✍شهید سلیمانی:
من میخواهم به آمریکا این را بگویم که همهی عوامل شکست، در درون خود توست و هرگز نمیتوانی از این افکار شیطانی و این سطوحی که جزو عوامل شکست تو هست عقب نشینی کنی.
http://eitaa.com/bachehshei
خیالِ خوبِ❤️ تو،
لبخند مي شود به لبم
وگرنه اين منِ ديوانه غصه ها دارد!!
#حاجقاسم_ما💔
http://eitaa.com/bachehshei
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
پروازڪردن ،
ربطے بہ بال ندارد
دل مے خواهد
دلی بہ وسعت آسماڹ
دل را بایدآسمانے ڪرد
خوشا آنانے ڪه بالے نداشتند ولے ...
راه آسماڹ را یافتند 🌷
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/bachehshei
#خاطره
✍بیت الزهرا که خادم بودیم اون شبایی که مراسم حضرت زهرا (س). بود همیشه حاج قاسم میومدن بهمون سر میزدن که ببینن با میهمانان حضرت زهرا (س). چه رفتاری داریم...
اصلا اجازه ی تفتیش نمیدادن همیشه میگفتن به هیچ عنوان حق تفتیش ندارید میهمانای حضرت زهرا (س) رو اذیت نکنید درواقع برخورد جدی میکردن. و ما که میگفتیم برای امنیت خودشون هست ناراحت میشدن و میگفتن. حضرت زهرا (س).مراقب میهمانانش هست شما نگران نباشید.... همیشه دور از چشم حاج قاسم این کار رو میکردیم.
http://eitaa.com/bachehshei
🌹مِهر مادران شهید ، مرهم خستگیهای سردار
✍کسی نبود که از محبت عمیق و عجیب حاج قاسم به خانواده شهدا بیخبر باشد. اما حتی همانهایی که همیشه همراه سردار بودند هم گاهی از راز عشق و علاقه بیحد او به مادران و فرزندان شهدا، سردرنمیآوردند. حالا که بعد از چند ماه از شهادت حاجقاسم،وصیتنامهاش پیش چشم ماست، راز این ارادت و عشق بیحساب برایمان معلوم شده، آنجا که سردار نوشته: «در این عالم، صوتی که روزانه میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود میدانستم، صدای فرزندان شهدا بود که بعضاً روزانه با آن مأنوس بودم، صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان احساس میکردم...»
سردارمحمدرضاحسنیسعدی، از این دست مهربانیهای سردار با یادگارهای شهدا، فراوان دیده و از آن میان، از چند نمونه اینطور برایمان میگوید:«یکبار وقتی سردار سلیمانی در کرمان نبود، ما طبق برنامه همیشگی دیدار با خانواده معظم شهدا، به منزل مادر شهیدان "محمد علی و اصغر محمد آبادی" رفتیم. این مادر شهید در میان صحبتهایش گفت: "امسال روز عاشورا، زمین خوردم. اگر حاج قاسم میدانست، حتماً میآمد دیدنم. " تا این موضوع را شنیدیم، تصمیم گرفتیم از این مادر فیلم بگیریم و این درد دلش را ثبت کنیم. همان موقع، با شهید حسین پورجعفری که همیشه همراه سردار بود، تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. او گفت:"۱۰ دقیقه بعد زنگ بزن. "
این بار که تماس گرفتم، حاج قاسم جواب داد و گفت: "چادر این مادر شهید را ببوس. دستش را ببوس... "، اما انگار راضی نشدهباشد، گفت: "گوشی را بده به مادر. " نمیدانید مادر شهید وقتی فهمید سردار آن طرف خط است، از خوشحالی چه کار میکرد. گوشی تلفنی که صدای سردار را به او رسانده بود، میبوسید و میگفت:
"مادر کجایی قربانت بروم؟ دورت بگردم. کجایی؟ کربلایی؟...
http://eitaa.com/bachehshei
🌄 اگر ٩سال پیش اروپا به خاطر #تحریم فروش تجهیزات به ایران را ممنوع نمیکرد، فناور ایرانی شاید هیچوقت سراغ ساخت دستگاه الکتروریسی نمیرفت
این دستگاهِ تولیدکننده #نانو الیاف امروز به چین صادر شد وحالا شرکت ایرانی رقیب جدی شرکت "ال مارکو" اروپاست!
اگر قوی شویم تحریم شکست میخورد! 🇮🇷✌️
✍ محمد اکبرزاده
http://eitaa.com/bachehshei
🗓۲۶ مرداد، سیاُمین سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد.
http://eitaa.com/bachehshei
هدایت شده از شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
شهید حاج قاسم سلیمانیما ملت امام حسینیم....mp3
زمان:
حجم:
1.56M
❤️سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی :
ما ملت شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
😭چقدر دلمون تنگ شده برات حاج قاسم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
⭕️امسال بدون حج گذشت!!!
♻️امسال به خاطر شرایط کرونایی از ایران یک حاجی هم به عربستان نرفت
🔰 یادتونه سالهای گذشته مدام در ایام حج مطلب منتشر میکردند که با پولی که از طرف ایرانی ها صرف هزینه حج میشه چه کارهای عجیب و غریبی میشه کرد و چندصدتا بیمارستان فوق تخصصی در شهرهای ایران میشه ساخت و چند میلیون فقیر رو میشه از فلاکت درآورد و چقدر لامبورگینی با پول ما وارد عربستان خواهد شد و....
