🌱سَردارِدلـ³¹³ــها🇮🇷
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_بیست_و_نهم🦋
((من مست وتودیوانه))
یک بار《برادرمحتاج》مسئول قرارگاه را برای شناسایی منطقه به هور بردم. #محمد_حسین مسئول شناسایی بود و می بایست برای توجیه همراه ما بیاید. سه تایی سوار قایق⛵شدیم. او سکان را به دست گرفت و راه افتادیم.
داخل #هور همین طور که می رفتیم، زیرلب اشعاری را زمزمه میکرد. کم کم صدایش بلندتر شد و به طور واضح خطاب به محتاج شروع به خواندن کرد:
💠《من مست وتودیوانه،ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم،کم خور،دو،سه پیمانه
در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم
هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابت آ،تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی،دستی زده بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی،دخلت می و خرجت می
زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن،تو مست تری یا من؟
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه....
چون کشتی بی لنگر کژمی شد و مژمی شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو،تسخر زد وگفت ای جان
نیمیم ز ترکستان،نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب وگل ،نیمیم زجان و دل
نیمیم لب دریا،نیمی همی دردانه
گفتم که رفیقی کن بامن که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بی سر و دستارم،در خانهی خمّارم
یک سینه سخن دارم،همین!شرح دهم یانه..》
حالات عجیبی داشت،انگار توی این عالم نبود. بنده خدا،محتاج که با این حالات #محمد_حسین آشنایی نداشت،خیلی تعجب کرده بود.
نگاهی به او میکرد و نگاهی به من.
رو کرد به من :《این حالش خوب است؟!
گفتم :《نگران نباش،این حال و احوالش همین طور است.》
با اشعار #عارفانه سر و سری داشت و با توجه به محتوای اشعار،حالات معنوی خاصی به او دست می داد.
گاهی سر شوق میآمد و میخندید و گاهی هم میسوخت و میگریست.
((دفتر امام جمعه))
یک بار با #محمد_حسین در دفتر #امام_جمعه بودیم،
چند نفر از مسئولین شهر و استان نیز حضور داشتند.
#محمد_حسین ، کنار من نشسته بود، او علیرغم جثه لاغرش بنیهای قوی داشت.
رئیس شهربانی هم طرف دیگر من نشسته بود.
جلوی همه نوشابه گذاشتند، #محمد_حسین، سر انگشتش را گذاشت زیر نوشابه و با قاشق در آن را باز کرد.
صدای بازشدن در نوشابه توجه همه را جلب کرد. رئیس #شهربانی که کنار من بود با دیدن این صحنه خیلی تعجب کرد😳.
همین طور که نگاه میکرد،دیدم او نیز دستش را به تقلید از #محمد_حسین زیر نوشابه گذاشت و قاشق رافشار داد و میخواست درآن را باز کند،اما نمیتوانست.
درهمین موقع #محمد_حسین خندید:《نه جانم! هرکسی نمی تواند این کار را بکند،باید حتما وارد باشید.》