بسم اݪࢪب اݪشہدا واݪصدیقین❤️🕊🌿
ڪݪیپ مہدوے میخواے؟🤔
میخواے سࢪباز امام زمانت باشی؟👮♀
نمیدونے چطوࢪ باید خودت ࢪو بࢪاۍ ظہور امام زمانت بسازے 😔
عاشق شہادتے، میخواے زندگیت شہدایے باشہ و توی مسیࢪ شہدا قدم بࢪداࢪے؟👣
🕊@azshoghshahadat
بیا اینجا چیزاے ڪہ حتے فڪࢪشم نمۍڪنی انتظاࢪت رو میڪشہ بیا خودت ࢪو بساز و ثابت ڪن ڪہ لیاقت شہادت ࢪو داࢪے زود باش تا دیࢪ نشده👇
༺♥️⃟🍃https://eitaa.com/joinchat/1408303240C1f18ec697c
🔅#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرج
✨بســـماللهالرحــمنالرحــیم✨
سلاݦ #نوجواݩ جاݩ 😍🖐
یڬ ڬاناڸ داریݦ براتــوݩ درسټ از جنس خۅدتۅۅۅۅݩ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘
به رنڱ #شـہیده_نوجواݩ زیــنبـ ݣمایے♥️
از درخـټ کاڃ🌲 تا درخـت کاڄ🌲🌲🌲
از عمڨ ڋل شــما💜 تا اۅج پریدݩ ۅ پرۅاز🕊🕊🕊🕊🕊
شــــــــاد ۅ پـــر انـرژے💥☄☀️🌈🏃♀🏃♀🏃♀👏👏👏🎉🎊🎉🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
پُر از 👇
#کلیـپهاے نابـــــ از شہیده زینـــب💗، از جنـس شهڋا❤️، از جنـس شمـا❣
#اســتوری ⛱
#پروفایلهاے متنــوع🌈
#والپیپرهاے زیبا🔮
#تمهاے عالے و مناسبتے💛
#استــیکر ✨
با کانال #شهیده_زینب_کمایے همراہ شـــۅ✋🤝🏃♀
با #نوجواݩ از #نوجواݩ
بدووو دستتتتت رو بده🖐، دلتنگم برااااات😉💕💕💕
💕👇👇👇👇👇👇👇👇💕
https://eitaa.com/joinchat/3601924171C5e2fc5bbe8
دوستان یه سورپرایز داریم براتون،یه رمان بسیار زیبا قراره گذاشته بشه.👌👌(رمان تقدیر)
داستان درباره یه پسری هست که چهره زشتی داره
اون پسر بخاطر هوش بالایی که داره،تو حفاظت اطلاعات سپاه عضو میشه.
تو آینده چهره اون با تغییراتی کلا عوض میشه و فرستاده میشه نیویورک برای ماموریت.
اونجا با یه دختر بیست ساله زیبا،اما فاحشه آشنا میشه😞😞
اون دختر سعی داره این پسره رو از راه بدر کنه،اما ...
بسیار زیباست👌
این کانال یه کانال مذهبی و سیاسی هست،در کنارش رمان بسیار زیبایی در حال تایپ هست.
قسمت اول رمان سنجاق شده.
از دست ندید✋🏻
https://eitaa.com/joinchat/3831234696Cfe88329073
سلام 🙃
میخوای بهشت مجازی کره زمین رو ببینی؟
پس عضو این کانال شو 😌
یه دنیا پر از مطالب جذاب و دیدنی تو یه بهشت مجازی😍
پس اگه میخوای عضو یه،کانال بهشتی و جذاب شی روی لینک زیر بزن 😉
@dgsgsgshzdgfsdcxz
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
:
عاشقان حاج قاسم سلیمانی
~🕊
🌿#ڪݪام_شـھید💌
ما نیاز داریم به یک مدیریت جهآدی؛
مدیریتے که احساس نگرانے کند،
خودش را به آب و آتش بزند..
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی♥️🕊
https://eitaa.com/ggfffvgg
سلام به همه یه کانال براتون اورد پر عکس و فیلم های نظامی دخترونه و نوپویی و یگان ویژه
و کلی چیزای دیگه !
