eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5954231458729034865.mp3
3.81M
زیارت اربعین التماس دعا🙏🙏 @zojclub
4_5954231458729034865.mp3
3.81M
زیارت اربعین التماس دعا🙏🙏 @zojclub
.... 128 صبح با صدای زنگ گوشیم،چشمام رو باز کردم. شماره ناشناس بود. -بله؟ -سلام خانوم. وقت بخیر. -ممنونم .بفرمایید؟ -من از بیمارستان تماس میگیرم،ممکنه تشریف بیارید اینجا؟ سریع نشستم.😰 -بیمارستان؟برای چی؟ -نگران نشید. راستش خواهرتون رو آوردن اینجا،خیلی حال خوبی ندارن. -من که خواهر ندارم خانوم! -نمیدونم. شماره ی شما به اسم آبجی سیو بود. بدنم یخ زد! -مرجان؟؟؟ -نگران نباشید؛ممکنه تشریف بیارید بیمارستان؟ اینجا همه چی رو میفهمید. -بله بله،لطفا آدرس رو بهم بدید. از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم،خدا خدا میکردم که اتفاقی براش نیفتاده باشه! سریع مانتوم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. فاصله ی خونه تا اونجا زیاد بود. فکرم هزار جا رفت،مردم و زنده شدم تا به بیمارستان برسم. سریع ماشین رو پارک کردم و دویدم داخل. مثل مرغ سرکنده اینور و اونور میرفتم و از همه سراغش رو میگرفتم تا اینکه پیداش کردم. ولی روی تخت و زیر یه پارچه ی سفید... دنیا دور سرم چرخید. به دیوار تکیه دادم و همونجور که نفس نفس میزدم با بهت و ناباوری بهش خیره شدم... یه جوری خوابیده بود که انگار هیچوقت بیدار نبوده! دستم رو گذاشتم لبه ی تخت و از ته دل زجه زدم. 😭😭😭😭 بیمارستان رو گذاشته بودم روی سرم. هر دکتر و پرستاری رو که میدیدم یقش رو میگرفتم و فحشش میدادم.😭 جمعیت زیادی دورم جمع شده بودن. مرجان رو بغل کردم و بلند بلند گریه میکردم. لباس مناسبی تنش نبود،دوباره پارچه رو کشیدم روش تا تنش مشخص نشه! تمام غم های عالم ریخته بود رو دلم... یکم که آرومتر شدم یکی از پرستارها اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو شونم. -متاسفم. ولی باور کن کاری از دست ما برنمیومد؛ قبل از اینکه برسوننش اینجا،تموم کرده بود...! سرم رو به دیوار تکیه دادم و با چشم های اشکبار نگاهش کردم. -چرا؟؟ -دیشب... خبرداشتی کجاست؟ با وحشت نگاهش کردم -فکرکنم پارتی... سرش رو انداخت پایین.😓😞 -متاسفانه اوور دوز کرده...! بدنم یخ زد. یاد دعوای پریروز افتادم. با حال داغون رفتم بالای سرش و موهاش رو ناز کردم. "محدثه افشاری " http://eitaa.com/bachehshei
.... 129 دیدی گفتم نرو؟مرجان دیدی چیکار کردی!؟ کنارش زانو زدم و دستش رو گرفتم. مرجان تموم شده بود. صمیمی ترین دوستم تو تمام این سالها...! 😭❤️😔 روزی که بدن همیشه گرمش رو به دست سرد خاک دادیم، احساس میکردم من روهم دارن کنارش دفن میکنن... 😞 دلم به حال گریه های مامانش نمیسوخت. دلم به حال پشیمونی بابای ندیدش نمیسوخت. دلم فقط به حال داداشش میلاد میسوخت که بهش قول داده بود یه روزی این کابوس هاش رو تموم میکنه! روز خاکسپاریش،خبری از هیچ کدوم رفیق‌های هرزه و دوست پسراش نبود. اونایی که بهش اظهار عشق میکردن.... هیچ‌کدوم از اونایی که اون مهمونی رو ترتیب داده بودن تا باهم خوش بگذرونن نیومدن.... دیگه اشک‌هام نمیومدن! شوکه شده بودم و خروار،خروار خاکی که روی بدنش ریخته میشد رو نگاه میکردم. به کفنی که شبیه هیچکدوم از لباس هایی که میپوشید نبود! به صورتی که خیلیا برای بار اول آرایش نشدش رو میدیدن و به بدن بی جونی که حتی نمیتونست خاک ها رو از خودش کنار بزنه... 