eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 شهید و شهادت فصل هفدهم قسمت اول در اين سفر كوتاه به قيامت، نگاه من به شهيد و شهادت تغيير كرد. علت آن هم چند ماجرا بود: يكي از معلمين و مربيان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوق العاده اي داشت كه بچه ها را جذب مسجد و هيئت كند. او خالصانه فعاليت ميكرد و در مسجدي شدن ما هم خيلي تأثير داشت. اين مرد خدا، يكبار كه با ماشين در حركت بود، از چراغ قرمز عبور كرد و سانحه اي شديد رخ داد و ايشان مرحوم شد. من اين بنده خدا را ديدم كه در ميان شهدا و هم درجه آنها بود! من توانستم با او صحبت كنم. ايشان به خاطر اعمال خوبي كه در مسجد و محل داشت و رعايت دستورات دين، به مقام شهدا دست يافته بود. در واقع او در دنيا شهيد زندگي کرد و به مقام شهدا دست يافت. اما سؤالي كه در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعايت قانون و در واقع علت مرگش بود. ايشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشين سكته كردم و از دنيا رفتم و سپس با ماشين مقابل برخورد كردم. هيچ چيزي از صحنه تصادف دست من نبود. در جايي ديگر يكي از دوستان پدرم كه اوايل جنگ شهيد شده بود و در گلزار شهداي شهرمان به خاك سپرده شده بود را ديدم. اما او خيلي گرفتار بود و اصلا در رتبه شهدا قرار نداشت! تعجب كردم. تشييع او را به ياد داشتم كه در تابوت شهدا بود و...اما چرا؟! خودش گفت: من براي جهاد به جبهه نرفتم. من به دنبال كاسبي و خريد و فروش بودم كه براي خريد جنس، به مناطق مرزي رفتم که آنجا بمباران شد. من کشته شدم. بدن مرا با شهداي رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و... ... 🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي http://eitaa.com/bachehshei
🌱 شهید و شهادت فصل هفدهم قسمت دوم - آخر اما مهمترين مطلبي كه از شهدا ديدم، مربوط به يكي از همسايگان ما بود. خوب به ياد داشتم كه در دوره دبستان، بيشتر شب ها در مسجد محل، كلاس و جلسه قرآن و يا هيئت داشتيم. آخر شب وقتي به سمت منزل مي آمديم، از يك كوچه باريك و تاريك عبور ميكرديم. از همان بچگي شيطنت داشتم. با برخي از بچه ها زنگ خانه مردم را ميزديم و سريع فرار ميكرديم! يك شب من ديرتر از بقيه دوستانم از مسجد راه افتادم. وسط همان كوچه بودم كه ديدم رفقاي من كه زودتر از كوچه رد شدند، يك چسب را به زنگ يك خانه چسباندند! صداي زنگ قطع نميشد. يكباره پسر صاحبخانه كه از بسيجيان مسجد محل بود، بيرون آمد. چسب را از روي زنگ جدا كرد و نگاهش به من افتاد. او شنيده بود كه من، قبال از اين كارها كرده ام، براي همين جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: بايد به پدرت بگويم که چه كار ميكني! هرچي اصرار كردم كه من نبودم و... بي فايده بود. او مرا به مقابل منزلمان برد و پدرم را صدا زد. آن شب همسايه ما عروسي داشت. توي خيابان و جلوي منزل ما شلوغ بود. پدرم وقتي اين مطلب را شنيد خيلي عصباني شد و جلوي چشم همه، حسابي مرا كتك زد. اين جوان بسيجي كه در اينجا قضاوت اشتباهي داشت، چند سال بعد و در روزهاي پاياني دفاع مقدس به شهادت رسيد. اين ماجرا و كتك خوردن به ناحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: من چطور بايد حقم را از آن شهيد بگيرم؟ او در مورد من زود قضاوت كرد. او گفت: لازم نيست كه آن شهيد به اينجا بيايد. من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهيد راضي شوي. بعد يكباره ديدم كه صفحات نامه اعمال من ورق خورد! گناهان هر صفحه پاك ميشد و اعمال خوب آن ميماند. خيلي خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود يكي دو سال از اعمال من اينطور طي شد. جوان پشت ميز گفت: راضي شدي؟ گفتم: بله، عالي است. البته بعدها پشيمان شدم. چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاك كند!؟ اما باز بد نبود. همان لحظه ديدم آن شهيد آمد و سلام و روبوسي كرد. خيلي از ديدنش خوشحال شدم. گفت: با اينكه لازم نبود، اما گفتم بيايم و حضوري از شما حلاليت بطلبم. هرچند شما هم به خاطر كارهاي گذشته در آن ماجرا بي تقصير نبودي. ... 🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي http://eitaa.com/bachehshei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج‌هِمت‌می‌گفت: حسین‌وار زیستن‌و حسین‌وارشَهیدشدن‌را دوستــ دارم و شما هم سردارم❤️ مثل‌حسین‌،بـے‌‌سر مثل‌عباس‌،بے‌دستــ ومثل‌فاطمـه(س)‌سوختید...! ‌ http://eitaa.com/bachehshei
🌼🌸 ای عاشقانه تر ز همه عشق واره ها؛ آشوب جهان و جنگ دنیا به کنار بحران ندیدن تــــو را من چه کنم...؟ 💔 http://eitaa.com/bachehshei
... .....: ◦◉✿خاًَُِّطًَُِّرًَُِّاًَُِّتًَُِّ سًَُِّرًَُِّدًَُِّاًَُِّرًَُِّدًَُِّلًَُِّهًَُِّاًَُِّ✿•◦ ﷽ 📜 خاطره ✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی می‌افته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!» قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچه‌های مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: 👈«نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.» 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز http://eitaa.com/bachehshei
IMG_20200919_172755_998.jpg
55.3K
🔴 پس از شهادت سردار سلیمانی خلبانان از ما طلب مأموریت می‌کردند 🔸فرمانده نیروی هوایی ارتش: 🔹 در شب شهادت سردار سلیمانی ما تا دم جنگ رفتیم و پروازهایی را هم انجام دادیم. زمانی که در مقر فرماندهی بودیم، خلبانان از ما ماموریت می‌خواستند؛ همان سلحشوری، ذوق و شوق نسل جنگ در بین خلبانان جوان امروز کشور وجود دارد. دشمن باید بداند این خلبانان مانند شهید حسین خلعتبری برای سر دادن در راه دفاع از مملکت و ارزش‌های آن لحظه‌شماری می‌کنند http://eitaa.com/bachehshei
... .....: 🌷 🔅مے‌نویسم... هر آنڪس کہ یا میشنود بدانـد... 🔅شرمنـده ام ازینـکه یک بیشتر ندارم تا در راه ولے‌عصر(عج) و نائب بر امام خامنـہ‌اے(مدظله) فدا کنـم :))... 📝بخشے از وصیت نامه ی 🌷 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/bachehshei
◾ آمریکا از برجام خارج شد و محبوب‌ترین شخصیت نظام یعنی حاج قاسم رو به شهادت رسوند. تحریم‌هارو هم بیشتر و بیشتر کرد. اما هنوز دولت و مجلس تصمیمی به خارج شدن از برجامی که سود که هیچ، پر از ضرر بود نداره! پ.ن: آقایان به جای داد و بیداد بر سر ظریف و رفتارهای منفعلانه در صحن مجلس؛ هرچه زودتر دولت را ملزم به خارج شدن از برجام این خسارت محض کنند! http://eitaa.com/bachehshei
