خانم سمیه حیدری، اولین بانوی مدال آور🏅 در رقابت های جهانی در رشتهی جودو:
موقع اهدای جوایز مسابقات آسیایی کره جنوبی، مسؤولان تشریفات کره جنوبی به من گفتند گرمکن بپوش و روی سکو برو.
من همانجا گفتم چادرم را بیاورید؛ من با چادر روی سکو می روم.
گفتند نه باید گرمکن بپوشید 😰که من گفتم اصلا برای من مهم نیست روی سکو بروم یا نروم؛ مهم این است که با چادر روی سکو بروم. رفتم.
•●❥ ❥●•
#قسمت_نهم
نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم.
همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا رسیدم،یه ارتباط غلط و بی دلیل!!!
توی همین فکرا بودم که کیوان زنگ زد
_الو
+الوسلام
_سلام،خوبی؟
+خوبم
_دارم میام خونه چیزی نمیخوای؟
+نه...منتظرتم بیا!
_باشه،خداحافظ!
یه بغض و خشم خاصی توی صداش حس کردم،نمیدونم چرا ناخودآگاه تنم لرزید..!
میز شام رو چیدم،منتظر شدم تا بیاد!
کمی دیر اومد؛حالت آشفته و بهم ریخته ای داشت!
گفتم حتما خستگی کاره..
بدون اینکه نگاهم کنه،نشست سر میز!
گفتم دست وصورتتو بشور تا غذا رو بکشم
گفت میخوام باهات حزف بزنم
گفتم باشه حالا شام بخوریم بعد..
سرم داد زد گفت مگه کری!!😡گفتم میخوام باهات حرف بزنم!
خشکم زد..
کیوان تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود!
به اجبار نشستم روی صندلی،زل زدم به کیوان تا ببینم این چه حرفیه که بخاطرش سرم داد زده!
شروع کرد..
_چند وقتیه حواست به زندگیمون نیست،هست؟!
+چرا هست کیوان..
_مطمئنی؟!
+با صدای لرزون گفتم آره
_حواست بود و نفهمیدی چقدر از هم فاصله گرفتیم!؟
+یعنی چی کیوان
_ساکت!حرف نزن..گوش کن فقط!
حواست هست و نفهمیدی هفته پیش تصادف کردم!
حواست هست که شبا تا دیروقت بیرون بودم و عین خیالت نشد!
حواست هست که لوبیا پلو دوست ندارم
الان بوش توی خونه پیچیده!
حواست هست موهای ژولیده و شلختگی رو دوست ندارم؛اما دو هفته بیشتره اصلا به خودت نرسیدی؟!
حواست هست ریش پرفسوری دوس نداری اما این ریش رو گذاشتم و تو غر نزدی!!
حواست هست پیراهن چارخونه قرمز دوست نداری،الان با این پیراهن روبروت نشستم و هیچی نمیگی!؟
حواست هست کیوان جان،شد کیوان؟
حواست هست چند وقته موهاتو نوازش نکردم!!
حواست هست چند وقته بهم نگفتی دوستت دارم؟!!
تو حواست کجا بوده که اینجا کنارم نبودی؟!
جسمت اینجا بود،اما روحت..
روحت معلوم نیست کجاها سیر میکرده..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته ?
•●❥ ❥●•
#قسمت_دهم
با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه...
ادامه داد..
_دوسش داری؟
+متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟!
_چی نه کی!
+خب کی؟واضح حرف بزن..
_واضح نیست سوالم؟
+نه!
_افشین خانت!!!
انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!
لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم
کیوان از کجا فهمیده بود!!
من که همیشه چت ها رو پاک میکردم..
خودم رو زدم به اون راه..
با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟
_از من میپرسی!!!؟؟
هه هه...
کیوان قهقه ای سر داد و گفت:
_میشه دیگه برام نقش بازی نکنی
من همه چی رو میدونم!!
+چی رو میدونی؟!
چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟!
_خودتو به خریت نزن فرشته ..
دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی
همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!!
همون روز دستت برام رو شد!
چرا سکوت کردی؟؟؟
میگفتی دوسش داری دیگه..
میگفتی اشغال...!😡
فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیجونی!؟
کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!!
به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه..
یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم..
دنیا روی سرم خراب شده بود..
اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم!
لعنت به من..
کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم
قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین..
قبل از اینکه لو برم..
قبل از اینکه بدبخت بشم..
کاش...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
•●❥ ❥●•
#قسمت_یازدهم
غلط کردم کیوان..
غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭
همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده..
تروخدا منو ببخش کیوان..
[کیوان]
ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟
چیکار کردی با خودت؟
چی کم داشتی ها!!!
گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟!
دردی داشتی به خودم میگفتی
چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا..
هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم...
همه چی رو براش توضیح دادم
اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود!
چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد..
کتشو برداشت رفت سمت در..
گفتم نرو کیوان..
یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم..
چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان..
برگشت زل زد تو چشمام
چشماش کاسه ی خون شده بود
گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی
از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!!
در کوبید و رفت...
تو چشماش نفرت رو دیدم...
تو چشماش غرور له شده شو دیدم..
نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم
و های های گریه کردم
کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!!
تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره
اما سه شبانه روز تنهام گذاشت
گوشیشم خاموش بود
از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم
سه شبانه روز اشک ریختم و اشک..
دریغ از یه لحظه آروم گرفتن..
بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه..
انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد...
شب بالاخره کیوان به خونه برگشت
داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!!
کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
◾️▪️◾️▪️◾️▪️◾️
یا باقرالعلوم😔
ای قیمتی ترین "گُهَر دین" بگو چرا
سهمت "مزار خاکی" از این روزگار شد؟
شهادت حضرت امام محمدباقرعلیه سلام تسلیت باد.🏴🏴🏴
⚫️
هدایت شده از لینکدونی گروه کده@grouhkadehh
🌹کانال_لینکدونی🌹
#بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
🌹کانال_لینکدونی🌹
#بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
🌹کانال_لینکدونی🌹
#بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
🌹کانال_لینکدونی🌹
#بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
🌹کانال_لینکدونی🌹
# بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
🌹کانال_لینکدونی🌹
#بدون_هزینه_لینک_ثبت_کن💯
http://eitaa.com/joinchat/1997930506C786790419b
@ya_zahra_s_adrekni ۱
•●❥ ❥●•
#قسمت_دوازدهم
چند روز گذشت..
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚
سلام
شبتون ب زیبایی اون قدیما ک شبا برق میرفت⚫️
آسمونش پر از ستاره های زیبا بود⭐️⭐️🌟💫⭐️💫🌟⭐️
همون موقع ها ک کوچیک بودیم با دستامون ب آسمون زیبا اشاره میکردیم🌚
میگفتیم اون ستاره پر رنگ تره ستاره منه⭐️
همه واسه خودمون ی ستاره🌟 داشتیم...
شاید حکمت این کارمون این بود ک آینده ای پر رنگ واسه خودمون رقم بزنیم🙂
به نظرتون اون چیزی ک میخواستیم شد🙃
به زیبایی اون ستارها ه سرنوشتمون ک بادست های خودمون ساختیمش شد💫 ....یا شبیه ب یک آسمون سیاهه پر از آلودگی ک ستاره ها ب اجبار زیر اون کثیفی ها مخفی شدند🌑
🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫🌫
https://eitaa.com/bachehshei
👇👇👇👇
شاید خیلی ها بگن نه ما خواستیم درخشیده بشیم تو زندگی ولی اصلا خدا مارو یادش رفت 😒
نعوذبالله خدا این بلا ها رو سرمون آورد
ب نظرتون اصلا ممکنه ،،،،،،،،،،
ک مامانتون بیاد ولتون کنه تو ی جا تاریک بعدش خودش بره😪
شده ک هر از گاهی ی پس گردنی بزنه اونم واسه اینه ک بخواد یادآوری کنه میفهمم داری چیکار میکنی😖
وگرنه اگه واسش مهم نبودی ک اصلا بی خیال کاری ب کارتم نداشت
میگفت تابره تباه بشه اصلا خودمم کمکش میکنم😱
این افکار درمورد یه مادر دلسوز بعیده حالا چطور خداوندی ک چندین برابر از مادر دلسوز تره😌
دلش میاد بابندش این جوری رفتار کنه.....
