💢کرونا تو کلاسهای مسقف مدارس نمییاد؟!
📍یادتونه چه جنجالی به بپا کردند بخاطر مراسمات محرم در محلهای مسقف و باعث شد برنامه خیلی از هیئتها بهم بخوره؟
📍حالا مدارس قراره باز بشن و دانش آموزان زیر محلهای مسقف کلاسها!!
📍آیا جون این دانش آموزان مهم نیست؟! آیا کرونا در این محل کلاسها نمییاد؟! فقط در محل مسقف هیئتها مییاد؟!
🤔امان از این تناقضهای وحشتناک!!!
http://eitaa.com/bachehshei
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
💢تدبیر عالمانه دولت بمنظور کنترل شیوع کرونا در مدارس:
📍 "زنگ تفریح ممنوع است"
هزار ماشاالله به اینهمه فکر و تلاش😐
http://eitaa.com/bachehshei
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
صدقه
فصل دوازدهم
قسمت اول
در ميان روزهايي كه بررسي اعمال آنها انجام شد، يكي از روزها براي من خاطره ساز شد. چون در آن وضعيت، ما به باطن اعمال آگاه ميشديم.
يعني ماهيت اتفاقات و علت برخي وقايع را مي فهميديم. چيزي كه امروزه به اسم شانس بيان مي شود، اصلا آنجا مورد تأييد نبود، بلكه تمام اتفاقات زندگي به واسطه برخي علتها رخ ميداد.
روزي در دوران جواني با اعضاي سپاه به اردوي آموزشي رفتيم. كلاسهاي روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسيد، نميدانيد كه چقدر بچه هاي هم دوره را اذيت كردم. بيشتر نيروها خسته بودند و داخل چادرها خوابيده بودند، من و يكي از رفقا ميرفتيم و با اذيت كردن، آنها را از خواب بيدار ميكرديم!
براي همين يك چادر كوچك، به من و رفيقم دادند و ما را از بقيه جدا كردند.
شب دوم اردو بود كه باز هم بقيه را اذيت كرديم و سريع برگشتيم چادر خودمان كه بخوابيم.
البته بگذريم از اينكه هرچه ثواب و اعمال خير داشتم، به خاطر اين كارها از دست دادم!
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
صدقه
فصل دوازدهم
قسمت دوم
وقتي در اواخر شب به چادر خودمان برگشتيم، ديدم يك نفر سر جاي من خوابيده!
من يك بالش مخصوص براي خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، براي خودم يك رختخواب قشنگ درست كرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه كسي جاي من خوابيده، فكر كردم يكي از بچه ها ميخواهد من را اذيت كند، لذا همينطور كه پوتين پايم بود، جلو آمدم و يك لگد به شخص خواب زدم!
يكباره ديدم حاج آقا... كه امام جماعت اردوگاه بود از جا پريد و قلبش را گرفته و داد ميزد: كي بود؟ چي شد؟
وحشت كردم. سريع از چادر آمدم بيرون. بعدها فهميدم كه حاج آقا جاي خواب نداشته و بچه ها براي اينكه مرا اذيت كنند، به حاج آقا گفتند كه اين جاي حاضر و آماده براي شماست!
اما لگد خيلي بدي زده بودم. بنده خدا يك دستش به قلبش بود و يك دستش به پشتش!
حاج آقا آمد از چادر بيرون و باعصبانيت گفت: الهي پات بشكنه، مگه من چيكار كردم كه اينجوري لگد زدي؟
جلو رفتم و گفتم: حاج آقا غلط كردم. ببخشيد. من با كسي ديگه شما را اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود كه پوتين پايم كردم و ممكن است ضربه شديد شود...
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
🔸احمد کاظمی بود، سردار شهید احمد کاظمی.
قاسم سلیمانی بود، سردار شهید قاسم سلیمانی، بقیه سرداران...
جلسه مهمی بود و حضور فرماندهان! طول کشید.
سر سفره که رفتند، رنگینی غذا به چشم می آمد. دوستان ارتش سنگ تمام گذاشته بودند. اما احمد کاظمی نشست سرسفره و با نان و پنیر و سبزی مشغول شد و همین!
اشاره کردند به سفره و گفتند: این همه غذا هست چرا نمی خورید!
گفت: نه ما به این سفره ها عادت نمی کنیم بهتره از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم.
