim
جــهان در طــوفــان بــے امــان مــصــائب گــرفــتــار شــده .هر لــحــظــه حــادثــه اے در ایــن روزگــار نــیــشــتــر مــے زنــد بــر دل پــاره پــاره مــردم جــهان و زخــمــے تــازه مــے انــدازد بــه روے زخــم هاے قــبــلــے .
بــے گــمــان ســرگــردانــے بــزرگــتــریــن مــصــیــبــت بــشــر آخــر الــزمــان اســت ڪــه هنــوز نــمــے دانــنــد دل نــگــران و مــشــوش خــود را بــه ڪــجــا گــره زنــنــد و پــنــجــه در چــه چــیــز بــیــفــڪــنــنــد ڪــه عــاقــبــتــش خــوش بــاشــد و بــے پــشــیــمــانــے.چــونــان مــســت هاے پــریــشــان بــه دنــبــال هم تــاب مــے خــورنــد و یــڪــے یــڪــے بــر فــراز پــرتــگــاه بــے صــبــرے و نــا امــیــدے مــے ایــســتــنــد .دیــدگــان مــضــطــربــشــان بــه تــمــنــاے مــلــجــئے بــیــن زمــیــن و آســمــان گــرفــتــار اســت ڪــه ...
ڪهنــاگــهان آذرخــشــے مــے تــابــد .
آذرخــشیــاز مــشــرق تــا آســمــان را در هم نــوردد ،طــلــوع را شــرمــگــیــن ڪــنــد و فــلــق را بــه تــحــدے بــخــوانــد. زمــیــن و آســمــان بــه هم پــیــونــد بــخــورد و دنــیــا یــڪــســره چــشــم شــود .
ےڪــنــگــاه خــیــره بــه درخــشــان تــریــن صــفــحــه تــاریــخ و قــدســے تــریــن قــلــم آفــریــنــش ڪــه :
جــَاءَالــْحــَقــُّ وَزَهَقــَ الــْبــَاطــِلــُ
#بــرایــ_فــرجــ_دعــا_ڪــنــیــمــ
💠 @sarbazelashkarim💠
#شیرین ترازعسل🎈☺️
زود اشك هايش را پاك كرد و به همسرش خيره شد كه جلوى درب چادر ايستاده بود.
- چرا چشم هايت قرمز شده حورا؟
- چيزى نيست، براى اين بى خوابى هاست.
- فرصت براى خواب هست، بلند شو كه اذان نزديك است.
- روى چشم، صبحانه چند دقيقه ديگر آماده ست، زينب را گذاشته ام كنار ديگ كه آتش را مراقب باشد
- حيدر كجاست؟
- توى موكب. خواب است، ديشب تا ديروقت هيزم جمع كرد، بگذار بخوابد.
- قبل از اذان بيدارش ميكنم.
با عجله جارو را برداشت و جلوى چادر را جارو زد.
زمان گذشت و صداى قدم هاى جاده بين صداى اذان صبح گم شد.
با لهجه عربى محلى اش زوار را بيدار كرد، "ياعلى زائر"، "صلاة".
زوار نماز را كه خواندند، نشستند سر سفره ى موكب.
پاهاى زينب و حيدر از خستگى بى رمق بود اما سفره ها را خودشان انداختند و جمع كردند و موكب را جارو زدند.
زوار كفش ها را پوشيدند و بعضى "شكرا" گويان و بعضى بدون حرف زدند به دل جاده.
ابوحيدر نفس راحتى كشيد و رفت به خيمه ى حورا، بچه ها باز خوابشان برده بود.
- چرا گريه ميكنى حورا؟
- آقا هنوز چند روز به اربعين مانده، ديگر هيچ چيز در خانه نداريم.
- داريم! خرماها! خرما كه داريم؟
- بله آقا اما قدر يك سينى.
- خدا را شكر، آماده شان كن
صبح فردا
ابوحيدر سينى خرماها را روى سر گذاشت و وسط جاده نشست. اشك ميريخت، زبان گرفته بود
- آقا تمام شد، روسياهم، شرمنده ام غير از اين، ديگر هيچ چيز ندارم. اهل خانه ام فدايتان...
اشك، روى گونه ى حورا و زينب و حيدر ميچكيد.
خرماها داشت تمام ميشد.
موكب خالى ابوحيدر بوى ياس گرفته بود،
نهمين فرزند حسين (ع)، آخرين خرماى سينى را برداشت...😭
#اربعين
💙 @sarbazelashkarim
من حال اون خادمی که تو موکبه و داره چایی میرزه برای زائرا رو میخوام...💔
من اون لحظه یی رو میخوام که وسط بین الحرمین نشستم
و همش اشک میریزم و از ذوق زیاد میگم
من واقعا کربلام؟😭😭
#طرح
همیشه آیهی وجعلنا را زمزمه میکرد. یک بار گفتم: آقا ابرام این آیه برای محافظت در مقابل دشمن است، اینجا که دشمن نیست! ابراهیم نگاه معناداری کرد و گفت: دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟!