🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸داستان زیبای بهار دلها🍃
قسمت دوم
خاله پیرزن کنار سفره هفت سین نشسته بود و داشت سین های سفره هفت سین را می شمرد.
یک سین کم داشت. به بهار خانم گفت: «یک سین کم دارم. حالا چه کار کنم؟ غصه دار شدم.»
بهار خانم گفت: «ناراحت نباش.» بعد دست کرد توی جیبش و یک شاخه سنبل گذاشت توی سفره هفت سین و گفت: «بفرما این هم عیدی تو.»
و این جوری شد که اون سال همه از بهار خانم عیدی گرفتند. بوی سنبل توی خانه خاله پیرزن پیچیده بود.
خاله پیرزن گفت: بهار خانم میدونی عیدی واقعی چیه؟
بهار خانم گفت: چیه؟من از صبح تا حالا به همه عیدی دادم اما تا حالا فکر نکرده بودم به عیدی واقعی.بگو ببینم چیه؟
خاله پیرزن گفت: عیدی واقعی ظهور مولا آقا امام زمانمون هست.
بهار خانم گفت: آره درست میگی عیدی واقعی ظهور امام زمانمون هست که اگر خدا بخواهد امسال همه ی مسلمانان جهان این عیدی رو میگیرن.
و هر دو با هم دستشون رو به آسمون بالا بردن و بلند گفتن: «آمین»
#نوروز
#داستان
#عید_مهدوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸داستان زیبای بهار دلها🍃
قسمت اول
بهار خانم که از راه رسید، همه جا گل بود و سبزه. گنجشکه روی درخت جیک جیکی کرد و گفت: «بهار خانم خوش آمدی. عیدی من را می دهی؟ بهار خانم تقی زد به تخم های گنجشک، جوجه ها بیرون آمدند. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.»
درخت گفت: «بهار خانم خوش آمدی به من هم عیدی می دهی؟» بهار خانم یک مشت شکوفه ریخت روی شاخه های درخت. درخت خوشگل شد. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.»
کرمه سرش را از خاک بیرون آورد گفت: «بهار خانم خوش آمدی به من هم عیدی می دهی؟» بهار خانم به ابرها نگاهی کرد و خندید. باران شرشر بارید. کرمه خوش حال شد و دمش را تکان داد. بهار خانم گفت: «این هم عیدی تو.» بعد هم رفت خانه خاله پیرزن. خاله پیرزن کنار سفره هفت سین نشسته بود و داشت سین های سفره هفت سین را می شمرد.
ادامه دارد...
#نوروز
#داستان
#عید_مهدوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