eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
4هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ارسالی از خانم فاطمه(حدیثه)حقانی فرزند اصغر کلاس یازدهم آفرین به این گل دختر👏👏👏 شهدا نگهدارتون باشند.
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
احمدی 🌹فاطمه حقانی فرزند حسن کلاس هشتم مدرسه مهدیه صرم آفرین به این گل دختر👏👏👏 شهدا نگهدارتون باشند
پیگیری یک نامه منتشرشده در فضای مجازی 🛑 جابجایی مسافر بین‌شهری توسط تاکسی‌های اینترنتی ممنوع شد؟ 🔹از ظهر امروز نامه‌ای در فضای مجازی منتشر شده که حاکی از ممنوع شدن جابجایی مسافر بین‌شهری توسط تاکسی‌های اینترنتی است در این نامه پلیس راهور اعلام کرد جابه‌جایی مسافر بین شهری توسط تاکسی‌های اینترنتی ممنوع است و بر این اساس از تردد خودروهای پلاک شخصی حامل مسافر، جلوگیری خواهد شد. البته در این نامه عنوان شده فعالیت به عنوان راننده در جاده‌های کشور نیازمند طی مراحل قانونی و گرفتن برخی مجوزها است که برخی از این مجوزها را هیچ یک از رانندگان تاکسی‌های اینترنتی ندارند. سردار هادیانفر، رئیس پلیس راهور فراجا: 🔹تاکسی های اینترنتی، ماشین جاده نیستند و مجوزی هم برای تردد برون شهری ندارند. 🆔 @sarm_news
🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹 💠مراسم هفتگی قرائت قران کریم💠 ویژه برادران ♦️زمان: امشب سه شنبه (۱۴۰۱/۱۰/۷)از ساعت ۱۸:۳۰ بعد از مراسم مسجد ♦️مکان: منزل آقای حسن ذاب برقرار می باشد. از برادران عزیز دعوت می شود منور بخش این محفل معنوی باشند. 🔸🔹🔸🔹🔸🔸🔹🔸🔹🔸 🆔 @sarm_news
همایش بزرگ پیاده روی خانوادگی کهک 🆔 @sarm_news
جلسه هفتگی قرائت قرآن کریم اهالی مسجد چهارده معصوم روستای صرم به میزبانی منازل (حسن ذاب) اهالی مسجد و محله در ۷ دیماه ۱۴۰۱
🛑 اطلاعیه ثبت‌نام دیدار مردم قم با رهبر معظم انقلاب 🔹بسم الله الرحمن الرحیم خداوند متعال و اجابت درخواست مردم قم از سوی ولی امر مسلمین جهان ،ان شاءالله جمعی از اقشار مختلف مردم انقلابی قم در (سالگرد قیام ۱۹ دی ماه) به دیدار امام و مقتدای خود حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای مدظله العالی مشرف خواهند شد. 🔹با توجه به محدودیت ظرفیت و لزوم رعایت دستورالعمل های بهداشتی از یک سو و مواجهه با درخواست خیل عظیم دلدادگان به مقام معظم رهبری دامت برکاته، 🔹امسال برای دسترسی یکسان آحاد مردم شریف قم جهت ثبت نام و دیدار با نائب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، این فرآیند براساس قرعه در مساجد قم انجام شده و نهایتا براساس ظرفیت نهائی اعلامی از سوی دفتر معظم له اسامی کسانیکه توفیق تشرّف محضر مبارک امام خامنه ای مدظله العالی را خواهند یافت به منتخبین اعلام خواهد شد. 🔹زمان ثبت نام و قرعه کشی : جمعه ۹ دی ماه لغایت یکشنبه ۱۱ دی ماه بعد از نماز مغرب وعشاء 🔹مکان : مساجد شهر مقدس قم 🆔 @sarm_news
