eitaa logo
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
49 فایل
یادت سردار عزیز همیشه در قلبمان میماند وخونت هرلحظه میجوشد و همه را انقلابی میکند🌾🌾 در کنار اولیاءاللّه ماراشفاعت کن❤❤ شهادتت مبارک #پدرجان کپی از مطالب کانال به هر شکل آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃♥️ 🌸امام علی علیه السلام زمانی که ظهور کند، زمین چنان برکات و گنج هایش را خارج می کند که دیگر فقیری یافت نمی شود که به آن صدقه دهند. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیال خام پلنگ من ، به سوی ماه جهیدن بود/ و ماه را ز بلندایش بروی خاک کشیدن بود ... چه سرنوشت غم انگیزی ! که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس می یافت ، ولی به فکر پریدن بود شعرخوانی:دکتر ککاوند تصویر پلنگ ایرانی از : سیدجواد هادی اصل (صدبار ارزش دیدن و شنیدن دارد)
🔴 این تصویر صحنه‌ای از یک فیلم هالیوودی نیست ، تصویر یکی از سرباز‌های حشد‌الشعبی که به تنهایی جلوی خودور د۱عشی ایستاده.. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✅سپاس‌گزاری زیبای سردار دل‌ها ✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی‌بن‌ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آن‌ها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند. https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🍃 باید اصلاً شهید می‌شد او تا به مردانگی مَثَل باشد و همیشه برای قاسم‌ها مرگ شیرین‌تر از عسل باشد🌷 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌱 اینجوری قاسم سلیمانی باش... https://eitaa.com/sardaredeLhaman
با اینکه زمستان است با دیدن لبخند تو بهار در قلب ما شکوفه می زند ...🌱🌱🌱 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🦋 نقل خاطرات شهید قاسم سلیمانی از سردار شجاعی: حاج قاسم معمولا هفته‌ای سه بار کوه‌نوردی می‌کردند. همواره حاج قاسم همانند مردم عادی کوه‌پیمایی می‌کرد و اصلا اهل این نبود که مسیری خاص را برایش قرق کنند. معمولا سر و صورت خود را می‌پوشاندند. با این‌حال افرادی هم بودند که ایشان را بشناسند وقتی این افراد با حاجی احوالپرسی می‌کردند، ایشان با روی گشاده با آن‌ها تعامل می‌کرد.🌸 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✖️سخن جدید رهبر انقلاب درمورد کرونا 🔰در سالهای اخیر هزاران بنگاه دانش‌بنیانِ کوچک و متوسط به‌وجود آمده است اما در مورد دانش‌بنیان شدن صنایع بزرگ غفلت شده است که باید در این زمینه از توانایی و دانش جوانان خوش‌استعداد استفاده شود؛ همان‌طور که در هر جایی، از تا موشک نقطه‌زن که به جوانان اعتماد و از آنها کار خواسته شد، واقعاً درخشیدند. 🔹بیانات مقام معظم رهبری دیدار تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی - ۱۴۰۰/۱۱/۱۰ https://eitaa.com/sardaredeLhaman
❤️❤️❤️ من و خورشید نشستیم و توافق کردیم صبح را با طپش قلب تو آغاز کنیم! 🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
❣صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً این رنگ خداست و چه رنگی بهتر از رنگ (ایمان) به خداست ۱۳۸بقره https://eitaa.com/sardaredeLhaman
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🔰پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍ خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/sardaredeLhaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اولین برخورد همرزمان حاج قاسم با دست‌نوشته‌ی ایشان ساعتی پس از شهادت " خداوندا مرا پاکیزه بپذیر" https://eitaa.com/sardaredeLhaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تاثیر گرفتن جوان انگلیسی از نماز خواندن رهبر انقلاب بر پیکر پاک شهید سلیمانی🦋 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏مقام معظم رهبری:❤️ شهید حسن باقری بلاشک یک طراح جنگی است 🔸چه زمانی؟ در سال ۶۱ 🔸کِی وارد جنگ شده است؟ سال ۵۹ این مسیر حرکت از یک سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی یک حرکت ۲۰ ساله، ۲۵ ساله است؛ این جوان در ظرف ۲ سال این حرکت را کرده است! اینها ‎ است. در سالروز شهادتش شادی روحش صلوات 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/sardaredeLhaman
اصغر بعد از شهادت سردار سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش می‌گفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف می‌کردند و فقط گریه می‌کردند. و وقتی هم که رفت ۱۵ روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد حاج قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید... 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 | تصویری از حاج قاسم سلیمانی جهت استفاده در پس زمینه تلفن همراه https://eitaa.com/sardaredeLhaman