😔 بعد از اینکه خاک ها رو روش ریختن،دونه به دونه همه رفتن! هیچکس نموند تا از تنهایی نجاتش بده. هیچکس نموند تا کنارش باشه. هیچکس نموند... تنهایی رفتم کنار قبرش. دستم رو گذاشتم رو خاک ها، "اگر به حرفم گوش داده بودی،الان...." گریه نذاشت بقیه ی حرفم رو بگم! احساس میکردم همه ی این اتفاق ها افتاد تا دوباره یاد درس های چندماه اخیرم بیفتم. بلند شدم که برگردم خونه. نیاز به خلوت داشتم. نیاز به آرامش داشتم. تو ماشینم نشستم. نگاهم رو داخلش چرخوندم. یعنی این ماشین و اون خونه میتونستن برام جای تمام اون آرامش،جای خدا و جای تمام لذت های واقعی رو بگیرن؟! از حماقت خودم حرصم گرفت. من از وسط همین ثروت،به خدا پناه برده بودم. چی رو میخواستم کتمان کنم؟ به این فکرکردم که اگر پارسال کسی من رو نجات نداده بود،شاید حالا من هم یه درس عبرت بودم! روم نمیشد سرم رو بالا بگیرم. بدجور خراب کرده بودم!شرمنده اشک میریختم و خیابون گردی میکردم چجوری باید برمیگشتم و دوباره به خدا قول میدادم؟! روم نمیشد اما به زهرا زنگ زدم. نزدیک یه هفته بود که جوابش رو نداده بودم... -خب دیوونه چرا جواب منو نمیدادی؟بی معرفت دلم هزار راه رفت! -حالم خوب نبود زهرا. ببخشید...😔 -فدای سرت. واقعا متاسفم ترنم!امیدوارم خدا بهش رحم کنه و ببخشتش! -اوهوم. یعنی منم میبخشه؟ -دیوونه اگر نمیخواست ببخشه،به فکرت مینداخت که برگردی باز؟ بابا خدا که مثل ما نیست. تمام این هفته منتظرت بوده تا برگردی! 😭😭😭 گوشی رو قطع کردم و دوباره هق هق زدم.😭 به حال مرجان،به حال خودم،به مهربونی خدا،به بی معرفتی خودم! به امتحانی که خراب کرده بودم و به امتحان هایی که مرجان خراب کرده بود،فکر کردم. به اینکه باید برگردم سر خونه ی اول و از ها شروع کنم... صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم. قلب عزادارم کمی آروم تر شده بود و باید میرفتم دانشگاه. "محدثه افشاری" http://eitaa.com/bachehshei
همیشه نبودن ها😞 نداشتنی ها و نیستی ها نشانه تحمل سختی نیست👌 شاید به همه ی داشته ها می ارزد😌 حکمتی در میان است ک ما ب پای آن نمیرسیم🚶 به خداوند ایمان داشته باشیم🙏 http://eitaa.com/bachehshei
سلام خدمت همراهان محترم کانال🌸🌺 دوقسمت پایانی رمان او_را در کانال گذاشته میشه ان شاالله ک مورد قبول شما باشه😌 http://eitaa.com/bachehshei
... 130 تصمیم سختی بود اما قلب و عقلم میگفتن به همه سختی هاش می‌ارزه! هنوزم با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه. دلم براش لک زده بود...😔 و این آزارم میداد! روسری هایی که تازه خریده بودم رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت،برداشتم. کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش. چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم. بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن. سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم. وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم پایین. بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد. استرس عجیبی گرفته بودم. زیر لب خدا رو صدا زدم و جلو رفتم. سلام دادم و سوییچ رو گذاشتم رو میز. خواستم برم که با صدای بابا میخکوب شدم! -کارت های بانکی!؟؟ آروم پلک زدم و برگشتم طرفشون. کارت ها رو از کیفم درآوردم و گذاشتم کنار سوییچ. -از این به بعد فقط میتونی تو اون اتاق بخوابی. همین! و سعی کن جوری بری و بیای که چشمم بهت نیفته. چشمی گفتم و به چهره ی نگران مامان لبخند اطمینان بخشی زدم و از خونه بیرون رفتم! دیگه هیچی نداشتم. قلبم تو سینم وول وول میخورد اما سعی میکردم به نگرانی‌هاش محل نذارم. زیرلب با خدا صحبت میکردم تا کمی آروم بشم. کیفم رو گشتم و با دیدن دو تا تراول پنجاهی،خوشحال شدم. برای بار اول سوار تاکسی شدم و به دانشگاه رفتم! وسط یکی از کلاس ها گوشیم زنگ خورد. زهرا بود! قطع کردم و بعد از کلاس خودم باهاش تماس گرفتم. -خوبی ترنم؟چه خبر؟ -خوبم ولی فکرکنم باید دنبال کار باشم زهرا! با صدهزار تومن چندروز بیشتر دووم نمیارم! تقریبا جیغ زد -واقعا؟؟یعنی بهشون گفتی.... -آره واقعا!بابای من پولداره ولی خدا از اون پولدار تره! خخخخخ... 😊 زهرا هم با من خندید. -نمیدونم قراره چی بشه زهرا! واقعا دیگه جز خدا کسی رو ندارم. هیچ کسو.... و یاد سجاد افتادم!❤️ قرار شد زهرا دو ساعت دیگه جلوی دانشگاه بیاد دنبالم! با صدای اذان،رفتم سمت نمازخونه. این بار همه چی برعکس شده بود. "محدثه افشاری" http://eitaa.com/bachehshei
... 131 زهرا با ماشین اومده بود دنبال من! -خوشحالم برات ترنم. برای اینکه پا پس نکشیدی! -راست میگفتی زهرا... بعد از توبه،تازه امتحان‌های خدا شروع میشه! تازه سخت میشه،ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته،قوت قلبه! میدونی؟ هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه!وقتی آدما اینقدر ناتوانن،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم. سرش رو آروم تکون داد. نمیدونستم کجا میره! تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم. دلم آروم نبود. نمیدونستم چمه! -ترنم؟؟ با صدای زهرا به خودم اومدم! -چیزی شده؟چرا اینقدر ساکتی؟؟ -نه. نمیدونم !زهرا؟ -جان دلم؟ -بنظرت عشق،لذت سطحیه؟؟ -تا عشق به چی باشه!! -چه عشقی سطحی نیست؟ -خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه. چیشده؟؟خبریه؟؟عشق عشق میکنی! -زهرا؟اگر عشق،بخاطر خدا نباشه،باید ازش گذشت؟؟ -خب تو که بهتر میدونی،هرچی که بخاطر خدا نباشه،آخر و عاقبتش جالب نیست! -پس باید گذشت! -ترنم؟؟ مشکوک میزنیا!نمیگی چیشده!؟ بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم...😔❤️ -دیگه خبری نیست.... حالا دیگه میخوام بگذرم! من از همه چی بخاطر خدا گذشتم،بجز یه‌چیز... میخوام حالا از "اونم" بگذرم! چشمم تارمیدید! پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد... ادامه دادم، -یه جمله ای چندوقت پیش دیدم،بنظرم خیلی قشنگ بود. نوشته بود "همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...!" -چه جمله ی قشنگی! کجا دیدیش؟ پوزخند زدم. -آخرین شب،زیر برف پاک کن ماشینم! و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول،ملحق شد! -آخرین شب؟؟ -مهم نیست. میخوام برسم زهرا!میخوام بگذرم که برسم! میخوام مال خدا بشم... میخوام لمسش کنم با تمام وجود! باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که تازه به آب رسیده! 😭 من میخوام این جام رو سر بکشم.من میخوام مست خودش بشم! هرچند این مورد آخر خیلی برام سخته! -یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد،دست به دامن شهدا شو!؟ یکدفعه مثل فنر از جا پریدم! "شهدا...شهید..." -زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟ -چرا اونجا؟؟ -مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟برو اونجا! -خب میرم معراج! -نه،خواهش میکنم.برو بهشت زهرا...! زهرا نگاهی به من انداخت و راه رو عوض کرد. باید دست به دامن باباش میشدم! یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه میکرد... اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه،پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه! قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود! از زهرا خواستم تو ماشین بشینه. نیاز به خلوت داشتم. از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد،چشمم شروع به باریدن کرد...😭 از همونجا شروع به حرف زدن کردم! "دفعه ی پیش که اومدم اینجا،دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی! اومدم منم آروم کنی! میگن شهدا زنده ان! میگن شما حاجت میدین... دلم گیر کرده به پسرت،نمیذاره پرواز کنم!نمیذاره رها شم...😭 چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد! یا بهم برسونش یا راحتم کن..." رسیدم بالای سر مزارش! خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم... "برام پدری کن... دلم داره تیکه تیکه میشه!چرا یهو گذاشت و رفت؟چرا از من گذشت؟" 😔 یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم.تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ... دلم هری ریخت! سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم! "همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است... مقدمه ی او را یافتن، او را چشیدن، ...." مزار شهیدان صادق صبوری و سجاد صبوری!! 🔶🔷🔶🔸🔹 "محدثه افشاری" http://eitaa.com/bachehshei
گذشتن مقدمه رسیدن است احساس هامون تمام شخصیت هر کسی رو میسازه بعضی وقتا واسه اون حس ک برامون یک دنیا میارزه❤️ از همه چیز میگذریم حتی خدا❤️ چون نمیدونیم ک گذشتنی ها اون چیزی نیست ک ما فکر میکردیم😳 آخه گذشتن از خداوند واسه یک هدف سطحی هیچ وقت رسیدن نیست عقب موندنه🚶 چون ارزش زندگیه همه مون با رسیدن ب خداوند تکمیل میشه👌 حالا هرچی میخوای از این واقعیت فرار کن آخرش میفهمی ک از اون هدف های سطحی باید بگذری تا به خدا برسی😌 این جوری موفق میشی تا با اون به همه هدف هات احساس های شیرینت😋 برسی❤️ 🎍🍀 http://eitaa.com/bachehshei 🍁🍂