لینک و اسم و کانال👇
🇮🇷سربازان ولایت🇮🇷
@sardazseid
پس تا دیر نشده سریع عضو کانال شو
خادم کانال👇👇
@amirrezadostii
پس بزن روی لینک پایین👇
@sardazseid
🌷•••[ @sardazseid ]•••🌷
|🇵🇸シ︎جَـنّٺاݪحُسِـيݩ|
سلام به همه یه کانال براتون اورد پر عکس و فیلم های نظامی دخترونه و نوپویی و یگان ویژه و کلی چیزای د
این کاناله خیلی خفنه کلی عکس و کلیپ
#نظامی🚔
#مذهبی🕋
#نظامی_دخترونه
#نظامی_پسرونه
👇🌷👇🌷👇🌷
@sardazseid. 👇
👆🌷👆🌷👆🌷
پس بدو تا دیر نشده بزن رو لینک پایین👇👇🌷
🌷👇🌷👇🌷👇
@sardazseid. 🌷
🌷👆🌷👆🌷👆
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_و_هفتم
.....خواستگاریت
با دست زد پشتمو گفت: اسماء قسمت هر چی باشه همون میشه، اگه یه
نفر واقعا قسمت آدم باشه همه چی خود بخود پیش میره باور کن من
سختگیر نیستم.
- نمیدونم چرا یاد سجادی افتادم
- و گفتم آهان بله استفاده بردیم از صحبت هاتون زهرا خانوم
خوب دیگه من پاشم برم کلی کار دارم
- إ کجا؟بودی حاالا بمون واسه شام.
نه دیگه قربانت. باید برم کار دارم
- باشه پس سلام برسون به مامانت اینا
چشم حتما.
تو هم بیا پیش ما خدافظ
- چشم حتما خدافظ
_ اوووووف خدا بگم چیکارت نکنه اردالان
رفتم اتاقم ولو شدم رو تخت و از خستگی خوابم برد
با تکون های اردالان بیدار شدم
_ بیدار شو تنبل خانم ساعت ۱۰پاشو شام حاضره
پتورو کشیدم رو سرمو گفتم شام نمیخورم
پتو رو از روم کشیدو گفت خب نخور پاشو ببینم چیشد آمارشو گرفتی؟
خندیدم و گفتم اهان پس واسه امار اومدی
خواستم یکم اذیتش کنم
خیلی جدی بلند شدم و دستم و گذاشتم رو شونه ی اردالان و گفتم:
خیلی دوسش داری
- با یه حالت مظلومانه ای گفت: اووهووم
سرمو انداختم پایین و با ناراحتی گفتم
متاسفم اردالان . یکی دیگرو دوست داره. باید فراموشش کنی...
_ دستمو از رو شونش برداشت و آهی کشیدو گفت بیا شام حاضره و از اتاق
رفت بیرون
سر سفره ی شام اردالان همش باغذاش بازی میکرد
مامان نگران پرسید: اردالان چیزی شده غذارو دوست نداری؟
_ مامان جان اشتها ندارم
إ تو که گشنت بود تا االان
دلم براش سوخت با دست بهش اشاره دادم و بهش گفتم شوخی کردم
چشماشو گرد کرد و انگشت اشارشو به نشونه ی تحدید تکون دادو گفت به
حسابت میرسم.
وشروع کرد به تند تند غذا خوردن ...
اون شب با مامان صحبت کردم
مامان وقتی فهمید میخواست از خوشحالی بال دربیاره و قرار شد فردا با
مادر زهرا صحبت کنه
انقد خوشحال بود که یادش رفت بپرسه که امروز چیشد با سجادی کجا
رفتی منم هیچی نگفتم
هییییییی ....
_ چقد سخته تصمیم گیری. کاش یکی کمکم میکرد یکی امیدوارم میکرد
به آینده...
بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودم باالخره جواب سجادی رو دادم ....