اگه چیزی بوده بدون اون ی تلنگره ک ب خودت بیای بدونی یکی بالا سرت هست...🙃
مواظبته....😇
بعضی وقتا هم واسه رشده تا بزرگ بشی
قوی بشی👊👊
مثل مادری ک قطره خیلی تلخ ب بچش میده تا رشد کنه از مریضی ها از کثیفی ها خلاص بشه و قد بکشه👏👏👏
و اون مادر باقد کشیدن 💪💪بعد از سختی هایی ک بچش کشیده افتخار میکنه
👩❤️💋👩
فقط لازمش اینه ک خودتو تو آغوشش بسپاری دیگه ترس نداری چون میدونی خوب جایی هستی😌 یکی مواظبته🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از به یاد شهید محسن حججی
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم به نام #تجربه؛ برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته...
خدایا!
عاشقانه خوانده ام تو را...
پس راه را نشانم ده...
😉 در کانال "چطوری بچه شیعه؟؟؟" با نوشته هایی دست نویس،
✅ و داستان های حقیقی با ما همراه باشید...
💠 eitaa.com/bachehshei
•●❥ ❥●•
#قسمت_سیزدهم
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم..
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم..
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان..
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم..
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود..
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم..
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو..
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود..
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی..
از طرفی من..
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!
و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده..
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست..
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد..
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما فسوس..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته
•●❥ ❥●•
#قسمت_آخر
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات..
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات..
دلم تنگ شده برای جان گفتنات..
دلم برات تنگ شده کیوان..
تروخدا ببخش..
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم..
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی..
خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد..
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید..
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری..
رفتیم محضر..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود..
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم..
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت..
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست!
چه راحت زندگیمو باخته بودم..
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه..
پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد..
رفت که امضا بزنه..
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر..
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟! امضا کنید لطفا!
+نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم..
زل زد تو چشمام و گفت:
وقتی خدا گفته
"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
که این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار گر توبه شکستی باز آ "
پس من چه کارم..
می بخشمش..
پایان
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
http://eitaa.com/bachehshei
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚
🔆 "برنامه پخش #دعای_عرفه از رسانه ملی"
🔸 شبکه یک : صحرای عرفات
🔸 شبکه دو : حرم مطهر امام رضا(علیه السلام) با نوای حاج #محمود_کریمی
🔸شبک شبکه سه : کربلای معلی با نوای حاج #محمدرضا_طاهری
🔸 شبکه چهار : حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها)
🔸 شبکه پنج : حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) با نوای حجج اسلام والمسلمین #محمدپور و منصور #باقربیگ
🔸 شبکه قرآن و معارف سیما : حرم امیرالمومنین علی(علیه السلام) و با نوای حجت الاسلام #پورموسوی
🔸 شبکه افق : دانشگاه تهران با نوای حجت الاسلام #پناهیان
🔸 شبکه آموزش : مسجد مقدس جمکران با نوای حجت الاسلام #میرزامحمدی
#وارث
#عرفه
#رسانه_باشید.