#تلنـگــر از شخصے پرسیدند: تا بهشت چقد راه است؟ گفت: یڪ قدم گفتند: چطور؟! گفت:مثل شهیدان یڪ پایتان را ڪه روے نفس شیطانے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است.❤️ #فقط_یڪ_قدم #تا_بهشت🕊 @shoghe_vesal74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ هشدار ⛔️کلیپی تکان دهنده و جنجالی از خطرات wifi و 3g 💢اگه سلامتیتون براتون مهمه، حتما این کلیپ هشدار دهنده را ببینید☝️ 😊 @de_bekhand ☺️
سوال: حالا اگر چند تار مو پیدا شد چه اثر سوئی دارد⁉️ جواب: به قول استاد قرائتی اگر شما نقشه ای برای رسیدن به گنجی داشته باشید فرضا باید 4 متر به طرف راست 5 متر به بالا بروید و بعد زمین را بکنید اگر به جای 4 متر 6 متر بروید به گنج مورد نظر نخواهید رسید در این موارد هم اگر دقیقا به حدود الهی مقید نباشیم به نتیجه مطلوب نمی رسیم👐 http://eitaa.com/bachehshei
خوب بودن زیاد سخت نیست کافیست مهربانی کنی....❤️ 🌸زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند ، همین خوبیست .... 🌺وقتی برای همه خیر بخواهی همین خوبیست .... وقتی محبتـت بی منت باشد وقتی عشق بورزی.... وقتی زیبایی اشخاص راببینی... وقتی خوبی هایشان را بـبـینی... همین خوبیست ... 😌مهم نیست که آدم ها چگونه اند مهم نیست جواب سلامت را میدهند یا نه تو سلام کن همین خوبیست... 👌مهم این است که تو خوب باشی آن ها روزی دلشان برای خوبی هایت تنگ می شود.☺️ http://eitaa.com/bachehshei
🌻💐🌺🌻💐🌺🌻🌺💐 یا صاحب الامر و الزمان💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 بدی هاموم رو سیاهی شده واسمون😞 مهربونی کن مثل همیشه پدرانه🌸 ببخش همه مون رو واسمون دعا کن نیم نگاهیت زندگیمون رو عوض میکنه😌 محتاج نگاهتیم آقا جان 🌿🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌿 http://eitaa.com/bachehshei
یازینب‌کبری(سلام‌الله‌علیها): 💞💫💞💫💞💫💞💫💞💫💞 محـــبـ💖ـــت_در_دل نسبت به یکدیگر💞 مثل عطر⚗ درون شیشه است☺️ ⚠️تا از آن (💝)ا‌ستفاده‌نشود😉 خاصیتی ندارد😊🌺🍃 💝🌹💌 http://eitaa.com/bachehshei
فرزند بچه کیست؟!🤔🤔 🙄 منظور از بچۀ ممیز که در بعضی از احکام به آن اشاره می شود بچه ای است که به سن تکلیف نرسیده ولی خوب و بد را تشخیص می دهد و اگر از خوبی یا بدی چیزی از وی سوال شود میتواند درست جواب دهد و فرق آن ها را می داند. البته این ممکن است در افراد مختلف فرق کند چه بسا پسر ۱۴ ساله ای در محیطی زندگی کند و هنوز ممیز نباشد، ولی فردی در محیطی دیگر با داشتن 8 سال ممیز یاشد پس ممیز بودن به سن ربط ندارد، بلکه به تشخیص بچه مربوط است.👌   دور نگه داشتن کودک ممیز از هر گونه عامل برانگیزنده جنسی همچون مشاهده ابراز احساسات شدید والدین به یکدیگر، تماشای فیلم ها و تصاویر محرک ماهواره ای، پوشیدن لباس های تنگ و بدن نما، بازی های تحریک کننده رایانه ای وخواندن نوشته های موجود در برخی کتب و مجلات یا ورود به سایت های غیرمجاز و خواندن هرزنامه ها را از جمله مهم ترین این عوامل می باشد و همچنین در این دوران بهتر است افراد بالغ از بوسیدن کودکان جنس مخالف بپرهیزند❌. بنابراین سن تمییز، به تبع اختلاف اشخاص در استعداد و درک و هوش مختلف است و در هر مورد، بر حسب همان مورد مطرح است. مثلا در مورد رعایت حجاب، بانوان باید در برابر پسر بچه‌ای که احتمال می‌رود بر اثر نگاه کردن به زن شهوتش بر انگیخته شود، به احتیاط واجب حجاب را رعایت نمایند.⚠️ ✌️ http://eitaa.com/bachehshei