با مریم داشتیم وارد دانشگاه میشدیم که سجادی و محسنی رو دیدیم
تا ما رو دیدن وایسادن و همونطوری که به زمین نگاه میکردند سلام دادن
مریم که این رفتار براش غیر عادی بود با تعجب داشت بهشون نگاه میکرد
خندم گرفت و درگوشش گفتم:
_ اونطوری نگاه نکن االان فکر میکنن خلی ها
جواب سلامشونو دادیم
داشتند وارد دانشگاه میشدند که صداش کردم
آقای سجادی
با تعجب برگشت سمتم و گفت بله با منید؟
بله باشمام اگه میشه چند لحظه صبر کنید. یه عرض کوچیک داشتم
خدمتتون
_ بله بله حتما
بعد هم به محسنی اشاره کرد که تو برو تو
مریم هم همراه محسنی رفت داخل
- خوب بفرمایید در خدمتم خانم محمدی
راستش آقای سجادی من فکرامو کردم
خیلی سخت بود تصمیم گیری اما خوب نمیتونستم شما رو منتظر نگه
دارم
_ سجادی که از استرس همینطور با سوویچ ماشین بازی میکرد پرید وسط
حرفمو گفت:
خانم محمدی اگه بعد از یک هفته فکر کردن جوابتون منفیه خواهش
میکنم بیشتر فکر کنید
من تا هر زمانی که بگید صبر میکنم
_ خندیدم و گفتم: مطمئنید صبر میکنید شما همین االان هم صبر نکردید
من حرفمو کامل بزنم
معذرت میخوام خانم محمدی
- در هر صورت من مخالفتی ندارم
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_و_هشتم
سرشو آورد باالا و با هیجان گفت جدی میگید خانم محمدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- بله کاملا
پس اجازه هست ما دوباره خدمت برسیم با خانواده؟
- اینو دیگه باید از خانوادم بپرسید با اجازتون
وارد کلاس شدم و رفتم پیش مریم نشستم اما سجادی نیومد
مریم زد به شونم و گفت:إ اسماء سجادی کو پس
نمیدونم واالا پشت سرم بود
چی بهش گفتی مگه
هیچی جواب خواستگاریشو دادم.
_ حتما جواب منفی دادی به جوون مردم رفته یه بلایی سر خودش بیاره
بازوشو فشار دادم و با خنده گفتم نخیر اتفاقا برعکس
إ خرشدی باالخره پس فکر کنم ذوق مرگ شده.
اسماء شیرینی یادت نره ها
باشه بابا کشتی تو منو بعدشم هنوز خبری نیست که
وارد خونه شدم که مامان صدام کرد
اسماااااء
سلام جانم
بیا کارت دارم
باشه مامان بزار لباسامو...
نذاشت حرفم تموم بشه
_ همین الان بیا..
بله مامان
مادر سجادی زنگ زده بود. تو ازجوابی که به سجادی دادی مطمئنی
مگه برای شما مهمه مامان
چپ چپ نگاهم کرد و گفت این حرفت یعنی چی
_ خب راست میگم دیگه مامان همش فکرت پیش اردلانه تو این یه هفته
۴ بار رفتی با مادر زهرا حرف زدی تا باالخره راضیشون کنی اما یه بار از
من پرسیدی میخوای چیکار کنی نظرت چیه
_ اسماء من منتظر بودم خودت بیای باهام حرف بزنی و ازم کمک بخوای
ترسیدم اگه چیزی بگم مثل دفعه ی قبل...
حرفشو قطع کردم و گفتم مامان خواهش میکنم از گذشته چیزی نگو
_ باشه دخترم. مگه میشه تو برام مهم نباشی
- مگه میشه حاالا که قراره مهم ترین تصمیم زندگیتو بگیری به فکرت
نباشم بعدشم تو عاقل تر از این حرفایی مطمئن بودم تصمیم درستی
میگیری
باشه مامان من خستم میرم بخوابم
وایسااا. من بهشون گفتم با پدرت حرف میزنم بعد بهشون خبر میدم الان
هم بابا و اردالان رفتن واسه تحقیق
تو دلم گفتم چه عجب و رفتم تو اتاقم
اردلان و بابا تحقیق هاشونو کرده بودند و راضی بودن و قرار شده بود
سجادی خانوادش آخر هفته بیان برای گذاشتن قرار مدار عقد.
یک شب قبل از بله برون اردلان اومد تو اتاقمو گفت...
- اسماء پاشو بریم بیرون
با بی حوصلگی گفتم کار دارم نمیتونم بیام
روسریمو با زور سرم کرد و چادرمم گرفت دستش و با زور هلم داد بیرون
_ صداشو کلفت کردو گفت وقتی داداش بزرگترت یه چیزی میگه باید بگی
چشم
با دادو بیداد هام نتونستم جلوشو بگیرم
خوب حداقل وایسا آماده شم
- باشه تو ماشین منتظرم زودباش
سرمو تکیه داده بودم به پنجره و با چشم ماشین هایی رو که با سرعت
ازمون رد میشدن رو دنبال میکردم
با صدای اردالان به خودم اومدم.