شھــ🌹ـــید شدن اتفاقی نیست... اینطور نیست ڪه بگویی:
گلوله ایی خورد و مُرد... شھــــ🌹ـــید رضایت نامه دارد... رضایت نامه اش را اول حسین(ع) و علمدارش امضا مےڪنند... بعد مھُر #حضرت_زهرا(س)مےخورد...#شھید
قبل از همه چیز #دنیایش را به قربانگاه برده... زیر نگاه مستقیم خدا زندگی ڪرده...❤#شھادت_اتفاقی_نیست...
سعادتیست ڪه نصیب هر ڪسی نمےشود... باید شهیدانه زندگی کنی
تا شهیدانه بمیری
هدایت شده از تربیت فرزند نوردیده
نکته ی بعد تربیت جنسی، اندام تناسلی است.
🔺در مورد کودک زیر 6 سال نباید مستقیم و بیش از حد راجع به این مسائل صحبت کرد بلکه یکی آن را محترم و تمیز و پوشیده معرفی می کنیم
🔺مسئله ی دیگر نوع پوشش خود ما است. نوع پوشش اعضای خانواده یکی از اجزای تربیت جنسی است.
🔺از ارزش های زندگی که به این بحث ما مربوط می شود می توان از احترام (احترام به جسم و اندام های تناسلی) و حُجب (حجاب، مستوری، پوشش) نام برد. بچه ها را پوشیده بزرگ کنید. خصوصیات جسمی بچه ها را به نمایش نگذارید حتی بچه ی دوساله، بچه ها را نیمه برهنه بیرون نیاورید چون شخصت در حال شکل گیری است و من در این جا از آموزه های مذهبی صحبت نمی کنم بلکه از یافته های علمی صحبت می کنم؛ اگر این صحبت های من با آیین مذهبی ما هماهنگ است که چه بهتر اما با نگاه علمی فعلاً در این جا صحبت می کنم.
🔺امروزه ثابت شده که شخصیت کودک در زیر 6 سال و حتی زیر 3 سال شکل می گیرد و حتی در دنیای غرب هم برهنگی مذموم شده است. کارهای دکتر هایم جینات را بخوانید می بینید که مصلحین دنیای غرب هم در حال فریاد هستند از برهنگی.
🔺بچه وقتی نیمه برهنه باشد به همان شکل شخصیت شکل می گیرد و ممکن است به خود شیفتگی جسمی مبتلا شوند، کودک عادت می کند که باید اندامش را عرضه کند تا جلب توجه کند. رکابی و تاپ و بندی تن بچه ها نکنید. مواظب باشید که بچه ها خودشان نیمه برهنه نباشند و در معرض دیدن نیمه برهنگی ها در مهمانی ها و مجالس و عروسی ها نیز قرار نگیرند.
🔺وقتی کودک را به یک عروسی یا مهمانی می بریم که کودک با عینیت مناظر مواجه می شود این حالت برای بچه ها سم است و تعادل ذهنی کودک را نسبت به رشد جنسی بهم می ریزد و بهداشت جنسی را به مخاطره می اندازد. (ادامه دارد...)
#بهداشت_جنسی {قسمت11}
[استادسلطانی]
@nooredideh👈کانال تربیتی نوردیده
🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹🌻🌹
🔰 #حضرت_آیتاللهبهجت (ره) :
🔴 برای رسیدن به درجات کمال و یقین، قطعا تنها دوری از محرمات کفایت نمیکند؛ نه تنها گناهان کبیره بلکه حتی یک نگاه تند که سبب اذیت شدن یک مومن و یا هتک حرمت او بشود، حرام است!
⚠ همچنین یک تبسم به اهل معصیت که موجب تشویق او بر گناه باشد، حرام است!
👈 بنابراین کسی که میخواهد به درجات کمال و یقین برسد، باید از اینگونه گناهان هم پرهیز کند..!
http://eitaa.com/bachehshei 📚
هر روزتون 🌼 عید 🌼باشه
ب لطف خدا
🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄🎄
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌸عیدتون مبارک🌸
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
http://eitaa.com/bachehshei