#بسم_الله
« فإنــّه یعلم السرّ و أخـْفیٰ »
(طه/۷)
تو که میدانی چقدر دوستت دارم
چه بگویم چه نگویم..
#دم_اذانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
بایدن هم مثل شیخ حسن ما در مناظره وعده ۱۰۰روزه به مردم آمریکا داد!
انتخاب شدی نیای بگی #من_کی_گفتم 😂
#تلخند
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
| انت کهفی.. |
تو پناهگآه منی🤍
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
⭕️ شعارشان موقع انتخابات این بود که ما با روحانی به جهنم میرویم اما با رئیسی به بهشت هم نمیرویم؛ بسیار خب...
به «جهنم» خود خواسته خوش آمدید!
👤 محسن محسنی🚶
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
هنگام رفتن از مادر بزرگش #خداحافظی کرد... مادر بزرگش گفت: آقا حجت! کجا؟
گفت: مناطق عملیاتی جنوب...
مادر بزرگش گفت: دم عیده بمون عزیزم
#خندید و گفت: باید برم شاید #شهید شم...
این جاست که در باغ شهادت بازه...
چند روز بعد که مسئولین شهر باغملک آمدند منزلشان، #تعجب کردند.
سکوت عجیبی همراه با #بغض مجلس را فرا گرفته بود. ناگهان بغضی ترکید.
حاج آقا، عمامه از سر در آورد و رو به پدر حجت کرد و گفت:
انا لله و انا الیه راجعون
[ حــــــــجــــــــت شــــــهـــــــــیــــــــــد شـــــــد ]
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 در خرمشهر روبروی پادگان دژ زماني كه مشغول #هدايت اتوبوسهاي كاروان نور بسيج دانشجويي دانشگاه لرستان به سمت #يادمان والفجر ۸ منطقه اروند كنار بود، دچار سانحه شد و چون مادرش حضرت زهرا (س) با پهلو شكسته و صورتي كبود دعوت حق را لبيك گفت و به #شهادت رسيد...
شادی روحش #صلوات
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
آقازاده بود.
پسرِ #سردار_داود_قربانی
نه جایی میگفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش میخواست که برای ورود به #سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول، وارد سپاه شد.
روحیهاش در مقایسه با بعضی از #آقازاده های امروز، عجیب و خاص بود.
بله... هنوز هم هستند کسانی که #تقوای_الهی پیشه میکنند و میشوند محبوب خدا ...
مانند #شهید مدافع حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#حضرت_مادر!
سنگینی بار گناهان، خسته ام کرده...
مادرانه دستم را بگیر و به دستان مهدی ات بسپار!
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
👈عالم ربانی مرحوم آخوند ملاعلی معصومی همدانی می فرمود:
•وقتی با پای خود معصیتی انجام دادی، با رفتن به مسجد و مجالس حسینی ع گناه آن را جبران کن.
•اگر با چشم خود گناهی کردی با قرآن خواندن و گریه از خوف الهی و یا گریه بر مصائب اهل بیت ع آن گناه را جبران کن.
•اگر با گوش خود گناهی کردی،
با شنیدن فضائل ائمه اطهار مخصوصا
فضائل امیرالمومنینع گناه آن را جبران کن...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#تلنگـــــــر
✨اکلیلها و نگینها پیشتر ها جایشان فقط پشت پلکها و لباسهای شب و جواهرات آویزان به گوش و گردن بود.🔆چشمک میزدند که :"نگاهم کن"😏
آنها که میخواستند بگویند "نگاهم نکن" همه چیزهایی را که برق داشتند و چشمک میزدند میپوشاندند.
حتی برق نگاههایشان را.
بلندترین صدای "نگاهم نکن" مال چادرها بود. آنها مشکی بودند؛ ساده و بلند.
همه برقها و تمام قامت را میپوشاندند. تمام آن چیزی که حتی اندکی احتمال میرفت رد نگاه ناامنی را به دنبال خودش بکشد....
حالا فریاد "نگاهم نکنِ" چادرها دارد کمرنگتر میشود.
✨اکلیلها و نگینها از زور زیادی سرریز کردهاند. ریخته اند روی جورابها و آستینها و روسریها.
روی چادرهای رنگی و (چه کسی باورش میشد؟!) مشکی حتی.😏
قدیمها یک چیزهایی با چادر "جور" نبود.
دیدن ناخنهای لاک زده زن چادری، مثل دیدن گوشت توی شله زرد بود.
کسی باورش نمیشد چهرهای که چادر، قابش گرفته، نقاشی شدهباشد.
آن وقتها چادری هاتلاش ميكردند که چادری باشند.
حواسشان بود که شیوه نگاه و راه رفتنشان با صدای چادرشان هماهنگ باشد.
اگر چادر میگفت "نگاهم نکن" نگاه و رفتار و کلام و قدم همه همراهیاش میکردند.
حالا چادریهاسعي ميكنند شبیه چادریها نباشند‼️
چادرها در کنار لاک و آرایش و بعضأ موهای به عمد بیرون آمده بلاتکلیف شدهاند. دیگر خودشان هم نمیدانند حرف حسابشان چیست؟
ما گیج شده ایم.❗️
هم از نگاه های ناامن می ترسیم,
و هم از اینکه به چشم نیاییم.
هم از نگاه های خیره،حالمان بد می شود و هم از از اینکه امل مان بدانند.
می ترسیم اگر دیده نشویم, گم شویم.❓❗️
محو و غایب شویم.❓❗️
از گم شدن می ترسیم, ❗️
و لاجرم چگونه بودن مان را هم گم کرده ایم و تکلیفمان با خودمان و پوشش مان و نگاه های دور و برمان معلوم نیست.
« مادرمان» می دانست قرار است شبانه تشییعش کنند, آنهم مخفیانه.
توی آن تاریکی شب غیر از خانواده اش و چندتا از اصحاب درجه یک رسول الله کسی قرار نبود دنبال جنازه راه برود.
اما ناراحت بود.
همه اش می گفت: "وقتی از دنیا رفتم به رسم عرب جنازه ام را روی تخته حمل نکنید. حجم بدنم معلوم می شود."
مادرمان، تکلیفش با خودش و پوشش اش معلوم بود.
خوشا به حالش که می دانست کجا باید به چشم بیاید ؛
آن نگاه امنی را که ناظرش بود, گم نکرد
و لاجرم هیچوقت گم نشد.
✔️میان اینهمه تلاش برای جلوه گری,
میان برق نگاه ها و نگین ها و اکلیل ها,
دغدغه های مادرمان دارد بین مان غایب می شود..
نگذاریم...
بیا من و تو نگذاریم....
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim
#زندگی_به_سبک_بزرگان
#شهید_سید_مصطفی_خمینی
حاج آقا مصطفى خمينى زندگى بسيار ساده اى داشت. در تمام مدّت اقامت در نجف اشرف از خانه استيجارى استفاده مى نمود.
در هواى گرم نجف فاقد برخى امكانات رفاهى نظير يخچال بود.
نسبت به زيردستان پرعطوفت بود.
تا خدمتكار خانه، ننه صغرى بر سر سفره نمى نشست دست به غذا نمى برد.
روزى خدمتكار از او پرسيد: چرا خانه اى براى خود نمى خريد؟
آقا مصطفى جواب داد: دنيا خود خانه اى اجاره اى است آنگاه تو مى خواهى من در اين دنيا خانه بخرم؟!
[داستان هایی از علماء - صفحه۲۲]
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @sarbazelashkarim