❣شهیدی که داروی نایاب خواهرش را فراهم کرد.
مرداد ماه سال ۹۸ بود.
خواهر بزرگش سخت بیمار شده بود.
خواهر دیگرش او را برای درمان به شیراز میبرد.
دکتر خواهر را معاینه میکند. دارویی برایش مینویسد که هم کمیاب بود و هم پنج میلیون و سیصد هزار تومان قیمت داشت.
تمام داروخانههای شیراز را میگردند اما دارو پیدا نمیشود.
شخصی به آنها میگوید شاید داروخانه بیمارستان امیر داشته باشد. با داروخانه بیمارستان امیر تماس میگیرند اما آنجا هم جواب منفی میدهند.
خواهر که دلشکسته شده بود خطاب به برادر شهیدش میگوید:
آقا سعید مگر تو شهید نیستی؟ مگر تو برادر من نیستی؟ مگر نمیگویند شهدا زنده و شاهدند؟
پس چرا کمک نمیکنی داروی خواهرت پیدا شود؟
دو خواهر تصمیم میگیرند که حضوری به سراغ داروخانه بیمارستان امیر بروند.
وقتی به داروخانه میرسند نسخه دکتر را به مسئول داروخانه می دهند.
مسئول داروخانه به همکارش میگوید این همان دارو نیست؟
همکارش تأیید میکند.
بعد داروی مورد نظر را میآورد و به آنها میدهد.
خواهر میپرسد قیمتش چقدر میشود؟
مسئول داروخانه میگوید هیچ، هدیه است!!!
وقتی علت را جویا میشوند میگوید: راستش ما این دارو رو نداشتیم. اما قبل از آمدن شما آقایی آمد و گفت این دارو مورد نیاز ما نشده. لطفاً به اولین کسی که مراجعه میکند رایگان بدهید!!!
خواهر هاج و واج میماند و یاد حرفی که به برادر شهیدش زده بود میافتد. به شاهد و زنده بودن شهدا یقین پیدا میکند و آن را عنایت شهید به خواهرش میداند؛؛
خدا را شکر می گویند و صلواتی به روح برادر شهیدشان میفرستند!!
شهید سعید کرمی مقدم شهید نوجوانی بود که با نشان دادن شناسنامه خواهرش که حرف ه سعیده اش را پاک کرده بود و دوسال از خودش بزرگتر بود به جای شناسنامه خودش به مسئول اعزام توانسته بود قوانین ثبت نامی را دور بزند و وارد جبهه بشود.
سعید بعداز چند بار شرکت در جبهه در عملیات نصر چهار به شهادت رسید و تربت پاک و مطهرش در گلزار شهدای شهرستان بهبهان زیارتگاه مشتاقان است.
✍ حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊
❣شهید ۱۶ سالهای که به خاطر بی اجازه وارد شدن به باغی به نیت پدر مرحوم صاحب باغ یکروز روزه گرفت و صد صلوات فرستاد.
به همراه تعدادی از دوستانش برای گردش به باغ زردآلویی در روستای اطراف شهر رفتهبود. بچهها شروع کردند به برداشتن و خوردن زردآلوهای پادرختی که روی زمین افتاده بود. حبیبالله هم تعدادی برمیدارد. اما هنوز بر دهان نگذاشته صاحب باغ پیدایش میشود و با عصبانیت و داد و بیداد به طرف آنها می دود. بچه ها همه فرار میکنند. اما حبیبالله میماند و دست رفیقش را هم میگیرد. میگوید بمانیم بهتر است. میوههای در دستش را کنار میگذارد و به صاحب باغ میگوید:
پدر جان، من فکر کردم این میوهها که ریخته بود روی زمین به کارتون نمیاد. اگر روی زمین بمونه خراب میشه و اسراف میشه که برداشتم. حالا که ماجرا را فهمیدم، دست نخورده گذاشتمش کنار. باغبان که متوجه ميشود جنس حبیبالله با بقیه که فرار کردند فرق میکند شرمنده شده و چیزی نمیگوید. حبیبالله که از بیاجازه وارد شدن به باغ مردم خجالتزده شده بود به صاحب باغ میگوید:
پدر جان، من در هر صورت اشتباه کردم که بدون اجازه دست به میوه ها زدم. به همین خاطر صدتا صلوات برای پدر خدا بیامرزت میفرستم و یک روز هم برایش روزه میگیرم. باغبان هاج و واج از غیرت و متانت حبیبالله شده بود. حبیبالله وقتی به شهر برگشت هم صد صلوات را برای پدر صاحب باغ فرستاد و هم یک روز به نیتش روزه گرفت. برای زردآلویی که حتی به دهانش هم نرسید.
شهید حبیب الله جوانمردی، اولین شهید انقلاب در شهرستان بهبهان که در نهم رمضان سال ۵۷ با زبان روزه به دست دژخیمان پهلوی در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید.
✍حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊
❣یکی دو شب به آغاز عملیات مانده بود. هرمز برای آخرین توجیح ها، بچه های گردان را جمع کرد، پس از حرف های معمول از همه حلالیت طلبید و گفت: «خدا شاهد است اگر عصبانی شدم، اگر تند حرف زدم، اگر کسی را تنبیه کردم و اگر دستوری دادم همه برای پیشبرد کار بوده است و رضا خدا، پس برای رضای خدا مرا ببخشید!»
🌷قبل از عملیات از هرمز پرسیدم: «هرمز وصیتنامه هم نوشته ای!»