حاج قاسم هم همین طور عمل کرد؛ یاد بچه های جنگ بود و شرافتی که باید حفظ می شد.
الناس:مردم... علی:بر دین و روش... ملوکهم:بزرگانشان هستند.
بزرگانشان، بزرگان نظامی حاج قاسم وارند، همت، زین الدین، کاظمی...
همین است که سپاهیان بعد از 41 سال هنوز هم مایه امیدند، در صف مجاهدتند، جان بر کفند.
ایران امن ترین کشور دنیاست.
این امنیت را چه کسی تامین کرده است؟
دشمن همین را فهمیده؛
و اگر بتواند در دل مردم ما بی اعتمادی نسبت به پاسداران و حافظان امنیت ایجاد کند
بزرگ ترین گام را برای ناامن کردن ایران بر داشته است.
زلزله،سیل،مرز... سپاه
حفاظت،امنیت،فرامرز...سپاه
سازندگی،سپاه
بی خود نیست آمریکا و بدبخت های جیره خور داخلی در فضای مجازی این طور سپاه را می کشند...
عزت، اما نزد خدا است...
#حاج_قاسم
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
📌 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
۱۴ شهریور ۱۳۹۹
♦️۶سال پیش، آمرلی با سی هزار نفر جمعیت محاصره شده بود.
✍فرمانده شهر به آمریکا رو زده و جواب منفی گرفته بود. شهر در شرف یک قتل عام بزرگ بود. اما نیمه شب یک هلی کوپتر با پرواز از بالای سر داعش در شهر نشست. حاج قاسم و ابومهدی به شهر آمدند و محاصره شکست.
http://eitaa.com/bachehshei
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
صدقه
فصل دوازدهم
قسمت سوم
خلاصه اون شب خيلي معذرت خواهي كردم. بعد به حاج آقا گفتم :
شرمنده، شما برويد بخوابيد، من تو ماشين ميخوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو برميدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توي چادر، همين كه بالش رو برداشتم، ديدم يك عقرب به بزرگي كف دست زير بالش من قرار دارد!
حاج آقا هم داخل شد و هر طوري بود عقرب رو كشتيم. حاجي نگاهي به من كرد و گفت: جان مرا نجات دادي، اما بد لگدي زدي، هنوز درد دارم. من هم رفتم داخل ماشين خوابيدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتيم.
روز بعد، من در حين تمرين در باشگاه ورزش هاي رزمي، پايم شكست. اما نكته جالب توجه اين بود كه ماجراي آن روز در نامه عمل من، كامل و با شرح جزئيات نوشته شده بود.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
صدقه
فصل دوازدهم
قسمت چهارم - آخر
جوان پشت ميز به من گفت: آن عقرب مأمور بود كه تو را بكشد، اما صدقه اي كه آن روز دادي، مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فيلم مربوط به آن صدقه را ديدم. يادم افتاد عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلاني كه همسايه ماست، خيلي مشكل مالي دارد. هيچي براي خوردن ندارند. اجازه دارم از پولهايي كه كنار گذاشتي مبلغي به آنها بدهم؟ گفتم: آخه اين پولها براي
خريد موتور است. اما عيب نداره. هر چقدر ميخواهي به آنها بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحاني كه لگد خورد؛ ايشان در آن روز كاري كرده بود كه بايد اين ضربه را ميخورد. ولي به نفرين ايشان، پاي تو هم شكست. (1)
بعد به اهميت صدقه دادن و خيرخواهي براي مردم اشاره كرد. البته اين نکته را بايد ذکر کنم: "به من گفته شد که صدقات، صله رحم، نمازجماعت و زيارت اهلبيت و حضور در جلسات ديني و هر کاري که خالصانه براي رضاي خدا انجام دهي جزو مدت عمرت حساب نشده و باعث طولاني شدن عمر ميگردد."
---------------------------
1) آيه 29 سوره فاطر ميفرمايد: "كساني كه كتاب الهي را تلاوت ميكنند و نماز
را بر پا ميدارند و از آنچه به آنها روزي داده ايم پنهان و آشكار انفاق ميكنند،
تجارت (پرسودي) را اميد دارند كه نابودي و كساد در آن نيست."