- اسماء تو چته مثلا فردا بله برونته باید خوشحال باشی چرا انقد پکری؟
نکنه از تصمیمت پشیمونی هنوز دیر نشده ها
آهی کشیدم و گفتم: چیزی نیست
نمیخوای حرف بزنی
کجا داری میری اردلان برگرد خونه حوصله ندارم.
_ داشتم میرفتم کهف الشهدا باشه حالا که دوست نداری برمیگردم الان
صاف نشستم و گفتم: نه نه برو
کهف و دوست داشتم آرامش خاصی داشت.
نیم ساعت داخل کهف بودم
خیلی آروم شدم تو این یه هفته همش استرس و نگرانی داشتم هم بخاطر
جوابی که به سجادی دادم هم بی خیالی مامان
- اردالان اومد کنارم نشست: اسماء میدونم استرس داری واسه فردا
آهی کشیدم و گفتم. نمیدونی اردلان من تو وضعیت بدیم یکم میترسم به
کمک مامان احتیاج دارم اما...
- اینطوری نگو اسماء باور کن مامان به فکرته..
بیخیال به هر حال ممنون بابت امشب واقعا احتیاج داشتم..
یک ساعت به اومدن سجادی مونده بود...
_ خونه شلوغ بود مامان بزرگترهای فامیلو دعوت کرده بود
همه مشغول حرف زدن باهم بودن...
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_و_نهم
مامان هم اینورو و اونور میدویید که چیزی کم و کسر نباشه
از شلوغی خونه به سکوت اتاقم پناه بردم
روتخت ولو شدم و چشمامو بستم
تمام اتفاقاتی که تو این چند سال برام افتاده بودو مرور کردم یاد اولین
روزی که سجادی اومد تو اتاقم افتادم و لبخند به لبم نشست
سجادی نه، حاالا دیگه باید بگم علی
درسته که از آینده میترسم اما احساس میکنم با علی میتونم این ترسو از
بین ببرم
غرق در افکارم بودم که یدفعه....
بابا وارد اتاق شد
به احترامش بلند شدم
إ اسماء بابا هنوز آماده نشدی
از بابا خجالت میکشیدیم سرمو انداختم پایین و گفتم: الان آماده میشم
- باشه حاالا بیا بشین کارت دارم
چشم
- اسماء جان بابا اگه تا الان نیومدم پیشت و درمورد انتخابی کردی نظری
بدم یا باهات حرف بزنم واسه این بود که اطمینان داشتم دختری که من
تربیت کردم عاقلانه تصمیم میگیره و خانوادشو روسفید میکنه.
الان میخوام بهت بگم بابا من تا آخر پشتتم اصلا نگران نباش
مامانتم همینطور
دستمو گرفت و گفت:
- چقد زود بزرگ شدی بابا
بغضم گرفت و بغلش کردم و زدم زیر گریه نمیدونم اشک شوق بود یا
اشک غم
- اشکامو پاک کرد و گفت إ اسماء من فکر کردم بزرگ شدی داری مثل
بچه ها گریه میکنی
_ پاشو پاشو آماده شو الان از راه میرسن...
کمدمو باز کردم یه مانتوی سفید با روسری گلبهی که مامان بزرگ از مکه
آورده بودرو سر کردم
با یه چادر سفید با گلهای ریز صورتی
زنگ خونه به صدا در اومد از پنجره بیرونو نگاه کردم
علی با مامان و باباش و خواهرش جلوی در وایساده بودن
یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید تنش بود
یه دسته گل یاس بزرگ هم دستش بود
سرشو آورد بالا و به سمت پنجره نگاه کرد سریع پرده رو انداختم و اومدم اینور
صدای یا الله های آقایون رو میشنیدم
استرس داشتم نمیتونستم از اتاق برم بیرون
مامان همراه با مامان بزرگ اومدن تو اتاق
مامان بزرگ بغلم کردو برام "لا حول والقوه الاباالله" میخوند
مامان هم دستمو گرفت و فشرد و با چشماش تحسینم میکرد
وارد حال شدم و سلام دادم.
