🚨بیانیهی دختر شهید سلیمانی درباره ردیف بودجه اختصاص یافته سال ۱۴۰۰ برای بنیاد فرهنگی شهید سلیمانی
🔰ردیف بودجه بنیاد مکتب حاجقاسم را به حل مشکلات مردم و ترویج مکتب آن شهید اختصاص دهید
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌸🌺
آنچِه خوبان هَمِه دارَند تو #یِکجا داری
بی سَبَب نیست کِه دَر کُنجِ دِلَم جا داری...💔
#حاج_قاسم
#بهترین_پدر❤️
#شبتون_شهدایی🌙✨
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌸✨✨🌸
🔸دلربایی میکند آن هیبت والای تو
هیبت این آسمان سر خم کند بر پای تو...
#التماس_دعا
#حاج_قاسم❤️
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🦋🍁
🔻 #دانشجو باتقوا به حکمت می رسد
✍آن زمان که حضرت امام به گورباچف گفت: من صدای شکستن استخوان کمونیسم را میشنوم، این حکمت ایشان را میرساند، ایشان صدایی را با هزاران کیلومتر فاصله از شوروی میشنید،
🔹اما گورباچف در دل مسند حکومت شوروی این صدا را نمیشنید و این معنای حکمت بوده که برگرفته از تقوای است و فقط مختص معصومان و اولیای الهی نیست حتی شما دانشجویان میتوانید اگر تقوا پیشه کنید به حکمت برسید.
📚شهید حاج قاسم سلیماني
۱۳۹۵/۱۲/۱۵در دانشگاه کرمان
#روز_دانشجو
🕊🌷🕊🌷🕊🌷
▪️شهادت سردار استوار محمودآبادی همرزم حاج قاسم
✍سردار عبدالرسول استوار محمودآبادی همرزم شهید سردار سلیمانی، پس از تحمل سالها درد عوارض شیمیایی و ابتلا به کرونا به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید در عرصه های مختلف از جمله فرماندهی دانشکده علوم وفنون ، مسئول آموزش و اطلاعات نیروی زمینی سپاه، موسس نیروی ویژه صابرین سپاه ، فرمانده قرارگاه مدینه منوره در جنوب کشور، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمالغرب کشور، به دفاع از امنیت کشور پرداخت.
وی در دفاع از حریم اهل بیت در مقابل گروه های تکفیری دوشادوش سرداران شهید حاج قاسم سلیمانی و حاج حسین همدانی در سوریه و عراق مجاهدت کرد.
https://eitaa.com/sardaredeLhaman ☫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌸
لبخند طُ را...❤️
چند صباحی است ندیدم...
یک بار دگر خانه ات آباد...
+بخند...💔
#سردارقلب_ها....
#شبتون_شهدایی🌙✨
🌸🌺
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🍀🌸
💠من در اینجا همین صورت بیجانم و بس..
#دلم❤️ آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست..
#باباجان💔
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✍فاطمهحاجقاسم:
کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک..
جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش!
از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم.. وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم! دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات!
موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری.. دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارر پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه💔
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
بسم الله الرحمن الرحیم🌷
خداوند به عدل و احسان فرمان ميدهد(کتاب مقدس،سوره16،آیه90)
#کمک_به_هموطن
#نشر_با_شما
@mahdihoseini_ir
✅دریافت اطلاعات بیشتر👇
@hosseini_ircontact
🌼شهیدی که خیلیها دوست داشتند جای او بودند
✍مادر شهید طارمی: میدانستم هادی به سوریه و عراق میرود و همراه حاج قاسم است، اما اینکه دقیقا کارش چیست نمیدانستم. وقتی از ماموریت میآمد، زیر کفشهایش را میبوسیدم. میگفتم: این کفشها مکانهای مقدسی رفته.
آن شب، پسرم با خبر شده بود حاج قاسم و هادی شهید شدهاند، اما به من نگفته بود. پدرش که شهرستان بود ساعت ۹زنگ زد گفت: سردار سلیمانی را شهید کردند. سراغ هادی را گرفتم، گفت: انا لله و انا الیه راجعون.
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🕊💫
🌺دیگر هوسی ما را جز
وصل #تو در سر نیست💔
🌺رحمی ڪن و یادی ڪن
این بےسر و سامان را...😔
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌼راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
✍سردار «حسین معروفی» با بیان خاطرهاش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفرهای کوچک انداختهایم تا دور هم باشیم.»
بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطرهبازی دوران جنگ؛ اندکی من میگفتم و اندکی حاج قاسم.
دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.
از بس روز خستهکنندهای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم میرسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه میکند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش میگفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح..
https://eitaa.com/sardaredeLhaman