- « مگر من چه دارم که وصیتنامه بنویسم. وصیت نامه را کسانی می نویسند که از مال دنیا چیزی داشته باشند. من به دنیا علاقه ای نداشته و ندارم، هیچ مالی هم ندارم. تنها چیزی که دارم و مرا نگران می کند دختر شش ماه من است که نگران آینده او هستم و تنها سفارشم این است که من نگران تربیت دخترم هستم. همین.»
🌷 چند روزی به آغاز عملیات کربلای 5 باقی مانده بود. هرمز را در مقر اطلاعات دیدم، گفتم بیا تا تو را نسبت به منطقه عملیاتی توجیه کنم. خندید و گفت: «ای بابا ما که چهار روز دیگر بیشتر زنده نیستیم. با توکل به خدا به دشمن حمله می کنیم!»
عملیات که شروع شد با گردان حضرت زینب(س) به خط زد. سه شبانه روز بی وقفه می جنگید. روز آخر خودش آرپی جی دست گرفت و چند سنگر تدارکات و اجتماعات عراقی ها را هم سرنگون کرد که مورد اصابت تیر تک تیرانداز دشمن قرار گرفت و به معبودش رسید.
هدیه به شهید هرمز دهقان 🕊🌹🕊
❣شفا گرفتن زن غریبه به دست شهید.
🌱در به در دنبال خانه مادرم میگشت. تا بالاخره پیدا کرد. درب منزل را دقالباب و مادر در به رویش گشود. اجازه گرفت و وارد شد. در و دیوار خانه را بوسید و گفت:
کلی دنبال منزلتون گشتم تا پیدا کردم. شهید شما درد کلیه من که نیاز به عمل داشت را شفا داد.
مادر جریان را پرسید. اینطور جواب داد.
از درد کلیه رنج میبردم. به دکتر مراجعه کردم. گفت کلیهات نیاز به عمل جراحی دارد. شب از درد و نگرانی خوابم نبرد. لحظاتی به خواب رفتم. در عالم خواب جوانی بر بالینم آمد. کاسهای آب به دستم داد. گفت بخور تا درد کلیهات خوب شود. از دستش گرفتم و نوشیدم. نامش را پرسیدم. گفت بنده شهید عبدالحمید تقیزاده بهبهانی هستم. از خواب بیدار شدم. متوجه شدم دیگر دردی ندارم. صبح به دکتر مراجعه کردم. عکس و آزمایش گرفتم. دکتر گفت کلیه شما سالم است و نیاز به هیچ عملی ندارد. به گلزار شهدا رفتم. گشتم تا مزار شهید را پیدا کردم. کنار مزارش نشستم. قرآن خواندم و دعایش کردم. از چند نفر آدرس منزل شما را پرسیدم. آنقدر گشتم تا آدرس را پیدا کردم. حال آمدهام تا کسی که در خواب دیدم را ببینم. عکس شهید را نشانم بدید تا حرفم ثابت شود.
مادر چند عکس را نشانش داد. عکس مورد نظرش نبود. تا اینکه عکس مورد نظرش را دید. آن را بوسید و گفت:
شهید با همین قیافه آمد و آب را به دستم داد.
بعداز آن روز هر سال، تا پدر و مادرم زنده بودند در همان تاریخ به منزل ما مراجعه میکرد و هدیهای برای آنها میآورد.
۲۶ دی ماه سالگرد شهادت شهید بر اثر بمباران شیمیایی در عملیات کربلای پنج گرامی باد.
✍حسن تقیزاده بهبهانی🕊🌹🕊
۲۵ دی ماه سالروز شهادت سردار صدراله فنی فرمانده قرارگاه رمضان گرامی باد
۲۶ دی ماه سالروز شهادت
طلبه بسیجی#احمد_باقری_بنابی
(فرزند حجتالاسلام حاج شیخ جواد بنابی)
(بسیجی مسجد#آیت_الله_شهیدی)
🥀 متولد: ۱۳۴۵ در شهر تبریز
🥀شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۶
🥀محل شهادت : منطقه شلمچه
🥀 عملیات: کربلای۵
🥀 نحوه شهادت :اصابت ترکشهای خمپاره
📍 زندگینامه:
🔹او سال ۱۳۴۵ در شهر تبریز و در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.
🔻پس از گذراندن دوره تحصیلی ابتدایی و راهنمایی، عازم حوزه علمیه شد. با حمایت و مدیریت عمویش آیتالله حاج شیخ عبدالمجید باقری بنابی دروس حوزوی را آغاز نمود.
▫️در سال ۱۳۶۱ با لبیک به ندای هل من ناصر حضرت امام خمینی(ره) به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت
🔹در ابتدای ورود به جبهه با عنوان یک نیروی ساده وبسیجی مشغول خدمت شد
🔸پیکر مطهرش حدود پانزده روز در همان منطقه ماند.
📍 وصیتنامه:
بارالها معبودا، پروردگارا! این بنده ذلیلت، این بنده گنهکارت، خود را برای دیدار معبودش آماده میکند؛ اما نمیداند با چه رویی نزدت بیاید؟ آیا با دیدن روی سیاهم؟ یا با این گوشهای گناهکارم و یا با این دستهای آغشته به گناه و یا با چشمهایی که از حد تجاوز کرده و یا با این کولهباری که توشهاش پر از گناه است به نزدت بیایم؟
خدایا! با این گناهان نمیتوانم به پیش تو بیایم؛ اما عاشقم برای دیدار تو؛ عاشقم که در راه دیدن معبودم، معشوقم سر و جان خود را فدا کنم و این پیکر پر از گناه در راه دیدن تو تکه تکه شود.
بارالها! خودت گفتی که «ادعونی استجب لکم» پس من از تو میخواهم تا زمانی که مرا نبخشیدی، از این دنی
#شادی_روحشان_صلوات
#مسجد_آیت_الله_شهیدی