علی زیر زیرکی نگاهم میکرد
از استرس عرق کرده بودو پاهاشو تکون میداد
مادرش و خواهرش بلند شدند اومدند سمتم و بغلم کردند
پدرش هم با لبخند نگاهم میکرد
بزرگتر ها مشغول تعیین مهریه و مراسم بودند
مهریه من همونطور که قبلا به مادرم گفته بودم یک جلد قرآن چندشاخه
نبات و ۱۴سکه بهار آزادی بود
سفر کربلا و مکه هم به خواست خانواده ی علی جزو مهریم شد
همه چی خیلی خوب پیش رفت و قرار شد فردا خطبه ی محرمیت خونده
بشه تا اینکه بعدا مراسم عقد رو تعیین کنن.
بعد از رفتنشون هر کسی مشغول نظر دادن راجب علی و خانوادش شد
بی توجه به حرفهای دیگران دست گل رو برداشتم گذاشتم تو اتاقم
مثل همیشه اتاق پر شد از بوی گل یاس شد
احساس آرامش خاصی داشتم .
ساعت ۸ و نیم صبح بود مامان اینا آماده جلوی در منتظر من بودن تا بریم
محضر
چادرم رو سر کردم و رفتم جلوی در
اردلان در حال غر زدن بود:
- اسماء بدو دیگه دیر شد الان میوفتیم تو ترافیک
دستشو گرفتم کشوندمش سمت ماشین و گفتم:ایشاالا قسمت شما
- خندید و گفت :ایشاالا ایشاالا
_ علی جلوی محضر منتظر وایساده بود...
بابا جلوی محضر پارک کردو ازمون خواست پیاده شیم
علی با دیدن ما دستشو گذاشت روسینشو همونطور که لبخند به لب داشت
به نشونه سلام خم شد
_ اردلان خندید و گفت ببین چه پاچه خواری میکنه هیچی نشده
محکم زدم به بازوش و بهش اخم کردم.
اردلان دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدیم
مامان و بابا شونه به شونه ی هم وارد محضر شدن
منو اردلان هم با هم، علی هم پشت ما
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
#رمان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_سی_ام
با ورود ما به داخل محضر، همه صلوات فرستادند
فاطمه خواهر علی اومد و دستم از دست اردالان کشید و برد سمت سفره
ی عقد
دختره با مزه ای بود صورت گرد و سفید با چشمای مشکی،درست مثل
چشمای علی داشت.
مادرش هم چادر مشکیمو از سرم برداشت و چادر سفید حریری که به
گفته ی خودش برای زن علی از مکه آورده بود و سرم کرد و روصندلی
نشوند.
هیچ کسي حواسش به علی که جلوی در سر به زیر وایساده بود نبود
عاقد علی رو صدا کرد
آقا داماد بفرمایید بشینید همه حواسشون به عروس خانومه. یکی هم هوای
دامادو داشته باشه
با خجالت رو صندلی کناری من نشست
باورم نمیشد همه چی خیلی زود گذشت و من الان کنار علی نشسته بودم
و تا چند دقیقه ی دیگه شرعا همسرش میشدم
استرس تموم جونمو گرفته بود.
دستام میلرزید و احساس ضعف داشتم
عاقد از بزرگ تر ها اجازه گرفت که خطبه عقدرو جاری کنه
علی قرآن رو گرفت سمتم و در گوشم گفت:
بخونید استرستون کمتر میشه
قرآن رو باز کردم
_ ِ "بسم الله الرحمن الرحیم"
یس_والقرآن الکریم...
آیه های قرآن تو گوشم میپیچید احساس آرامش کردم
تو حال و هوای خودم بودم که با صدای حاج اقا به خودم اومدم
_ برای بار آخر میپرسم
خانم اسماء محمدی فرزند حسین آیا وکیلم شما را به عقد آقای علی
سجادی فرزند محمد با مهریه معلوم در بیاورم آیا وکیلم ؟؟؟؟؟
همه سکوت کرده بودند و چشمشون به دهن من بود
چشمامو بستم
خدایا به امید تو
سعی کردم صدام نلرزه و خودمو کنترل کنم
- با اجازه ی آقا امام زمان ، پدر مادرم و بقیه ی بزرگتر ها
"بله"
_ صدای صلوات و دست باهم قاطی شد و همه خوشحال بودن
علی اومد نزدیک و در گوشم گفت: مبارکه خانوم
از زیر چادر حریر نگاهش کردم
خوشحالی رو تو چهرش میدیدم.