يا حديثي كه امام باقر (ع) فرموده اند: صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهاي دنيا را دفع ميكند و صدقه دهنده از مرگ بد رهايي مي يابد.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وداع آخر فرزندان شهدا با سردار دلها حاج قاسم سلیمانی
http://eitaa.com/bachehshei
۱۵ شهریور ۱۳۹۹
✍رهبر انقلاب :
به شهید حاج قاسم سلیمانی به چشم یک فرد نگاه نکنیم؛ به چشم یک مکتب، یک راه و یک مدرسه درسآموز نگاه کنیم.
۹۸/۱۰/۲۷
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
#خاطره
به لحاظ سنی خیلی کوچک بودم و وقتی که برای اعزام به جبهه اقدام کردم،از شهر «رابر» من را اعزام نکردند.
رفتم شناسنامهام را دستکاری کردم و از بسیج بردسیر در آذرماه سال ۶۱ اعزام شدم.
در کرمان خیلی به من گیر دادند.
هر طور بود به جبهه اعزام شدم.
برای اولین مرتبه من را بردند گیلانغرب.
نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم وقتی لباس آوردند، کوچکترین شماره را به من دادند.
سه بار آن را کوتاه کردم.
در محوطه پادگان قدم میزدم که یک مرتبه شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن.
آمد نزدیک من، سلام کرد و گفت:
چطوری؟بچه کجایی؟
گفتم:بچه رابر هستم.
گفت:چه کسی تو را اعزام کرده؟
گفتم:من از بردسیر اعزام شدم.
گفت: نمیترسی تو را برگردانند.
گفتم: نه، میروم پیش قاسم سلیمانی، همشهری من است.
از او میخواهم دستور بدهد در جبهه بمانم.
گفت: اگر قاسم سلیمانی بگوید برگرد، برمیگردی؟
گفتم: قاسم سلیمانی میداند من بچه عشایر هستم و توان کار کردن در جبهه را دارم و نمیگوید برگرد.
در جواب من گفت:
قاسم سلیمانی را میشناسی؟
گفتم: بله.
گفت: قاسم سلیمانی من هستم و حالا ماندن تو یک شرط دارد آنهم اینکه صبحها جلوی گردان یک پرچم در دست داشته باشی و بدوی.
در جوابش گفتم: قبول دارم.
#محسن_رسایی
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
🌱🌸
سرو
زيبا
شده از
شكل
خراميدن تان
شعله پر ميكشد از
شيوه ی خنديدن تان...❤️
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
... .....:
همسرت مثل اباعبدالله شهید شد.
چقدر این صحبتهای "همسر شهید موسی رجبی" دردناک بود💔
#ﺳﺮﺩاﺭﺑﻲ_ﺳﺮ
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ
🌹🌹
🔷 همسران شهدا ؛فرزندان شهدا؛ مادران شهدا ؛مارا برای تمام آنچه که کم گذاشتیم حلال کنید😭
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
✨🍀
✍از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که حاج قاسم آمده حرم. از لابهلای صف های نماز میآمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند . وقت رفتن گفت:
«آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
گره گشايی
فصل سیزدهم
قسمت اول
بيشتر مردم از کنار موضوع مهم "حل مشکالت مردم" به سادگي عبور ميکنند. اگر انسان بتواند حتي قدمي کوچک در حل گرفتاري بندگان خدا بردارد، اثر آن را در اين جهان و در آنسوي هستي به طور کامل خواهد ديد.
در بررسي اعمال خود، مواردي را ديدم که برايم بسيار عجيب بود. مثال شخصي از من آدرس ميخواست. من او را کامل راهنمايي کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتيجه دعاي او را به خوبي در نامه عملم مشاهده کردم!
يا اينکه وقتي کاري براي رضاي خدا و حل مشکل مردم انجام ميدادم، اثر آن در زندگي روزمره ام مشاهده ميشد.
اينکه ما در طي روز، حوادثي را از سر ميگذرانيم و ميگوييم خوب شد اينطور نشد. يا ميگوييم: خدا را شکر که از اين بدتر نشد، به خاطر دعاي خير افرادي است که مشکلي از آنها برطرف کرديم.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
گره گشایی
فصل سیزدهم
قسمت دوم
من هر روز براي رسيدن به محل کار، مسيري را در اتوبان طي ميکنم. هميشه، اگر ببينم کسي منتظر است، حتماً او را سوار ميکنم.
