🌟 زنگ تفکر 🌟
وقتى جوان بودم، قايق سوارى را خيلى دوست داشتم.
يك قايق كوچك هم داشتم كه با آن در درياچه قايقسوارى مىكردم و ساعتهاى زيادى را آنجا به تنهايى مىگذراندم.
در يك شب زيبا و آرام، بدون آنكه به چيز خاصى فكر كنم، درون قايق نشستم و چشمهايم را بستم.
در همين زمان، قايق ديگرى به قايق من برخورد كرد.
عصبانى شدم و خواستم با شخصى كه با كوبيدن به قايقم، آرامش مرا به هم زده بود دعوا كنم؛ ولى ديدم قايق خالى است!
كسى در آن قايق نبود كه با او دعوا كنم و عصبانيتم را به او نشان دهم. حالا چطور مىتوانستم خشم خود را تخليه كنم؟
هيچ كارى نمىشد كرد! دوباره نشستم و چشمهايم را بستم.
در سكوت شب كمى فكر كردم. قايق خالى براى من درسى شد...
از آن موقع اگر كسى باعث عصبانيت من شود، پيش خود مىگويم: «اين قايق هم خالى است!»
🌸🍃🌸🍃🎈🍃🌸🍃🌸
رتبھ اول کنکور سال ۶۴ بود و دانشجوۍ پزشکی دانشگاه شهید بهشتے
آخرین دست نوشتهاش این بود :
صفایـے ندارد ارسطو شدن
خوشا پَرکشیدن پرستو شدن ..!♥
| #شهیداحمدرضااحدی . #امام_زمان |
بَعضیهاازآبگِلآلود،
ماهینه، راهِ[معراج]میگیرند..:)
براۍِزمینہسازۍِظھورامامزمان″عج″
تنھاشعاردادنکافےنیست؛
بایدحرکتکرد
ودرعملارادتخودرانشانداد...❗️
#شهیدرسولخلیلے
#شهیدانہ
'♥️𖥸 ჻
#ڪلامنـاب...
هردلیکهحاملِمحبّتامیرالمومنینعلی(ع)
استحرمتشازکعبه🕋بالاتراست.
پسماکهدرمملکتشیعیزندگیمیکنیم،از
چپوراستاطرافمانکعبهاستبایدمراقب
باشیمدلیرانشکنیم،آبروی مؤمنیرا نبریم؛
دلشکستنباعثظلمتوبیچارگیمیشود.
#آیتاللهفاطمینیا🌱
🌹آقایان بدانند
👈 مردان بايد در داخل خانه هم لباس مناسب بپوشند. لباسی كه سبب نشاط همسر و فرزند شود و به عفت همسرشان كمک كند. جویا شدن نظر همسر در این مورد بسیار پسندیده است.
👈 اگر چه مناسب نيست، مرد در جامعه هر لباسی را بپوشد و لازم است برای حفظ عفت اجتماعی، حجاب خود را داشته باشد، ولی برای همسرش میتواند از مدلها و رنگهای لذتبخش و مسرتبخش که متناسب با شأن مرد است، استفاده كند.
👈 بسياری از زنان و دختران از مردان و پدرانشان به دليل پوشيدن و پیژامهها و زيرپوشهای رنگباخته شكايت دارند.
👈 همچنين بوی بد دهان و سيگار نيز سبب آزار زنان میشود كه بسياری مردان متوجه نيستند كه فضای دهان يكی از كانونهای مؤثر در ایجاد مهر و عشق در روابط زناشويی است و اشتراكی است و حقآلوده كردنش را ندارند.
✅ البته خانمها هم باید به طرز پوشش و همچنین بهداشت دهان خود توجه داشته باشند.
💚💓💚💓❣💓💚💓💚
🌸داستان شب
امروز ظهر تفنگ رو گذاشتم روی شقیقه ی مشغله ها و بنگ!
و بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش.
وقتی رسیدم خونه تا درو باز کردم دلم خواست عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم!
دیر رسیدم طبق معمول اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه.
سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا.
"مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه"
به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم.
گفت چشمات خستس، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟!
گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم.
بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرم رو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم.
چند دقیقه گذشت...
ولی ساکت بود.
دوزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره...
فقط گفتم آره... بدون اینکه بشینم پای حرفاش... بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم... بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم... بدون خیلی کارایی که دنیای امروز، دنیای شلوغ امروز از یادمون برده...
واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن،
اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه،
کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم... اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و ترو خشکت کردن تا به اینجا برسی، حوصله نداریم!
بذار یه چیزی بهت بگم رفیق:
به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون...
👤 علی سلطانی
🔹✨🔹✨🌷✨🔹✨🔹