✅گذشته ها، گذشته! چنانچه همسرتان با رفتار یا گفتارش باعث آزردگی شما شده است، او را ببخشید. هرگاه اختلافی به وجود آمد، گذشته ها را به رخ او نکشید، 🔸به خصوص اگر اظهار پشیمانی کرده است. http://eitaa.com/bachehshei
رِسیــده سن حضرٺ به سن نـْــوح امــٰا شمار مــردم ڪشٺے نڪرده تغییرے ❤️😔 @shoghe_vesal74
در کنار احترام و پاکی، ارزش بعدی «حجاب» می آید. حجاب را محدود نکنیم در پوشش خانم ها و آقایون. این جزئی از حجاب است. آن حجابی که به عنوان ارزش و در نظام آفرینش است یعنی «پوشاندن، مستوری» و این مفهوم، خیلی بزرگ تر از این است که من بخواهم در حجاب رایج و لباس خلاصه اش کنم. حجاب یعنی چه چیزی را کجا باید بپوشانیم و کجا باید چه چیزهایی را نپوشانیم. حجاب یک پرده در دست تو است که انتخاب می کنی این پرده را روی چه چیزی بکشی و از روی چه چیزی برداری. یک بار از من پرسیدند که نظرت راجع به حجاب و پوشش جامعه چیه؟ گفتم ما اصلاً جامعه ی بدحجابی نیستیم بلکه ما جامعه ای به شدت بی حجاب هستیم. به ویترین مغازه ها نگاه کنید، به ماشین های توی خیابان ها و به زندگی ها و رستوران ها نگاه کنید این ها همه مصداق کامل بی حجابی هستند. ما باید بدانیم که کجا بپوشانیم و کجا نپوشانیم. کجا باید عیب دیگران را پرده بکشیم، مستور کنیم و کجا باید حُسن دیگران را پرده برداری کنیم. بحث حجاب در کنار پاکی و احترام، معنا پیدا می کند. مشکلی که امروزه ما با دختران داریم، متأسفانه مسائلی از یک دختر 17 ساله شنیدم که خیلی لرزیدم، دختر معصوم و بی گناه ولی در سراشیبی سقوط، چون نه مفهوم حرمت به او یاد داده شده و نه پاکی و نه مفهوم پوشیدگی و مستوری، هیچ کدام به این دختر گفته نشده بود. بچه های ما نمی دانند که چه چیزی پاک است. بچه های ما نمی دانند که کدام نقطه از بدنشان مقدس است و این امانتی است که به او سپرده شده تا بعدها مخلوق خداوند را در آن پرورش بدهد. اگر سه ارزش احترام و پاکی و حجاب در جامعه جا بیفتد، بسیاری از مشکلات حاضر جامعه ی ما حل خواهد شد. باید بدانیم که از چه چیزهایی داریم مراقبت می کنیم. از این دختر می پرسم که چرا این کار را انجام می دهی با بی تفاوتی جواب می دهد که نمی دانم، برای این که بخندیم یا خوش باشیم. نمی داند چون مفاهیم و ارزش ها در جامعه ی ما بهم ریخته است و در جایگاه خودش قرار نگرفته است. ما فکر می کنیم که پاکی دستور حکومت و غیر حکومت است یا نصیحت پدرومادر است و یا زورگویی است. خیر این ها ارزش ها هستند. (ادامه دارد...) {قسمت16} [استادسلطانی] @nooredideh👈کانال تربیتی نوردیده