يک روز هوا باراني بود. پيرزني با يک ساک پر از وسايل زير باران مانده بود. با اينکه خطرناک بود اما ايستادم و او را سوار کردم.
ساک وسايل او گلي شده و صندلي را کثيف کرد، اما چيزي نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب براي اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرايه بدهد که نگرفتم و گفتم: هرچه ميخواهي پول بدهي براي اموات ما صلوات بفرست.
من در آنسوي هستي، بستگان و اموات خودم را ديدم. آنها از من به خاطر دعاهاي آن پيرزن و صلواتهايي که برايشان فرستاد، حسابي تشکر کردند.
اين را هم بگويم که صلوات، واقعاً ذکر و دعاي معجزه گري است. آنقدر خيرات و برکات در اين دعا نهفته است که تا از اين جهان خارج نشويم قادر به درکش نيستيم.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
🔸بندرعباس یک جلسه مهم بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت!
جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد که حاج قاسم سلیمانی شب را بمانند!
خانه ما شد پر از نور حاج قاسم.
چون دیر وقت بود، من یک پذیرایی مختصری کردم و بعد هم رخت خواب آوردم تا سردار بخوابد.
حاج قاسم نگاهی به تشک و پتو کرد.
سری تکان داده و گفتند:
اینا چیه! یعنی من روی تشک و پتوی گرم و نرم بخوابم؟ شما اینا رو جمع کنید. من روی زمین می خوابم. همین بالش کافیه!
اتاقی پر از وسایل راحتی؟
خانه ای پر از امکانات رفاهی؟
حاج قاسم اگر دل ها را تسخیر کرد چون خودش، راحتی اش، امکاناتش و لذتش، اولویتش نبود!
جانش برای خدا!
توانش برای خدا!
دارایی اش در راه خدا....
#حاج_قاسم
🔰 نشر دهید و همراه ما باشید
📌 @maktabehajghassem | مکتب حاج قاسم
۱۶ شهریور ۱۳۹۹
🍀✨
🕊
به نام خدایی شروع میکنم که
مردانی را آفرید که به ما رسم شجاعت میآموزند؛
به ما رسم مردانگی و مرد بودن را یاد می دهند و با وجود آنها، میلیون ها نفر احساس امنیت می کنند.
به راستی این انسان ها چه هستند که
وجودشان آنقدر با برکت است.
منظور از انسان ها همان شهدایی هستند که
جانشان را در راه کشور میدهند.
همان سردار بزرگ ایرانیست که توانستند جانش را بگیرند،
اما روحش را خیر!
توانستند او را بکشند اما نتوانستند که به زانویش درآورند.
منظور شهید سپهبد قاسم سلیمانی است.
همان مردی که با شهادتش،
گویی زمین هم به نجوا درآمده بود و
دربارهی مظلومیتش حرف می زد.
#محبوب_حاج_قاسم❤️
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
☘🌷☘
اشک هایی که سپر خیلی از بلاها بود.💔
✍یقیناً خدا به واسطه اشک های پاک شما بلاهای زیادی را از ما بَدان دور کرد...! از آن شب جمعه که این چشم های همیشه بارانی را از ما گرفتند؛ بلا پشت بلا بر ما آمد.
این چشم کاسه ی خون و این اشک حلقه زده در چشم چه حرف ها که ندارد...😭
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صدای پای آب در غیزانیه
🔺قرارگاه خاتم الانبیا سپاه در کمتر از ۵۰ روز پروژه ۵ ساله دولت را انجام داد و آب استاندارد را به مردم غیزانیه رساند 👌
✅ این است فرق روحیه انقلابی و لیبرالی، فرق اراده و تنبلی، فرق خدمت به مردم با تزریق ناامیدی و فرق "میتوانیم" با "نمیشود"...
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
🔺 خوب شد زمان مختار فضای مجازی نبود وگرنه دار ودسته اوباش کوفه هشتگ میزدن:
#نه_به_اعدام_شمر
#نه_به_اعدام_خولی
#نه_به_اعدام_سعد
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
... .....:
#پیش_بینے_شهیــد
🌷🌷
🌷از ۱۴ سالگـی پایـش به جبـهه باز شـد. به سـن قانونےکہ رسیـد رسـماً شد پاسـدار، اما هیـچ وقت لبـاس سپـاه نمیپوشــید و با هـمان لبــاس بسیجےخدمـت مے کرد. مے گفتم: چرا لباس سپاه را نمی پوشی؟
با خنده میگفت: من هنوز اندازة این لباس نشدم، هر وقت خدا توفیق و لیاقت پوشیدن این لباس را به من داد، حتماً می پوشم!
