eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.8هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
7.3هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظر ارسالی شما عزیزان هستیم❤️🌹
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
منتظر ارسالی شما عزیزان هستیم❤️🌹
خبر، فیلم، دلنوشته، و طنز در رابطه با موضوع روز و یا هر خبری و فیلمی از روستا دارین از باب گزارش بفرستید برا ما تا بارگزاری شود.
نامه یک پدر... 💠 دخترم فاطمه ! دیدم بکنم ؟ عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آنها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای زندگی کنم ؟ دیدم برایم خیلی مهم‌اید و ارزشمندید ، به طوری که اگر به شما درد برسد همه‌ی وجودم را درد فرا می‌گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شعله‌های آتش می‌بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می‌ریزد. اما دیدم چگونه می‌توانم حلّال این خوف و نگرانی‌هایم باشم. ؟ دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هستید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مردن خود جلوگیری کنند و یا ثروت و قدرت‌شان مانع مرض‌های صعب العلاج‌شان شود و از در بستر‌افتادگی جلوگیری نماید. من را انتخاب کرده‌ام و راه او را... بخشی‌ از نامه‌ سلیمانی به‌ دخترش‌ فاطمه سلام خدا بر روح فرمانده شهدای ایران: •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حنانه خانم شیرازی👏👏👏 کلاس چهارم مدرسه حضرت رقیه (ص) 🆔 @sarm_news
✅ نماز ماه جمادی الاخر ✅چهار رکعت نماز، دو تا دو رکعت است 1⃣نماز اوّل: ✅ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه، آیه‌ الکرسی(تا هوالعلی العظیم) ۱ مرتبه، سوره قدر ۲۵ مرتبه. ✅ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره تكاثر ۱ مرتبه، سوره توحيد ۲۵ مرتبه 2⃣نمازدوم: ✅ركعت اوّل سوره حمد ۱ مرتبه، سوره كافرون ۱ مرتبه، سوره فلق ۲۵ مرتبه ✅ركعت دوّم سوره حمد ۱ مرتبه، سوره نصر ۱ مرتبه، سوره ناس ۲۵ مرتبه 💫و پس از سلام نماز دوّم بگو: ▪️سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ (هفتاد مرتبه) ▪️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ (هفتاد مرتبه) ▪️اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ (سه مرتبه) 💫سپس سر به سجده بزار و سه مرتبه بگو: ▪️يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. 💫سپس در همان سجده هر حاجتی كه داری از خدا بخواه. هركه اين عمل را بجا آورد، خدا خودش و مال و همسر و فرزندان و دين و دنيای او را تا سال آينده حفظ می‌كند 🌱اگر در اين سال از دنيا برود بر حال شهادت رفته است، يعنى ثواب شهيدان را دارا می‌باشد. 💠این نماز زمان معیّنی نداره. از آغاز این ماه تا پایان این ماه، چه روز و چه شب می‌توان انجام داد. 💠منبع:مفاتیح الجنان التماس دعای فرج🌹 🆔 @sarm_news
📚 شروع رمان بــانــوے پـاک مــن (95 قـسـمـت) ✍ بـه قـلـم زهـــرا بـانـو 👇👇👇👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت هـفـتـاد و پـنـجـم ساعت۵ونیم کارن اومد. منم رفتم ا
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت هـفـتـاد و شـشــم صبح روز بعد ساعت۷بیدارشدم و صبحونه درست کردم تا کارن بخوره بعد بره سرکار. صبحونشو با اشتها خورد و رفت. روزای من تو خونه و با سر کردن وقت با محدثه میگذشت. شبا هم با کارن دور هم بودیم و میگفتیم و میخندیدیم. اما تو این مدت نماز خوندن کارن رو نمیدیدم. انگار داشت یک چیزی رو ازم پنهون میکرد. خیلی زود فهمیدم به چادر پوشیدنم حساسیت نشون میده. هر جا میخواستیم بریم. چه خرید، چه رستوران، چه حتی خونه همسایه هی غر میزد که چادرتو دربیار. درسته مسلمونم اما این کارا امل بازیه. واقعا ناراحت میشدم اما کارن اصلا به روی خودش نمیاورد و عادی رفتار میکرد. چند بارم جلو بقیه با تمسخر باهام حرف زد منم شبش رفتم تو اتاق محدثه و دلخور شدم. اما حتی یک بار نازمو نکشید و عذرخواهی نکرد. از اون زندگی رویایی که تو فکرم بود هیچیش به واقعیت نپیوست و منو ناامید تر کرد. شبا سر سجاده، تو نماز شبام کلی اشک میریختم و از خدا میخواستم بهم صبر بده و اخلاق کارن رو عوض کنه. به مسلمون بودنش شک داشتم اما چاره ای به غیر از باور حرفاش نداشتم. چون شوهرم بود. باید بهش اعتماد میکردم. یک روز که داشتیم میرفتیم خونه مادرجون، تو ماشین بحثمون شد. _من دارم بهت میگم اون پسره کی بود باهاش از دانشگاه میومدی بیرون؟ چادرتو رو سرت کشیدی فکر کردی کسی نمیفهمه چه غلطی میکنی؟ نخیر خانم از این خبرا نیست میدونم چه کارایی میکردی. دیگه از تحملم فراتر رفته بود. بدون اطلاع به من تهمت زده بود و ندونسته بود چجوری قلبمو شکسته بود. _ساکت شو کارن.. ساکت شوووو. تو نادانسته داری به من تهمت میزنی. _میدونم که... _گفتم ساکت شو. اون پسر شوهر دوست صمیمیمه که با زنش به مشکل برخورد و اومد پیش من تا باهاش حرف بزنم...اگرم باور نداری...شمارشو بدم...زنگ بزنی.. به گریه افتاده بودم و نمیتونستم حرف بزنم. همون موقع رسیدیم خونه مادر جون و من با گفتن این جمله پیاده شدم. _خیلی بی معرفتی که اینجوری نامردانه بهم تهمت خرابکار بودن میزنی. اشکامو پاک کردم و با لبخند محدثه رو گرفتم زیر چادرم و رفتم تو خونه. تا آخر شب خونه مادرجون که بودیم به کارن عادی رفتار کردم و بیشتر با مادرجون حرف میزدم. بازم به چادرم گیر میداد و منم با مهربونی جوابشو میدادم. دلم میخواست زودتر بریم خونه تا این رفتارای مسخره و لبخندای الکی تموم بشه. وقتی رفتیم خونه کارن خوابید و منم رفتم تو اتاق محدثه و به بهونه خوابوندنش شب اونجا خوابیدم. صبح با لمس دستی روی صورتم بیدار شدم. وقتی چشمامو باز کردم، دیدم دستای کوچولو محدثه میخوره به صورتم. _سلام مامانی قربونت بشم من دختر نازم. بغلش کردم و با هم رفتیم تو آشپزخونه. _باباتم که رفته. هعی عادت کردم به این زندگی عادی و پر از تظاهر. فقط اولاش خوب بود دخترم. اولای زندگی خیلی قشنگ بود. دو سه روز اولش فقط خوب بود اما حالا...دیگه امیدی به این خونه و بابات ندارم. فقط تو مهمی برام..فقط تو. شروع کرد به حرف زدن و من لذت بردم از این صداهای بی مفهوم و قشنگش. تازگیا خیلی شبیه محدثه شده بود. انقدر بوسش کردم که گریه اش گرفت. خندیدم و اروم فشردمش به سینه ام. _فدای گریه هات بشم عزیزم. نبینم اشک بریزی دخترقشنگم. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
‍✨ #بـانـوے_پـاک_مـن ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت هـفـتـاد و شـشــم صبح روز بعد ساعت۷بیدارشدم و صبحو
‍✨ ✍ زهـــرا بـانــو 🌹قسـمـت هـفـتـاد و هـفـتـم روزها پشت سر هم میگذشت و رفتار کارن و من هر روز سر سنگین تر میشد. قهر نبودم چون قهر تو اسلام کار پسندیده ای نبود. فقط ازش خیلی دلخور بودم. با هم حرف میزدیم اما خیلی کم و سرد. وقتی میومد خونه بیشتر با محدثه بازی میکرد و منم تو آشپزخونه مشغول میشدم. چند روزی بود که قلبم درد میکرد و آروم نمیشد. دردش یک جورایی امونم رو بریده بود و توان برام نذاشته بود. جلوی کارن زیاد نشون نمیدادم درد دارم چون نمیخواستم بفهمه حتما چیز خاصی نبود. حتما بخاطر استرس و فشار و نگرانی بود. یک روزی که کارن نبود واقعا جونم به لب رسید و رفتم دکتر اما قبلش محدثه رو گذاشتم پیش آتنا و گفتم یک ساعتی نگهش داره جایی کار دارم زود میام. رفتم بیمارستان نزدیک خونه آتنا و دکتر برام یک آزمایش نوشت که سریع آزمایش رو دادم و منتظر جواب شدم. وقتی فامیلمو صدا زدن رفتم جوابو گرفتم. _میشه بگین نتیجه اش چیه؟ _با دکتر حرف بزنین بهتون میگن. هدایتم کرد سمت اتاق دکتر و منم با بهت و ترس رفتم تو مطب دکتر. برگه آزمایش رو گذاشتم رو میز دکتر و گفتم:آقای دکتر لطفا نتیجه رو زودتر بگین خیلی استرس دارم. نگاهی به برگه انداخت و اخماش رفت تو هم. وای خدا داشتم سکته میکردم. خیلی حالم بد بود. قلبم شروع کرد به درد گرفتن. _آقای دکتر؟ _متاسفانه شما مبتلا به حمله قلبی شدین. همه این دردهای قلبتون هم بخاطر استرسه و فشاره. اگر رعایت کنین حتما خوب میشه. یک آن انگار وا رفتم و بدنم سست شد. ناراحتی قلبی؟ من؟؟؟ چرا آخه؟نکنه بخاطر فشارای این روزاست؟ با تشکر ساده ای از مطب دکتر و بیمارستان بیرون اومدم و سمت خونه آتنا قدم برداشتم. هرچی آتنا گفت بیا بالا گفتم کار دارم و باید برم. محدثه رو گرفتم ازش و ازش خداحافظی کردم. _ممنون که نگهش داشتی. _خواهش میکنم دوست گلم. ما یک زهراجون که بیشتر نداریم. لبخندی زدم و گونشو بوسیدم. _سلام برسون عزیزم.خداحافظ. تا خونه با تاکسی رفتم. به خونه هم که رسیدم محدثه رو خوابوندم و خودم نشستم رو صندلی جلو تراس و زل زدم به بیرون. فکرم خیلی مشغول حرفای دکتر بود. قلبم آروم شده بود اما درد اصلی، روحمو خراش میداد. ادامه دارد... 🆔 @sarm_news