حالا نوبت علی بود که باید بله میگفت.
با توکل به خدا و اجازه ی پدر مادرم و پدر مادر عروس خانوم و بزرگتر
های جمع
"بله"
فاطمه انگشتر نشونو داد به علی و اشاره کرد به من
دستای علی میلرزید و عرق کرد دست منو گرفت و انگشترو دستم کرد
سرشو آورد باالا و چادرمو کشید عقب و خیره به صورتم نگاه کرد
حواسش به جمع نبود همه شروع کردن به دست زدن و خندید.
دستشو فشار دادم و آروم گفتم:
زشته همه دارن نگاهمون میکن.
متوجه حالت خودش شد و سرشو انداخت پایین
مامان اینا یکی یکی اومدن با ما روبوسی کردن و برامون آرزوی خوشبختی
میکردن
اردالان دستمو گرفت و در گوشم گفت
دیدی ترس نداشت خواهر کوچولو
دیگه نوبتی هم باشه نوبت داداشه
خندیدم و گفتم: انشا الله
علی رو در آغوش کشید و چند ضربه به شونش زدو گفت خوشبخت باشید
بعد از محضر رفتم سمت مامان اینا که برگردیم خونه
مادر علی دستم رو گرفت و رو به مامان اینا گفت:
- خوب دیگه با اجازتون ما عروسمون رو میبریم...
علی هم کنار من وایساده بود و سرش رو انداخته بود پایین
مامان هم لبخند زدو گفت خواهش میکنم دختر خودتونه
از بابا خجالت میکشیدم و نگاهش نمیکردم
پدر مادر علی و خواهرش با ماشین خودشون رفتن
ماهم با ماشین علی
در ماشین رو برام باز کرد و گفت بفرمایید اسماء خانم
لبخند زدم و نشستم
خودش هم نشست و همینطوری چند دقیقه بهم زل زده بود
دستمو جلوی صورتش تکون دادم و گفتم: به چی نگاه میکنید؟
لبخند زدو گفت:به همسرم. ایرادی داره؟
دستمو گرفتم جلوی دهنم و گفتم: نه چه ایرادی ولی یجوری نگاه میکنید
که انگار تا حالا منو ندیدید
خوب ندیدم دیگه
نویسنده:سرکار خانم علی آبادی
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «تحریف ادیان؛ قسمت چهارم»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 تفکری که منجر به ظهور میشود...
🔺 بررسی برنامهٔ تفرقهافکنی دشمن بین مسلمانان
#امام_زمان
#ظهور
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
شاهــ دلمــ...💔
#ادیت_خودمون
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
✠﷽✠
▪️♡دعای عهد♡▪️
☆ بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ☆
🕊اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ
🦋وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ
🕊وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
🦋 وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ
🕊وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ
🦋 وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ
🕊وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ
🦋وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
🕊اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ
🦋 وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ
🕊وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ
🦋یا حَىُّ یا قَیُّومُ
🕊أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ
🦋الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ
🕊وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ
🦋یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ
🕊وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ
🦋وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ
🕊یا مُحْیِىَ الْمَوْتى
🦋 وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ
🕊یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ
🦋اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ
🕊الْقائِمَ بِأَمْرِکَ
🦋صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ
🕊عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ
🦋 فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها
🕊سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها
🦋وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ
🕊مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ
🦋 وَ مِدادَ کَلِماتِهِ
🕊وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ
🦋وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
🕊أللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ
🦋 فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا
🕊وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى
🦋 عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى
🕊لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً
🦋اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ
🕊وَالذّابّینَ عَنْهُ
🦋وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ
🕊وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ
🦋وَالْمُحامینَ عَنْهُ
🕊وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ
🦋وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
🕊اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ
🦋الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
🕊فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى
🦋 مُؤْتَزِراً کَفَنى
🕊شاهِراً سَیْفى
🦋 مُجَرِّداً قَناتى
🕊مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى
🦋 فِى الْحاضِرِ وَالْبادى
🕊اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ
🦋وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
🕊وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ
🦋وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ
🕊وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ
🦋 وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ
🕊وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ
🦋وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ
🕊وَاشْدُدْ أَزْرَهُ
🦋 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ
🕊وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ
🦋فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ
🕊ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ
🦋بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ
🕊فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ
🦋 وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک
🕊َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ
🦋 وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ
🕊وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ
🦋 وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ
🕊وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ
🦋وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ
🕊وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ
🦋وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ
🕊مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ
🦋 اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ
🕊مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ
🦋 وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ
🕊وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
🦋 اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
🕊عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ
🦋وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ
🕊إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً
🦋 وَ نَراهُ قَریباً
🕊بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ
🔹آنگاه سه بار بر ران خود دست میزنی و در هر مرتبه میگویی:
🦋اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🕊اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
🦋 اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
ِ
اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س)
🌹🍃 صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم..