تمام خاطراتش یک طرف، آخرین دیدارش یک طرف. تازه از جبهه برگشته بود. گفت: مـادر قدر این بازوهای من را بدان وآنها را ببـوس!
کمےمکـث کرد و خیلی جدی ادامه داد: اگه یه وقت دسـت و پای من فدای حضرت ابوالفضـل(ع) شـد ناراحت نشی!😳😔
دلم ریخت. اما محڪم ڱفتم: فداے حضرت ابوالفضل(ع)، فدا شد که شد، مگه تو از جوون هایی که در جبهہ پرپر مےشن کمترے..
از شرم سـرش را پائین انداخـت.
براے اینکہ رضایتـم را نشـانش دهم، رفتم صورتش را بوسیدم.
خندید و ڱفت: بلاخره مـادرم هم راضی شد.
به دور دسـت خیره شد و گفت: سه روز جنازم زیرآفتاب میـمونه، دست و انگشـتم نداره!
رفت. وقتے از جبهه برگشت، چہ زیبا حاجت روا شده بود, بدنش با ترکش ها بریده بریده بود. پیکرش را هم بعد سه روز پیدا کـردند...😭
☝راوی مادر شهید
🔻🔻
📚منبع: ﻛﺘﺎﺏ راز یک پروانه!(جلد ۹، مجموعه شمع صراط)
🌷🌹🌹🌷
#شهیدعبدالواحدنصیرپور
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
گره گشایی
فصل سیزدهم
قسمت سوم
پيامبر اکرم (ص) فرمودند: "گره گشايي از کار مؤمن از هفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است."
ثمرات اين گره گشايي آنجا بسيار ملموس بود. بيشتر اين ثمرات در زندگي دنيايي اتفاق ميافتد. يعني وقتي انسان در اين دنيا، خودش را به خاطر ديگران به سختي بياندازد، اثرش را بيشتر در همين دنيا مشاهده خواهد کرد.
يادم مي آيد که در دوران دبيرستان، بيشتر شبها در مسجد و بسيج بودم. جلسات قرآن و هيئت که تمام ميشد، در واحد بسيج بودم و حتي برخي شبها تا صبح ميماندم و صبح به مدرسه ميرفتم.
يک نوجوان دبيرستاني در بسيج ثبت نام کرده بود. او چهره اي زيبا داشت و بسيار پسر ساده اي بود.
يک شب، پس از اتمام فعاليت بسيج، ساعتم را نگاه کردم. يک ساعت به اذان صبح بود. بقيه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقران بسيج رفتم و مشغول نماز شب شدم.
همان نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتي نمازم تمام شد باتعجب گفتم: چيزي شده؟
با رنگ پريده گفت: هيچي، شما الان چه نمازي ميخواندي؟
گفتم: نمازشب. قبل اذان صبح مستحب است که اين نماز را بخوانيم. خيلي ثواب دارد.
گفت: به من هم ياد ميدهي؟
به او ياد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما ميدانستم او از چيزي ترسيده و نگران است.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
🌱 #سه_دقیقه_در_قیامت
گره گشایی
فصل سیزدهم
قسمت چهارم
بعد از نماز صبح با هم از مسجد بيرون آمديم.
گفتم: اگر مشکلي هست بگو، من مثل برادرت هستم.
گفت: روبروي مسجد يک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد ميخواست من را به خانه اش ببرد. حتي تا نيمه شب منتظرم مانده بود.
من فرار کردم و پيش شما آمدم. روز بعد يک برخورد جدي با آن جوان هرزه کردم و حسابي او را تهديد کردم. آن جوان هرزه ديگر سمت بچه هاي مسجد نيامد. اين نوجوان هم با ما رفيق و مسجدي شد. البته خيلي براي هدايت او وقت
گذاشتم. خدا را شکر الان هم از جوانان مؤمن محل ماست.
