eitaa logo
سربازکوچک
3.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
ویژه مربیان .مبلغان و والدین وکودکان برگزاری کارگاه تربیت مربی وفرزندپروری 👈مدیراستادسرلک۰۹۳۹۰۲۲۳۴۶۲ 🌹جهت شرکت در مسابقه وارتباط با مدیر 👈 @sarlek
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 مجموعه شعرهای چیستانی کودکانه 1️⃣ ((جواب: پنیر)) ⬇️ اون چیه که سفیده اما نه ماست نه شیره؟! کلاغه خوب می‌دونه که اسم اون چه چیزه؟! 2️⃣ ((جواب: موز)) ⬇️ اون چیه که پوست داره میمون اونو دوست داره؟! 2️⃣ ((جواب: برگ)) ⬇️ اون چیه که از درخت روی زمین می‌ریزه هرکی اونو ببینه خوب می‌دونه پاییزه؟! 2️⃣ ((جواب: آتش)) ⬇️ اون چیه که دست نمیشه بهش زد دست بزنی کباب می‌شی خیلی بد؟! 📎 📎 📎
عزیزانی که در برنامه شرکت کردن جهت شرکت در قرعه کشی جایزه ویژه 👇👇👇👇 مرحله اول بزنید روی این آدرس 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4043767811C8fb3e3de4a مرحله دوم بزنید روی این آدرس 👇 @Sarlek👈 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3569025035Cdf19f877b6
سفربه خلیج فارس.mp3
14.03M
🌊✨ سفر به خلیج فارس با هدی و عزیز جون! 🌟🐬 روز زیبایی بود که هدی و عزیز جون به جزیره‌ی قشم رفتند تا دلفین‌ها را ببینند. درحالی‌که منتظر بودند، یک غواص شجاع به درون آب پرید و آن‌ها را شگفت‌زده کرد! عزیز جون به هدی گفت: «یادت باشد در روز قیامت، فقط کارهای خوب و قلب سالم به درد می‌خورد. نه ثروت و نه فرزندان!» هدی جواب داد: «پس باید مهربان باشیم و به دیگران کمک کنیم!» در همین حال، دلفین‌های زیبایی از آب بیرون آمدند و هدی و عزیز جون با شادی آن‌ها را تشویق کردند. ❤️✨ بیایید با هم یاد بگیریم که محبت و مهربانی کلید نجات ماست. به کانال تخصصی کودکان فاطمی بپیوندید تا داستان‌های جذاب بیشتری را تجربه کنید! 🔗
34.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی زیبای عملیات 🎬 تخیلی ، اکشن ، مذهبی 📀 قسمت چهارم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
42.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی زیبای عملیات سامرا 🎬 تخیلی ، اکشن ، مذهبی 📀 قسمت پنجم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 پویانمایی زیبای مهارت های زندگی 📼 قسمت ۲۰۷ : روز مادر
41.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 سریال زیبای تا به تا ( زی زی گولو ) 💿 قسمت ۱۳ : زندگی شیرین ( پولدار شدن خانواده امیر ) 🎥 💿 📀
2️⃣5⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه شب: «مسافرت برفی معین!» ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه:داستانی به مناسبت سالروز امیرکبیر است. در این داستان پسربچه‌ای به نام معین از زبان پدرش با این شخصیت مهم ایرانی آشنا می‌شود. هدف از این قصه آشنایی کودکان با شخصیت‌ها و اسطوره‌های مهم کشور ایران است. 🔶 زمستون سرد و برفی هم که از راه رسیده و روز به روز هوای ایران قشنگمون سردتر میشه. حتما مراقب خودتون باشید که سرما نخورید. بعضی از شهرهای ایران سرماش بیشتر از بقیه جاهاست؛ مثل شهرهای کوهستانی یا شهرهای کویری مثل یزد و اصفهان و کاشان . 🔷 راستی می‌خواید یه قصه از کاشان براتون تعریف کنم؟ یه قصه درباره یه مرد بزرگ و معروف که همه ایرانی‌ها می‌شناسنش؛ پس سر تا پا گوش باشید: ♦️ معین 8ساله، یه پسر باادب و کنجکاو بود که خیلی داستان‌های تاریخی و قدیمی رو دوست داشت. اون همراه مامان و باباش زیاد سفر می‌رفت؛ بیشتر جاهای ایران رو دیده بود و کلی خاطره و عکس یادگاری ازشون داشت. 🔶 یه روز زمستونی و برفی که ابرهای ریز و درشت آسمون رو پوشونده بودن، آقا معین خیلی حوصله‌اش سر رفته بود؛ چون هم مدرسه‌ها تعطیل بود، هم بیرون خیلی سرد و برفی شده بود؛ برای همین نه می‌تونست مدرسه بره، نه بازی کنه. . ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/228089 📎
18.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
2️⃣5⃣3️⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب:«مسافرت برفی معین!» ✍️ نویسنده:مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای:ناهید هاشم‌نژاد، سماء سهرابی، راحیل سادات موسوی، حمزه ادهمی 🎞 تنظیم: محمد‌علی حکیمی و محسن معمار 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه:داستانی به مناسبت سالروز امیرکبیر است. در این داستان پسربچه‌ای به نام معین از زبان پدرش با این شخصیت مهم ایرانی آشنا می‌شود. هدف از این قصه آشنایی کودکان با شخصیت‌ها و اسطوره‌های مهم کشور ایران است.
4⃣5⃣2⃣ قصه شب 💠 قصه‌ شب «امام مهربونی که غذاش رو به سگ داد.» ✍️ نویسنده: محمد رضا فرهادی حصاری 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با زندگی امام حسن علیه السلام است. 🔶 حسن کوچولو دو سال از فاطمه بزرگ‌تر بود و همیشه مواظب آبجی ‌کوچولوی خودش بود. 🔷 بابای اون‌ها توی یه شرکت کار می‌کرد، مامانشون هم مثل خیلی از مامان‌های خوب دیگه، خونه‌دار بود. فصل تابستون با گرمای خاص خودش فرا رسیده بود و خیلی از خونواده‌ها به مسافرت می‌رفتن. روزی از روزها بابای حسن و فاطمه وقتی از سرکار آمد به اون‌ها گفت: بچه ها دوست دارین ما هم به مسافرت بریم؟ بچه‌ها که خیلی خوشحال شده بودن، با صدای بلند خندیدن و گفتن: بله. ♦️ چند روزی از این ماجرا گذشت. مامان مشغول جمع و جورکردن لباس‌ها و قراردادنشون توی کیف‌ها و ساک‌ها بود، آخه قرار بود فردا صبح همه با همدیگه به روستایی برن که بابابزرگ و مامان‌بزرگ اونجا زندگی می‌کردن. 🔻 حسن و فاطمه که خیلی ذوق داشتن سریع‌تر به مسافرت برن، صبح زود از خواب بیدار شدن، صبحونه خوردن و سریع وسایل رو به کمک مامان و بابا داخل ماشین گذاشتن و به سمت روستا حرکت کردن. حدود چند ساعت بعد، همگی به روستا و جلوی در خونه پدربزرگ رسیدن. ❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇 https://btid.org/fa/news/217288 📎 📎 📎