عروسک باربی رو وقتی کلاس سوم👧 بودم شناختم. دست و پاش ۹۰درجه کج و راست میشد و انگشتای ظریفی داشت و این برای من که عاشق چیزهای کوچولو و ظریف بودم، رویا بود...💓 خونه یکی از دخترهای افه ای😌 فامیل بودیم که برای آب کردن دل من😕 ، کمد باربی هاشو بهم نشون داد... باباش وقتی سفرهای دریایی میرفت یکی از اینا رو براش می آورد. عید اون سال مامانم بعد از اصرار فراوان برام یکی از اونا رو با تمام وسایلش خرید.... اون سال من به تکلیف رسیده بودم و باربی من لباس درست و حسابی نداشت....مامانم قاطیِ بازی کردن من میشد و میگفت آخه اینکه اینطوری نمیتونه بره بیرون... و براش یه شلوار و چادر نماز و یه چادر مشکی دوخت با مقنعه😋.فکر میکنید چی شد؟ زانوهای باربی ام شکست.... چون با من نماز میخوند و من وقت تشهد برای اینکه روی دو زانو بشینه زانوهاشو تا ته خم میکردم...🙈😁 و طبعا یک باربی آمریکایی عادتی به دو زانو چهار زانو نشستن نداره و اصلا خمی زانوهاش تا این حد طراحی نشده.... من بعد از اون ۵ -۶ تا باربی دیگه خریدم و همشون بعد از دو روز زانو👩🔧 نداشتند... داشتم فک میکردم چقد تحت تاثیر این عروسک بودم؟ مامانم یه کاری کرد که من فک کنم بازیه ناخناشو با هم کوتاه کردیم چون میرفت مدرسه، لاکاشو💅 پاک کردیم، موهاشو بافتیم، مث خودم چادر سرش کردم، و نماز جمعه هم میرفت... مامانم خیلی ساده نذاشت من 😇 مث باربی بشم چون باربی مث من شد و این راه حل خوبی بود تا وفتی که جایگزینی براش پیدا میکرد... ❤️➖❤️➖❤️➖❤️ http://eitaa.com/bachehshei
دوستان محترم جدید ☺️ به کانال خوش اومدید💕💞💕💞💕 شبتون پر از ستاره های قشنگ 💫💫💫💫💫 قدر این آرامشی ک به یاری خداوند داریم رو بدونیم🙃 شاید خیلی ها باشن ک ب دلیل مشکلات😔 بیماری ها اصلا آرامش ندارن باهم واسه شفاشون دعاکنیم🙏 ان شاالله با حضور صاحب الزمان جامعه ای سرشار از سلامتی برسه 🌸🌸🌸🌸🌸 که همه بیمارستان ها به دلیل عدم حضور بیمار تعطیل بشه 🤗 الهی امین😌 شبتون سرشار از http://eitaa.com/bachehshei
☀️ سه سفارش امروز رهبرانقلاب به جوانان 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار دانش‌آموزان و دانشجویان: ♥️ به چند دارم: 👈 اول اینکه دشمنی آمریکا را فراموش نکنید و فریب لبخند دشمن را نخورید. 🔸️ گاهی می‌گویند ما با ملت [ایران] دشمنی نداریم با دولت [ایران] دشمنی داریم؛ دروغ می‌گویند. 🔸️ دولت جمهوری اسلامی بدون ملت کاره‌ای نیست. 🔸️ آمریکا قبل از انقلاب هم با ملت ایران دشمنی می‌کرد، منتها با عوامل خود در داخل. 👈 سفارش دوم اینکه نظریه‌ی «مقاومت در مقابل دشمن قوی‌پنجه» را کنید. این نظریه از لحاظ عملی و نظری درست است. 👈 سفارش سوم اینکه شما جوانان، خود را در قبال مسئله‌ی کشور مسئول بدانید؛ و را کنار بگذارید و را وظیفه‌ی خود بدانید. 🔹️ بدانید آینده‌ی کشور و آینده‌ی ایران اسلامی به‌مراتب و از گذشته است و در مناسبات جهانی دست برتر را خواهد داشت. 🔺️ این چیزی است که حتمی و قطعی است و در آن تردیدی نیست و شما این را به چشم خود خواهید دید. ۹۷/۸/۱۲ 🌷 ۱۳_آبان @Khamenei_ir http://eitaa.com/bachehshei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ بعداز خواندن هر دو رکعت نماز شب، می خوابید و بیدار می‌ شد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ در جواب گفت : 😉 «نفس را باید رنج داد تا پاک شود» 🍃 @aks_jebhe 🌹 🍃🌺 #شهید_سید_احمد_پلارک ✊ #مدافع_حرم
هدایت شده از .
ڪاش وقتے سر نمار میگیم الله اڪبر، از ته دلمون بهش اعتقاد داشته باشیم. خدا بزرگتره بزرگتره بزرگتره! بزرگتر از هر درد و مرضے ڪه قلبمونو داره مچاله میڪنه! @shoghe_vesal74