مدتي بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه يا بيشتر درگير مسائل گزينش شدند. اما کل زمان پيگيري استخدام بنده يک هفته بيشتر طول نکشيد! تمام رفقاي من فکر ميکردند که من پارتي داشتم اما...
آنجا به من گفتند: زحمتي که براي رضاي خدا براي آن نوجوان کشيدي، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذيت شوي و کار شما زودتر هماهنگ شود. البته اين پاداش دنيايي اش بود.
پاداش آخرتي اش در نامه عمل شما محفوظ است.
#ادامه_دارد...
🔸سه دقيقه در قيامت، تجربه اي نزديك به مرگ؛ كاري از گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
✨🌼✨
یک عمر شهید بود و دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
از پیکر سوخته، نبودش باکی
او سوختهای بود که «خودساخته» بود
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
✍دلنوشتهی فاطمه سلیمانی (دختر شهید سلیمانی) برای پدر
اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
و گر خورشید در مجلس نشیند
نپندارم که همتای تو باشد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد
یک امروزست ما را نقد ایام
مرا کی صبر فردای تو باشد
خوشست اندر سر دیوانه سودا
به شرط آن که سودای تو باشد
خدا وقتی جمال و جلال و کمال و یکجا به کسی میده که ظرفشم بده! بابا خدا شما رو اصلا از یه گِل دیگه آفرید از گلی که اهل زمین و زمینیا نبود بابا جانم دلتنگتم! خیلی بابا تمام این زیبایی رو تو چند لحظه برای همیشه از من گرفتن. من که یه عمر حسرت بودنتو داشتم حالا حسرت کلا نداشتنت....بابا حالم خرابه به دادم برس
http://eitaa.com/bachehshei
۱۷ شهریور ۱۳۹۹
#خاطره
✍دیدم اینطور نمیشه راپید را گذاشتم زمین و گفتم : « حاجی من اینجور نمیتونم کار کنم!.» داشتم کالک عملیات می کشیدم. حاج قاسم مدام میگفت : «پس چی شد؟» اطلاعات دیر به دستمان رسیده بود! حالا باید فوری میکشیدم و میدادم دستش! در جوابم گفت : «ناراحت نشو خودم الان میام کمکت » رفتیم توی اتاق خودش، یک راپید گرفت دستش. نشست ان طرف کالک. گفت: «من اینطرف رو میکشم تو اونطرف رو» یک نفر دیگه هم امد کمکمان. با همان دست مجروحش تند تند کالک میکشید و میآمد جلو!
خیلی کم روی اطلاعات نگاه میکرد. برعکس ما که هی باید سراغ اطلاعات میرفتیم و بعد پیاده میکردیم روی کالک. بیست و سه دقیقه بعد کالک کامل عملیاتی جلویمان بود . حاج قاسم نگاهی به من انداخت و گفت :«خسته نباشی» نگاه کردم و دیدم مثلا قرار بود من بکشم! اما بیشتر زحمتش را حاجی کشیده بود. از بس شناسایی رفته بود و همه را به چشم دیده بود!
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
http://eitaa.com/bachehshei
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
#خاطرات_شهید
✍من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است."
آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری."
هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
▫️«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
📚به روایت همرزم شهید
محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی
شهید هادی طارمی🌷
http://eitaa.com/bachehshei
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
... .....:
💠توجه به بیت المال💠
🌿 مجروح شده بود .او را به بیمارستان صحرائے اهواز منتقل ڪردند. در همان بیمارستان مورد عمل جراحے قرار گرفت.
گلوله به قلب و سینه اش اصابت ڪرده بود. 😔
آر-پے- جے ڪه در دست داشت را، با وجود مجروحیت و خونریزے زیاد، محڪم گرفته بود و آن را از خود جدا نمےڪرد.
وقتے دڪترها از او مے خواهند ڪه آن را رها ڪند .
رسول مے گوید:*این امانت مردم و بیت المال است نمے توانم آن را رها ڪنم*
🌸🌿🌸🌿🌸
#شهید_رسول_ایزدی
http://eitaa.com/bachehshei
۱۸ شهریور ۱۳۹۹
17.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺✨
🔰 گریه های سوزناک ســردار دلها ، #سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی ؛
▪️وقتی دختر شهید بادپا ،دلنوشته ای برای پدر شهیدش می خواند...
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/bachehshei
۱۸ شهریور ۱۳۹۹