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
🌹ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
🌹🍃ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
🌹🍃السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
🌺اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛
💚دعای ایمان💚
💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞
🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹
🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ
🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ
🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹
🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹
🌹 و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ
🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹
💚دعای چهارحمد💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷
🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷
💛اللهم عجل لولیک الفرج💛
💙خواص دعای چهارحمد💙
🌻از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست🌻
🌼 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🌼
🍀اول عمر طبیعی 🍀
🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀
🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن🍀
🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈🔆🌈
️ 🌈اذکار و ادعیه دعای عصر غیبت 🌈
♻️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود🙏
⚜اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
⚜فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
⚜ اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
⚜ فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
⚜ اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
⚜تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .
⚜دعای غریق ⚜
💠دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💠
🌷🍂💐 یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 💐🍂🌷
🍀 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراه قریباُ 🍀
🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
💔زيارة فاطمة الزهراء(س):
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ نَبِىِّ الله️ِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ حَبيبِ اللهِ
️اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَليلِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ صَفىِّ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ اَمينِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَيْرِخَلْقِ اللهِ️
💔اَلالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ اَفْضَلِ
اَنْبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يابِنْتَ خَيْرِ الْبَرِّيَةِ️
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا سِيِّدَةَنِساءِ
الْعالَمينَ مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللهِ
وَخَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ
💔ا اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يااُمَّ الْحَسَنِ وَ
الْحُسَيْنِ(ع)سَيِّدَىْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَاالصِّدّيقَةُ الشَّهيدَةُ️،
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَاالرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ ،
اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْفاضِلـَةُ الزَّكِيـَّةُ️ اَلسـَّلامُ عـَلَيْكِ اَيَّتـُهَا الْحَوْراءُ الاِْنْسِيَّة
🌿⃟🍁↱#حَنیفـآ
💚دعای فرج امام زمان💚
بسم الله الرحمن الرحیم
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ
وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اَللَّــهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ
اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ
یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ
اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ
🔗⃟🐚¦#بـینشآنـ
❣دعای سلامتی امام زمان❣
بسم الله الرحمن الرحیم
"اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا
🔗⃟🐚¦#بـینشآنـ
#چادرانه👑
دراینزمانه☁️
بهخاطرحرفمردمتغییرنکن🌀
اینجماعتهرروزتورایکجوردیـگر🌊
میخواهند↓
ولی..
لبخندخالقرابههرحرفیترجیجبدهـ..(:
#حجاب راعاشقانهانتخابکن..🌝
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
پسراولگفٺ:
مادرجونبرمجبهھ!؟
گفت:بروعزیزم
رفٺووالفجرمقدماتےشهیدشد!💔
#شهیداحمدتلخابی🌱
پسردومگفٺ:
مادرداداشڪهرفٺمنهمبرم!؟
گفت:بروعزیزم💚✨
رفٺوعملیاتخیبرشهیدشد!💔
#شهیدابوالقاسمتلخابی🌱
همسرشگفت:
حاجخانمبچههارفتند،ماهمبریمتفنگ
بچههارویزمیننمونھ.
رفٺوعملیاتوالفجر۸شهیدشد!💔
#شهیدعلیتلخابی🌱
مادربهخداگفٺ:
همهدنیامروقبولکردی،خودمروهم
قبولکن.✋🏻
رفٺودرحجخونینشهیدشد!💔
#شهیدهکبریتلخابی🌱
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›
⭕️توجه توجه ⭕️
قابل توجه کسانی که رمان رو دنبال می کنن ✋🏻
از الان به بعد
رمان حدود ساعت¹⁵ داخل کانال گذاشته می شه 🙂🌿
🌙⃟🌸↯¦‹#پناهــــــــــــــــــــــــــ›