🔰خبر جدید وزیر کار درباره دستمزد سال آینده کارگران/ پیش‌بینی 11 کالا برای اجرای طرح کالابرگ 🔹سیدصولت مرتضوی، وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی: حدود 11 قلم کالا پیش‌بینی شده است که انتخاب این کالاها هم اختیاری است. یعنی یک فرد می‌تواند با تمام یارانه‌اش برنج یا کالاهای پروتئینی بخرد. 🔹مرتضوی درباره آخرین تصمیمات برای تعیین دستمزد کارگران برای سال آینده، گفت: بناست در جلسه آتی شورای کار نسبت به انتخاب کمیسیون تخصصی برای بررسی شرایط و موازین قانونی اتخاذ تصمیم شود و متعاقبا اطلاعات کافی به استحضار می رسد. 🆔 @sarm_news
📚 شروع رمان بــانــوے پـاک مــن (95 قـسـمـت) ✍ بـه قـلـم زهـــرا بـانـو 👇👇👇👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت پنـجـاهـم با اعصاب داغون رفتم تو خونه و دیدم کسی ن
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت پنـجـاه و یکم ساعت۷بود. یکم به خودم عطر زدم و بهترین لباسامو پوشیدم. تو راه گفتم یک شاخه گلم براش بگیرم و ببرم تا خوشحال شه. یک شاخه گل رز قرمز خریدم و گفتم کلی تزئینش کنن. دوباره نشستم تو‌ماشین و روندم تا خونه دایی. جلو خونشون‌نگه داشتم و تک بوقی زدم. پرده یکی از اتاقا تکون خورد و یک لحظه صورت زهرا رو دیدم. یعنی فهمیده من اومدم؟اونم با تک بوقم؟ تا دید حواسم بهشه سریع پشت پرده پنهون شد اما سایه اش افتاده بود رو پرده. یک‌جورایی شیفته این پنهون کاریاش شده بودم.یک دخترخاص بود با کلی محسنات. دستام رو تو‌جیب شلوارم فرو کردم و تکیه دادم به ماشینم. محو سایه زهرا بودم که از پشت پنجره تکون نمیخورد.لبخندی نشست رو لبم که تا حالا نزده بودم. نمیخواستم چشم بکنم از اون سایه دوست داشتنی اما smsدادم به لیدا که پایین منتظرشم. تا اومدم لیدا،زهرا بازم تکون نخورد از پشت پنجره.کاش میتونستم برم بهش بگم به همون اندازه ای که تو نمیتونی از پشت پنجره بری کنار،منم نمیتونم از نگاه کردنت دست بکشم. بالاخره لیدا اومد و منم چشم کشیدم از پنجره. _سلام. _سلام لیداخانم.خوبی؟ با ناز سرشو انداخت پایین و گفت:ممنون. شاخه گل رو بهش دادم اما شش دنگ حواسم به پرده ای بود که کمی کنار رفت و زهرا این صحنه رو دید. در جلو رو براش باز کردم و نشست.ماشینو دور زدم و لحظه آخر به پنجره ای نگاه کردم که نه سایه ای پشتش بود نه پرده کنار رفته ای دیده میشد. هوفی کشیدم و سوار ماشین شدم. _ممنون بابت گل. _قابل نداشت.دوست داری؟ _خیلی. خندیدم و سوئیچ رو چرخوندم.راه افتادم سمت یک رستوران شیک.میخواستم خاطره خوشی برای لیدا بزارم. تا رسیدن به رستوران،خواننده خارجی سکوت بینمون رو پر کرد. تو پارکینگ پارک کردم و پیاده شدم. درو برای لیدا باز کردم.وقتی پیاده شد،لبخند قشنگی بهم زد و کنارم ایستاد. باهم رفتیم تو رستوران و سفارش دو پرس چلو کباب و چنجه دادیم. تا غذا رو بیارن با لیدا حرف زدم. _مامان اینا خوبن؟ _خوبن سلام رسوندن. یعنی زهرا هم سلام رسونده؟! _ممنون.خب چه خبرا؟تو‌خونه بودی این چند روز؟ _نه رفتم آموزشگاه. _آموزشگاه چی؟ _تدریس به بچه های بی سرپرست. چشمام از تعجب گرد شد.لیدا؟؟بچه های بی سرپرست؟؟؟جالب بود برام. _چرا تعجب کردی؟مگه من آدم نیستم؟ _نه بابا این چه حرفیه؟فقط برام جالب بود. دستاشو حلقه کرد رو میز و گفت:درسته مثل زهرا نمازخون نیستم،حجاب ندارم،خوش اخلاق و مهربون نیستم،دین و ایمان کاملی ندارم..اما دوست دارم به این بچه ها کمک کنم بلکه یادگاری از من بمونه تو این دنیا. پس لیدا هم مثل من خودشو با زهرا مقایسه میکرد.دو تاخواهر بودن اما تو دوتا دنیای جداگانه و متفاوت. غذا رو که آوردن مشغول شدیم و کمتر حرف زدیم. فکر کنم سکوت تو غذاخوردن رو از خان سالار به ارث برده بودم.اه که چقدر بیزار بودم از این قوانین. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت پنـجـاه و یکم ساعت۷بود. یکم به خودم عطر زدم و بهتر