🌱 قرآن فصل هجدهم قسمت اول در ميان دوستان ما جوان فوق العاده پر استعدادي بود که در نوجواني حافظ و قاري قرآن شد و براي بسياري از بچه هاي محل الگو گرديد. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خيلي از بزرگترها به ما ميگفتند: كاش مثل فلاني بوديد. اين پسر به دنبال مفاهيم قرآن رفت، در شانزده سالگي يك استاد كامل شده بود. در جلسات هفتگي مسجد، براي ما از درسهاي قرآن ميگفت و در جواناني مثل من، خيلي تأثير داشت. دوران دبيرستان تمام شد، او به دانشگاه يكي از شهرها رفت و ما هم استخدام شديم. ديگر از او خبر نداشتم. گذشت تا اينكه در آن وادي، يكباره ياد او افتادم. البته به ياد قرآن افتادم. چون ديدم برخي از كساني كه در دنيا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل ميكردند چه جايگاه والايي داشتند. آنها همينطور آيات قرآن را ميخواندند و بالا ميرفتند. اما برخلاف آنها، قاريان و كساني كه مردم، آنها را به عنوان حافظ و عامل به قرآن ميشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآن نبودند، در عذاب سختي گرفتار بودند. به خصوص كساني كه برخي حقايق قرآني در زمينه مقام اهل بيت و پيروي از اين بزرگواران را فهميده بودند، اما در عمل، در مقابل اين واقعيتهاي ديني موضع گرفتند. من يكباره دوست قرآني دوران نوجواني ام را در چنين جايگاهي ديدم. جايي در جهنم براي او آماده شده بود كه بسيار وحشتناك بود. خداوند قسمت كسي نكند، چنان ترسي داشتم كه نميتوانستم سؤالي بپرسم، اما با يك نگاه دقيق، كل ماجرا را فهميدم... ... 🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي http://eitaa.com/bachehshei
🌱 قرآن فصل هجدهم قسمت دوم - آخر او با اينكه بسياري از حقايق قرآني را فهميده بود، اما به خاطر روحيه راحت طلبي و تحت تأثير برخي اساتيد كه بحث يكسان بودن اديان را مطرح ميكردند، دين خودش را تغيير داد!! دوست قرآني من، با آنكه راه درست را ميشناخت، اما با تغيير دين، راه جهنم را براي خود هموار كرد. او حتي در زمينه گمراهي برخي جوانان محل، مجرم شناخته شد. چرا كه الگويي براي آنها شده بود و خبر تغيير دين او، واكنشهاي بدي در بين جوانان ايجاد كرد. البته اساتيد او هم در اين گمراهي و در آن جايگاه جهنمي با او شريك بودند. از ديگر موقعيت هايي كه در جهنم و در نزديكي او مشاهده كردم، نحوه عذاب برخي افراد بود كه من از سابقه ايمان و انقلابي بودن آنها مطلع بودم! مثلا جايي را ديدم كه شبيه يك سطح معمولي بود، وقتي خوب دقت كردم ديدم اين سطح، پر از نوك شمشير يا نيزه است! اصلا نميشد آنجا راه رفت! يعني شبيه پشت جوجه تيغي بود. بعد ديدم كسي را از دور مي آورند. پاهايش را بسته بودند، او را سر و ته آويزان کرده و بدنش را روي اين سطح ميكشيدند. فريادهاي او دل هر كسي را به لرزه مي انداخت. تمام بدنش زخمي بود. كمي آن طرفتر را نگاه كردم، يك استخر پر از مواد مذاب بود. مانند آنچه از آتشفشانها خارج ميشود! يك سيني گرد، با قطر حدود يك متر در وسط آن قرار داشت و شخصي روي اين سيني نشسته بود. هر چند دقيقه يكبار، اين شخص تعادل خود را از دست داده و داخل مواد مذاب مي افتاد، بعد تلاش ميكرد و به روي اين سيني برميگشت! كمي كه دردهاي بدنش بهتر ميشد دوباره همين ماجرا تكرار ميشد. واقعاً وحشت كردم. من اين افراد را شناختم و گفتم: اينها كه خيلي براي اسلام و انقلاب زحمت كشيدند، فقط در چند مورد... نگذاشتند سخن من تمام شود. ماجراي طلحه و زبير را به ياد من آوردند، كساني كه در صدر اسلام و در جواني، براي خدا و اسلام بسيار زحمت كشيدند، اما سرانجام در مقابل اسلام واقعي قرار گرفتند و فتنه هاي بزرگي ايجاد كردند. ... 🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي http://eitaa.com/bachehshei
💓 🌿نگاه تو بر ماست و همین دل مارا قرص میکند... 🍁میدانیم که در این دلتنگی💔 هست به گره های زندگیمان.. 🍀تو میکنی و همین برای این دل بی قرار کافیست.. 🌷 ... 🌙 ـ http://eitaa.com/bachehshei