💯امسال هیچ ایرانی به حج نرفت، پولی هم از کشور بابت حج از کشور خارج نشد، بسم الله! دستاوردهای اقتصادیشو برای ما بشمارید..
💠تا حالا چند تا بیمارستان ساخته شد و به چند تا فقیرکمک شد؟؟؟
⚠️مغز ، آینده ، زندگی و... خود را به یک مشت متوهم غرب زده ندهید که غرق خواهید شد...!!! زندگی خودشان لجن هست ، میخواهند زندگی بقیه را با افکار پوچ و کم ارزششون خراب کنند.
http://eitaa.com/bachehshei
... .....:
#فقط_حبیب!
ساعتی تا غروب مانده بود که یکی از بچه های جهاد اصفهان با یک روحانی به مقر ما آمدند. معلوم بود حسابی خسته اند. حبیب سریع برایشان چای آورد و با آنها گرم گرفت به حدی که خستگی را کلاً فراموش کردند. حبیب از روحانی پرسید: «کجا درس می خوانی؟»
تا حبیب اسم مشهد را شنید رنگ و رویش عوض شد. گفت: «به من قول بدید، هر وقت به مشهد رفتید، به نیابت من امام رضا(ع) را زیارت کنید!»
روحانی گفت: «ان شاء الله!»
حبیب با لحن جدی گفت: «این جور نه، قول قطعی بده!»
چند لحظه ای چشم در چشم هم دوختند. حبیب شاید می دانست که دیگر مشهد را نمی بیند. روحانی دفترچه ای از جیبش در آورد و گفت: «اسم شما چیست؟»
- «حبیب!»
- «فقط حبیب!»
حبیب هم با لبخند گفت: «بله، فقط حبیب.»
چند لحظه بعد آن دو نفر رفتند. قبل از رفتن، روحانی پیشانی حبیب را بوسید و گفت: «من سلام شما را به آقا می رسانم، شما هم سلام مرا به رسول الله(ص) و معصومین برسانید!»
گویی آن دو آمده بودند، اسم حبیب را در دفتر خود ثبت کنند و بروند، غیر از این کاری در پاسگاه ما نداشتند.
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺒﻴﺐ_ﺭﻭﺯﻳﻂﻠﺐ
http://eitaa.com/bachehshei
چون پرسم از پناهی،پشتی و تکیهگاهی
آغوش مهربانت از هر جواب خوشتر ...💔
http://eitaa.com/bachehshei
🌼مرتضی حاجی باقری از فرماندهان لشکر 41 ثارلله 19 ساله بود که به جبهه رفت. او مسوولیت فرماندهی تخریب لشکر 41 ثارالله، فرمانده تیپ در این لشکر و معاونت عملیات لشکر را برعهده داشت. در عملیات والفجر 4 مجروح شد و یک دست خود را از دست داد و در عملیات کربلای 5 علاوه بر مجروحیت به اسارت دشمن درآمد.
✍او در خاطرهای از دوران اسارت و وساطت شهید حاج قاسم سلیمانی برای بخشیدن یکی از آزادگان تعریف کرد: «زمانی که به اسارت درآمدم، معاون لشکر بودم، عراقیها در به در میگشتند تا از بین اسرا فرماندهان را پیدا کنند، یکبار تصویری آوردند و از اسرا خواستند تا افراد داخل عکس را شناسایی کنند، اتفاقا من هم در آن عکس بودم، بچهها حرفی نزدند و این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از مدتی یکی از اسرا نتوانست مقاومت کند و من را لو داد، با چند افسر عراقی آمدند بالای سرم، نزدیک به هزار نفر دیگر از اسرا شاهد ماجرا بودند، به من که رسیدند این اسیر به من اشاره کرد و گفت: «این مرتضی حاجی باقری معاون لشکر 41 ثارالله است» یک دفعه افسر عراقی سیلی محکمی به او زد و گفت «اینکه محمدرضا شمس است» ماجرا از این قرار بود که در لحظه اسارت لباس یکی از دوستانم به نام محمدرضا شمس را به تن داشتم که اسم او روی لباس خورده بود.
بعدها وقتی آزاد شدیم و به ایران بازگشتیم شرایط برای اسیری که من را لو داده بود سخت شد، همه او را به نام فردی که مرا فروخته میشناختند. این اتفاق آنقدر برای او سخت تمام شد که ماجرا را به حاج قاسم سلیمانی گفت. حاجی فرمانده من بود، یک روز صدایم کرد و گفت یک جلسه میگیرم و کل آزادههای استان را به سپاه دعوت میکنیم، هم جلسه دورهمی باشد و هم اواخر مجلس این بنده خدا را داخل میفرستم تو بلند شو و او را در آغوش بگیر و ببوس مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده است.» بعد هم پنج انگشتش را بالا آورد، گفت: «هیچ کدام از انگشتهای دست یکی نیستند، از هر انگشتی یک توقع میرود، این آدم هم همینکه به فرمان امام به جبهه آمده باید نوکریاش را کنیم و ممنونش باشیم، از او بگذر.»
http://eitaa.com/bachehshei