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت پنـجـاه و دوم _چرا نمیخوری؟دوست نداری یک چیز دیگه سفارش بدم؟ هول شد و گفت:نه..نه دوست دارم. بعد شروع کرد به خوردن غذاش اما با زور. نگاهش کردم و گفتم:لیدا؟میخوام یک چیزی بگم اگه موافق نیستی بگو. پرسشی نگاهم کرد و چیزی نگفت. _من تو این چند روز کار و خونه رو روبراه میکنم تا ماه دیگه یا فوقش دو ماه دیگه بریم سرخونه زندگی خودمون. چشماش گرد شد و نوشابه ای که میخورد پرید تو گلوش. به سرفه افتاد منم نگران شدم و رفتم دست کشیدم پشت کمرش. با دست فهموند خوبه حالش منم کنار کشیدم و گفتم:چیشدی یهو خانم؟ دستشو گذاشت رو سینه اش و گفت:نوشابه پرید تو گلوم. نشستم رو صندلی و با خنده گفتم:هول نکن بابا منم کارن. با خنده زد به دستم و گفت:کوفت ازخود راضی.حالا قضیه عروسی و اینا جدی بود گفتی؟ _اره جون تو.من از زندگی کردن تو خونه بابابزرگت بیزارم میخوام زود مستقل شم خودتم خوب میدونی.پس کارای عروسیو انداختم جلو.تو که مشکلی نداری؟ کمی من من کرد وگفت:نه فقط بابام... _دایی رو خودم راضی میکنم.دیگه چی عروس خانم؟بنده وکیلم؟ لبخند نازی زد وگفت:بااجازه بزرگترا بعله _عه ناقلا پس گل و گلابت کو؟ بلند خندید و گفت:از دست تو شاممون که تموم شد با خنده و شوخی از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. تا خونه کلی شوخی کردیم و خندیدیم. خوشحال بودم که تونستم لیدا رو راضی نگه دارم و خوشحالش کنم. رسیدیم دم در خونشون.پیاده اش کردم و دم رفتن بوسه کوتاهی به پیشونیش زدم. وقتی رفت تو خونه،نگاهمو انداختم به پنجره اتاق زهرا.سایه ای رد شد و دیگه هیچی جز تاریکی ندیدم. دستی به صورتم کشیدم و سوار ماشین شدم. به خونه که رسیدم همه خواب بودن جز مادرجون. اومد تو اتاقم گفت باهات حرف دارم. _جانم هماخانمی؟ _خوبی پسرم؟ نشوندمش رو تختم و گفتم:عالیم.شماچطوری؟ _بچه هام و نوه هام خوب باشن منم خوبم. دستشو بوسیدم و گفت:آی قربون تو مادربزرگ ماهم بشم.. _تو این حرفا رو نمیزدیا. _شما تو دنیا تکی مادرجون به کسی دیگه که نمیگم. _خیلخب زبون نریز کجابودی تاحالا؟ _بااجازتون با خانمم رفتیم بیرون. چشمای خاکستریش برق زدو گفت:الهی شکر مادر،خیلی خوشحال شدم همش با خودم میگفتم نکنه‌.. انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم:نه هماجون نگو.ان شالله تا چند وقت دیگه هم عروسی میکنیم میریم سرخونه و زندگیمون.به مامان و بابابزرگم بگین که درجریان باشن کارامون جلو افتاده. سری تکون داد وگفت:باشه پسرم.حالا استراحت کن منم میرم بخوابم خیلی خسته ام. پیشونیشو بوسیدم و گفتم:شبتون بخیر. مادرجون که رفت منم با خیال راحت خوابیدم. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news