eitaa logo
سرداران ورزمندگان عاشورایی
223 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
15.3هزار ویدیو
106 فایل
(درحسرت روزهای جنگ)
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‎‌«ای دخترم! من خیلی خسته ام. من سی سال است که نخوابیده ام، اما اصلاً نمی خواهم بخوابم. در چشمانم نمک می‌ریزم تا پلک‌هایم جرأت جمع شدن را نداشته باشند که مبادا در غفلت من آن کودک بی‌سرپرست را سر ببرند.»‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
منم یه مادرم!پسرمو دوسش دارم؛ ولی جوون‌مو،به دست بی‌بی می‌سپرم...💔
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
_شَهـــید ابراهیم‌همت: یادٺ باشد خُدا بنده هایش را با آنچِه بدان دل‌بسته‌اند می آزماید.
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
شدیدانیٰـازدارم‌آقـٰای‌ِامـٰام‌حسین‌ازم‌بپرسہ : ـ کیفَ‌حٰالـُك ؟!. مـنم‌بگـم:هَليمكنك‌اَن‌ۡتَعٰانقني...؟
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
روایت شهید همت از زبان حاج قاسم: در ترک موتور نه در بنز ضدگلوله و در فضای ویژه، همت در ترک موتور ناشناس در ضلع وسطی جزیره مجنون شهید شد و بیش از ۲ ساعت کسی نمی‌دانست آنکه افتاده همت است. برادرها طاقت این است... امتحان این است... و اینگونه است که او امروز بر جان‌ها حکومت می‌کند.
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
Mohammadhossein Pouyanfar - Emam Reza Ghrbone Kabotarat (128).mp3
2.36M
خبر دارم از همه دل میبری دلای شکسته رو خوب میخری💔
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
خواهرم... همچون‌حضرت زینب‹سلام‌الله‌علیها›باش؛ و‌درسنگرحجابت،‌به‌اسلام‌ خدمت‌کن..🌺 -شهید‌ محمد جواد نوبختی-
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
بعـضی‌ وقتا دل‌کندن‌ از یه سری‌ چیزای خـوب‌ باعث‌ میشه یه سری‌ چیزای‌ بهتر‌ بھ دست‌ بیاریم.!🌱 -شهید محسن حججی -
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
نهج البلاغه را که میخوانی ، حس میکنی علی از درد جهالت مردم برای خودش روضه می‌خواند . .
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
عباس از این‌که کاری کند که مورد تقدیر مردم قرار بگیرد، سخت ابا داشت. وی در یادداشت روز هشتم تیر ۱۳۶۰ می‌نویسد: «دلم نمی‌خواهد از سختی‌ها با مهناز حرفی بزنم. دلم می‌خواهد وقتی خانه می‌روم جز شادی و خنده چیزی با خود نبرم نه کسل باشم، نه بی‌حوصله و خواب‌آلود تا دل مهناز هم شاد بشود. اما چه کنم؟ نسبت‌به همه‌چیز حساسیت پیدا کرده‌ام. معده‌ام درد می‌کند. این اسهال و استفراغ خونی هم که دیگر کهنه‌شده. دکتر می‌گوید فقط ضعف اعصاب است. چطور می‌توانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشم‌های مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط به‌خاطر دل مهناز گرفتم و به‌خاطر او و مردم که این‌همه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم. ولی همین‌که پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر می‌کنند ما پرواز می‌کنیم و می‌جنگیم تا شجاعت‌های ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند! کاش این سفر یک‌ماهه کمی حالم را بهتر کند. سفریِ ما در راه است و من می‌فهمم مهناز چقدر به یک شوهر خوب و خوش‌اخلاق احتیاج دارد. باید با زبان خوش قانعش کنم که انتقال به تهران، یعنی مرگ من. چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. شهید عباس دوران🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
غلام علی خیلی مواظب لقمه حلال بود. توی دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی. همراه او می‌رفت سرکشی باغ‌های غلامرضا پهلوی. توی باغ لب به چیزی نمی‌زد، آن‌قدر که بالاخره یک روز صدای قریب درآمده بود که «همه به من التماس می‌کنند اجازه بدم از میوه‌های باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوه‌هایی که خودم برات کنار می‌ذارم رو هم برنمی‌داری ببری؟! شهید غلام علی رجبی 🌱✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۱۰ شهریور ۱۴۰۳