حاج قــاسم..!
رفیق خوشبخت ما !
جای خالے ات در مجالس روضه اربـاب،
نفس هایمان را تنگ میکند.
این محرم، اولین محرمے ست که مهمان سیدالشهدا هستے .
انگار تقدیر این بود که قطره ای از دریای مصیبت حسین(ع) را هنگام دیدن دست بریده علمدارش بچشیم..
و چه تلخ بود این تقدیر!
چه بهای سنگینی پای آن دادیم!
خدا صبور کند ما را در مصیبتت ..
حقا که همنشینے با حسین بن علے،
تنها سزاوار خودت بود و بس!
#ما_ملت_امام_حسينيم
http://eitaa.com/bachehshei
🌼🥀💚🌼🥀💚🥀🌼
#یا_صاحب_الزمان_عج🌸🍃
🏜شده ام در #پے ت✨و در بہ درٺ #مهدےجان ڪے رسد بر من #مسکین نظرٺ مهدےجان
🏜ڪے شود تا ڪہ #عیان بر سر راهم گذرےبر #نگاهم ڪہ بیفتد نظرٺ مهدےجان
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/bachehshei
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت پایان جراحی فصل سوم قسمت دوم يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سف
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
پایان جراحی
فصل سوم
قسمت سوم
خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه!
مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهاي من بي فايده بود. بايد مي رفتم.
همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم؟
بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه اي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
اين را هم بگويم كه زمان، اصلاً مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را مي فهميدم و صدها نفر را مي ديدم!
آن زمان كاملاً متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديد چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود.
من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را مي ديدم. چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
پایان جراحی
فصل سوم
قسمت چهارم - آخر
ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بي آب و علف حركت مي كرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديك شديم!
به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دستها، چيزي شبيه سراب ديده مي شد. اما آنچه مي ديدم سراب نبود، شعله هاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس مي كردم.
به سمت راست خيره شدم. در دوردس تها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگل هاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس مي كردم.
به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. مي خواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس العملي نشان ندادند.
حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
🔴وقتی افسار مدیریت دست جماعت غربزده باشد....
🌄 شب اول محرم، شهرداری تهران سیاهی که نزده هیچ، چراغانی را جمع نکرده، حتی زحمت نکشیده چراغانی را خاموش کند.
اجرتان با سیدالشهدا!
محمدرضا باقری 🇮🇷😷
http://eitaa.com/bachehshei
◾️◾️◾️◾️◾️
⚫️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ🏴
⚫️تو به آرزوت رسیدی تو امام حسین(علیه السلام)رو دیدی😭
#التماس_دعا_حاج_قاسم🤲
http://eitaa.com/bachehshei
🌼✨🌼✨🌼
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💛سَر شد به #شوق وصل ت✨و فصل جوانیَم #هرگز نمی شود که از این در برانیَم
💛#یابن الحسن برای تـ🌹ـو بیدار می شوم صبـ🌤ـحت بخیر ای همه ی #زندگانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/bachehshei
🍁#سلام_شـهید
یک روز#گفتہ بودے:
من کجا و #شـهدا کجا⁉️
و گفتے:
☘شـهید، #شـهادت را بہ چنگ مےآورد..و امروزتو شـهادت را بہ #چنگ آوردے،و همنشین #شـهدا گشتے...
#شـهید_عباس_دانشگر"🌷
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/bachehshei
🔸شهدا شور ونوای جنت الحسین بودنند ، مرغان ملکوتی امام بودنند که جنت فردوس فرش قدوم آنهااست
#ما_ملت_امام_حسینیم
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
📌 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢این کلیپ را بفرستید برای کسانی که میگویند هیئتها پروتکل را رعایت نمیکنند...
#استوری
#وضعیت
http://eitaa.com/bachehshei
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
حسابرسی
فصل چهارم
قسمت اول
جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروز براي حسابرسي، همين كه خودت آن را ببيني كافي است.
چقدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود : «اقرا كتابك، كفي بنفسك اليوم عليك حسيبا.» (آیه 14 سوره اسراء) اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت.
نگاهي به اطرافيانم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالاي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود: «13 سال و 6 ماه و 4 روز»
از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي.
به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يكسال از پانزده سال قمري كمتر است. اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه هاي بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داري.
من هم قبول كردم.
قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته شده بود. از سفر زيارتي مشهد تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: اينها اعمال خوبي است كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei