eitaa logo
-سرلوحه‌ها-
191 دنبال‌کننده
137 عکس
126 ویدیو
0 فایل
-فَكَاَنّ الدّنيا لَم تَكُن وَكَاَنّ الاخِرَةَ لَم تَزَل-
مشاهده در ایتا
دانلود
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کامش تلخ تر از همیشه بود. یاد ظلمات بی انتهای مدینه افتاد. همان شب هایی که تنها از خانه بیرون میزد و تا درب قبرستان می‌رفت. رو به سوی قبر زهرا می‌کرد و با سوز دل می‌گفت: «چرا من ایستاده‌ام و به قبر نازنینم سلام می‌کنم اما او به من جواب نمی‌دهد؟ چرا جواب ما را نمی‌دهی؟ آیا چون از پیش ما رفتی دوستی و مودّت را فراموش کردی؟ دیگر ما در دل تو جایی نداریم؟» لختی بعد مکث می‌کرد و خود از جانب فاطمه به خویشتن جواب می‌داد که: «محبوب به من می‌گوید این چه انتظاری است که از من داری؟ مگر نمی‏دانی که من‏ در زیر انبوهی از خاک محبوس هستم؟» |خزان در رمضان| -گمنام ۶۱-
14.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرمرد با جدیت، چوب پر را تکان می‌داد. دور ضریح شلوغ شده بود و می‌شد اضطراب را در چشمانش دید. حرص می‌خورد وقتی کسی بر خلاف جریان جمعیت حرکت می‌کرد و به سمت ضریح باز می‌گشت. بنظرم فقط اینجاست که می‌شود مرد‌های گنده‌ای را دید که در مجلس ختم قوم و خویش هم گریه نمی‌کنند اما اینجا می‌شوند مثل ابر بهار. به پهنای صورت اشک می‌ریزند و خود را رها می‌کنند. یا با گوشی تماس تصویری گرفته‌اند و مادر پیرشان را به یک زیارت مهمان می‌کنند. گفتم مادر. فکر میکنم امام رضا هم خیلی مادری است. اصلا مگر می‌شود حرم بیایی و یاد مادرت نیافتی؟ خوب حتما حکمتی دارد دیگر. اصلا دوست داری مدام رو به ضریح کنی و بگویی دل و دین و دنیای‌ مان فدای مادرتان «فاطمه». می‌شود ما را جدا نکنید و در هم بخرید؟ نشان به آن نشانی که اینجا چیزی پنهان نمی‌ماند، ما کسی را جز شما نداریم. |پناهگاه| -گمنام ۶۱-
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و تو چقدر دوست داشتنی هستی! ای آرزوی شب های طولانی و روزهای پر تنش. تنها حلاوت تمنای وصالت، دلم را گرم می‌کند. می‌دانی که نهان خانۀ دل بی تو سوت و کور است. دلم را از عطر بی همتایت سرشار کن. صفحات تقویم را به امید رسیدن به تو ورق میزنم. |اولین روزهای زمستان| -گمنام ۶۱-
19.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حق بدهید حسادت کنیم. بغض گلویمان را پر کند و دلگیر شویم. قبول کنید خدا خیلی دوست‌تان داشت. اخلاص که به کلمات دهان پر کن و جملات تکراری کتاب ها نیست. دل بدهی، یکرنگی و صفا را می‌شود در همین فیلم‌های زیر خاکی دید. خیلی خوش به حالتان بود. حداقل رفقایتان همه جانشان را فدایتان می‌کردند. دل و دین و دنیایشان شده بود خدا. پس وقتی که شما را برای خدا می‌خواستند، حق برادری را هم به جا می‌آوردند. افسوس که زمان به عقب باز نمی‌گردد. چقدر دلم می‌خواهد چشمانم را ببندم، در همین لحظات میان صفوف شما بنشینم و با حرف های حاج احمد زار بزنم. یقین دارم آنجا که می‌گوید نام منطقه «یابن الزهرا» شد، در و دیوار هم اشک می‌ریزند. با شما هستم پروانه های بال گشوده در کربلای چهار! نکنند ما را فراموش کنید. می‌خواهیم با شما عقد اخوت ببندیم. دوست و دشمن می‌دانند نامردی در مرام شما نیست. اهل آسمان که زیر قولشان نمی‌زنند. تا آخر پای رفاقتشان می‌مانند. |خرمشهر،کربلای چهار،دی ماه ۶۵| -گمنام۶۱-
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگترین وصیّت من به تو فرزند عزیز، سفارش مادر بسیار وفادار تو است. حقوق بسیار مادرها را نمی‌توان شمرد و نمی توان به حق ادا کرد. یک شبِ مادر نسبت به فرزندش از سال ها عمر پدر متعهد ارزنده تر است. تجسّم عطوفت و رحمت در دیدگان نورانی مادر، بارقه رحمت و عطوفت ربّ العالمین است. خداوند تبارک و تعالی قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبیّت خود آمیخته، آن گونه که وصف آن را کس نتوان کرد و به شناخت کسی جز مادران درنیاید. |وصیتنامۀ امام به فرزندش احمد| -میم مثل مادر؛ مادر مثل زهرا-
19.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می‌دانی من اصلا شبیه تو نیستم. نه شبیه تو و نه حتی شبیه آن پروانه های دورت در حزب جمهوری. حتی شرمسارم از اینکه خودم را به تو می‌چسبانم اما باور کن واقعا از اعماق وجود و ته دل دوستت دارم. از کجا می‌دانستم ناگهانی به زندگی‌ام می‌آیی و تا مغز استخوانم ریشه می‌دوانی. باور کن صدای هیچکس در من به اندازۀ تو زنده نیست. خجالت می‌کشم از اینکه حرف‌هایی که به آنها باور داشتی برای کسی مهم نیست. این جامعه اصلا رنگ و بوی تو را ندارد. حداقل من اینطور می‌بینم. ای کاش من هم در همان سالن حزب، در آن شب تابستانی تیرماه میان حواریون و انصارت بودم و با تو شهادتین را زمزمه می‌کردم. کاش حداقل یک بار می‌دیدمت و خنده هایت را تماشا می‌کردم. راستش را بخواهی من بهشت را در بهشتی می‌بینم. در قامت رعنای تو و کلام محکمت. خدا را چه دیدی. شاید رحمت خدا روزی قسمت‌مان شد و شانه‌ به شانه‌ات رهسپار خانۀ یار شدیم. بهشتی ترین مرد دنیا! چقدر نبودنت سنگین است. مگر تو چند نفر بودی؟ ای ملتی برای یک ملت! |سکانسی از فیلم ضد| -گمنام۶۱-
9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه ممکن است هوای نفس بر من غلبه کند و مرا به سوی انتخاب بهترین‌ خوراک‌ها بکشاند، در حالی که شاید در حجاز یا یمامه افرادی یافت شوند که‌ امید همین یک قرص نان را هم ندارند و دیر زمانی است که شکمشان سیر نشده است! آیا سزاوار است شب را با سیری صبح کنم در صورتی که در اطرافم شکم‌های‌ گرسنه و جگرهای سوزان قرار دارد؟ |نهج البلاغه،نامه ۴۵| -علی-
18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میرزای دامغانی وقتی از اتاق بیرون آمد در گوش حاج احمد آقا گفت: به یک روز نمی‌رسد که پدرتان از دنیا می‌روند. پسر دلش گرفت. هر وقت دل آقا روح الله می‌گرفت میرزا را دعوت میکردند جماران. اما این بار فرق داشت. دامغانی تنها بر بالین پیرمرد آمد. کمی نگاهش کرد. دستی بر پیشانی‌اش کشید و دعایی خواند. پیرمرد با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری‏‎ ‎‏امیدوار به فضل خدا به جایگاه ابدی سفر می‌کرد. خمینی پانزده خرداد چهل و دو همان خمینی پانزده خرداد شصت و هشت بود. ذره‌ای دگرگون نشد و عالمی را زیر و رو کرد. دوازده بهمن پنجاه و هفت در هواپیما در جواب خبرنگاری که حس و حالش را پرسید گفت: هیچ! پیرمرد چیزی شبیه به افسانه ها بود. حتی دشمنانش نیز می‌دانستند ورای آن عبای قهوه‌ای و عمامۀ مشکی مردی آسمانی نفس می‌کشد. نفهمیدند او که بود. ندانستند او چه می‌گفت. اما مهم این است که در میان تمام تاریکی ها، چراغی برافروخت که چون خورشید می‌درخشد. سلامی از عمق جان بر روح الله و حواریونش. همان ها که به او گفتند: «هَلْ یسْتَطِیعُ رَبُّک أَنْ ینَزِّلَ عَلَینَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ؟!» و او جواب داد: «قَالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ». |بهمنی که فرّ ایمان ماست| -مُنیبْ-
9.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو گویی روزها نمی‌شود فهمید خورشید در آسمان و بالای سر است یا بر روی زمین و پیش روی تو. شب ها شک میکنی که ماه، مضجع اوست یا آن سیارک کوچک در آسمان. چشم که می‌چرخانی نور آینه ها جان می‌بخشد. بوی اسپند و رایحۀ عطر حرم می‌زند در صورتت و دلبری می‌کند.‌ اینجا همه چیزش فرق دارد. باریک که میشوی خیلی چیزها معمولی نیست. صدای بال زدن فرشتگان را می‌شود شنید. اگر اینجا نباشند پس کجا هستند؟ اینجا خیلی ها زنگ می‌زنند مادرشان و یک دل سیر حرف می‌زنند و بعد رو به ضریح می‌گیرند تا مادر هم درد دل کند و خوب اینجا بغض می‌ماند در گلو و روایات روضه ها می‌ماسد در ذهن. اینجا حریم عزیز زهراست. مگر می‌شود از مادرش بگویی و این خورشید روح‌افزا دلت را هوایی نکند؟ چرا اصلا همه چیز گره میخورد به مادر؟ چرا آخر کار می‌رسیم به در خانۀ علی، هیزم، آتش، دود، صدای همهمه و رد خون. بنظرم خورشید هشتم از همه مادری‌تر است. محال است اینجا صدیقه شهیده را واسطه کنی و حاجت روا نشوی. قبر خاکی زهرا، همینجا در خراسان است. و اصلا در هر جا که فرزندانش چون خورشید می‌درخشند و کروبیان گردشان طواف می‌کنند. |خراسان در زمستان| -مُنیبْ-
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از راه‌های مفید برای «حضور قلب دائمی» این است که انسان خود را بالاتر از «دنیا» بداند. حضرت امام کاظم(ع) در همین رابطه به هشام می‌فرمایند: ای هشام! گران‌قدرترین مردم کسی است که «دنیاداری» را برای خود قدر و منزلتی نداند. به‌راستی که بهای پیکرهای شما جز «بهشت» نیست پس آن‌ها را به چیز دیگری نفروشید. در «مناجات شعبانیه» خطاب به حضرت رب العالمین اظهار می‌دارید: «فَقَد هَرَبْتُ اِلَیْکَ»: من از دنیا فرار کردم و به سوی تو آمدم. پس هرکس برای حضور قلب، باید خود را از دنیا بالاتر بداند و با این رویکرد به سراغ خدا برود. لازم به تذکر هم نیست که دنیا یعنی «تعلقات اعتباری» که ما در اطراف خود به وجود آورده‌ایم. |فرزندم اینچنین باید بود| -اصغر طاهرزاده-
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای باران فرو باریده و ستارۀ دست نیافتنی؛ مرداب های خشکیده را می‌بینی؟ نکند مهر و محبت خویش را از آنها دریغ کنی. لطافت پرتوی نورت در میان دلهای ابری ما چیزی شبیه به همین قاب است. اگر تو نباشی که تاریکخانۀ دل تا ابد سوت و کور می‌ماند. من صدای فکر کردنت را می‌شنوم. حتی صدای پلک زدنت را می‌فهمم. نه اینکه آنقدر خوشبخت باشم که نزدیکت شوم! نقل این حرف‌ها نیست. من کجا و عزیز زهرا کجا. همین که چرخ دوّار آسمان می‌گردد و خورشید طلوع می‌کند یعنی پلک های تو هنوز هم بر هم میخورد. عطر بهار نارنج قبایت اطرافم را پر کرده و هوش و حواسم را برده است. من در تمنای وصالت میسوزم و میسازم. ای کهکشان هستی و تجسم راستی و درستی؛ تقلای ما بهانه‌ای جز تو ندارد. می‌بینی دلمان گرفته؟ شاهد رنج ها و دردهایمان هستی؟ نمی‌شود یکبار جواب سلام هر روزت را بشنویم تا دیگر سر از پا نشناسیم؟ یادتان هست با آن معصومیت کودکانه چقدر دلتنگتان می‌شدیم و در خلوت با شما درد دل می‌کردیم؟ سرو رعنای هاشمی! شبیه ترین مردم به مبعوث شده در نور باران کوه فاران؛ تو را دوست دارم به عدد ابرهای آکنده از باران و به تعداد تمام نرگس‌های جهان؛ به اندازۀ تمام چشمهای گریان و لبخند‌های جانانۀ کودکان. آخر مگر می‌شود تو را دوست نداشت؟ ما را در آغوش بگیرید آقا. مثل همان روزهای کودکی که از بزرگترهایمان یاد گرفتیم هر جا بی پناهی سراغمان آمد بیاییم در خانۀ شما. اصلا ما که غیر از شما کسی را نداریم. |نیمۀ شعبان ۱۴۴۵ هجری قمری| -مُنیبْ-