eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.4هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
با این حرف هر دو زدند زیر خنده.. و وشوشه تمام این حرف ها را برای شراره خبر میبرد و شراره مانند انسان
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۲۵ و ۲۶ مادر دست شمسی را گرفت و کشید و سعی کرد که روی زمین سیمانی و سرد اتاق بنشیند و بعد سرش را نزدیک گوش شمسی آورد و صدایش را آهسته کرد و گفت: 🔥_ببین منم یک زن هستم و میدانم که گاهی سحر و ساحری لازم است، اما موندم تو چرا یه ذره عقل توی کله ات نیست و تمام پولهای بی زبانی را که اسد بدبخت درمی‌آورد و توی دامن تو میریزه را یکباره میریزی توی حلق ملا غلام؟! شمسی که خیلی متعجب شده بود گفت: 🔥_خوب به نظرتون خودم برم درس رمالی بخونم ؟! و با این حرف زد زیر خنده...مادر شمسی که حوصله اش از این حرفهای سبکسرانه شمسی سر رفته بود اوفی کرد و گفت: 🔥_لازم نکرده درسش را بخونی، خیلی زرنگ بودی سیکلت را میگرفتی که بهت نگن بیسواد... و بعد صدایش را آهسته تر کرد و گفت: 🔥_من موکل سفلی دارم که تمام کارها را برام انجام میده و میتونم این موکل را به تو انتقال بدم، یعنی این موکل یه جوری موروثی هست و با اشاره من به هر کدام از فرزندانم خدمت میکنه، اگر می خوای منتقلش میکنم به تو ،منتها یک سری خدمات باید براش انجام بدی... شمسی که هر لحظه تعجبش بیشتر میشد گفت: 🔥_موکل یعنی همون که ملا غلام میگفت و....واقعا برای منم کار میکنه؟! من باید چکار کنم؟! مادرش سری تکان داد و گفت: 🔥_آره همون هست که ملا میگه... کارهاش خیلی سخت نیست بین چند زن و شوهر بنداز و چند تا کار دیگه... شمسی لبخندی مرموزانه زد و در ذهنش هزاران نقشه کشید..حالا شمسی احساس قدرت می کرد، با وجود موکل موروثی که مادرش به او هدیه کرده بود، دیگر احتیاج به مراجعه به ملا غلام نبود، او مطمئن بود که خانهٔ مطهره و محمود هر شب بحث و دعواست، اما تعهداتی را که داده بود باید عمل می کرد، حداقل بین چند زوج جدایی بیاندازد...شمسی همانطور که آخرین چانه خمیر را پهن میکرد تا به تنور بچسپاند، ناگهان فکری به ذهنش رسید... درست است خودش است، چرا زودتر به فکرش نرسید. شمسی نان های داغ را که هنوز بخار داغی از آنها بلند بود را داخل سفره چپاند، چادر سفید با گلهای ریز سیاه را روی سرش انداخت و همانطور که از در خانه خارج می شد بلند گفت: 🔥_مادر،حواست به بچه من باشه، الان میام و از در خانه بیرون آمد و اصلا نشنید که مادرش از او چند سوال پرسید. شمسی با شتاب پیش میرفت و با خود میگفت: احتمالا اینموقع روز خانه است،چرا از اول به فکرم نرسید...عه عه عه.. پاهای شمسی مانند درازگوشی که راه همیشگی اش را حفظ باشد، او را به پیش میبرد و کمتر از چند دقیقه به خانه ملا غلام رسید. در خانه باز بود، شمسی تلنگر کوچکی به در زد و چون جوابی نشنید وارد خانه شد، اتاق های ردیف با درهای چوبی آبی رنگ مانند قطار به چشم می خورد، زن ملا غلام لب حوض مشغول شستن لباس بود و تا چشمش به شمسی افتاد، لبخندی زد و اتاق ملاغلام را نشان داد و گفت: _ملا میهمان دارد و بعد صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: _یه مشتری دم کلفت از ده بالا اومده... شمسی که ذهنش درگیر چیز دیگه ای بود به میان حرف زن پرید و گفت: 🔥_با او که کاری ندارم، دخترزاده‌تان، فتانه توی خانه هست؟! زن که انگار انتظار شنیدن این حرف را نداشت، اوفی کرد و از زیر چشم به اتاق روبه رو که اتاق فتانه و شوهرش بود نگاهی کرد و گفت: _ما نه از بچه شانس آوردیم و نه از نوه، شوهر فتانه هم شده داماد سر خانه... شمسی سری تکان داد و گفت: 🔥_فتانه الان داخل اتاقشون هست؟ شوهرش هم هست؟! زن سری تکان داد و گفت: _شوهرش رفته سر زمین، فتانه هم مثل همیشه یه بهانه آورد و همراه شوهره نرفت و توی خانه موند شمسی لبخند گله گشادی زد و گفت: 🔥_خوب خدا را شکر،با فتانه کار دارم و با زدن این حرف به سمت اتاقی که محل زندگی فتانه و شوهرش بود رفت. زن ملا غلام نفسش را محکم بیرون داد و زیر لب گفت: _معلوم این زن مکار چکار فتانه دارد؟!فتانه هنوز نزده میرقصد، وای به حال اینکه شمسی براش بزنه و اونم روی دور بیافته... شمسی تقه ای به در زد و صدای فتانه بلند شد: 🔥_هااا، چی میگین؟! خو راحتم بزارین تا این صمد لندهور هست باید باهاش سرو کله بزنم، این نکبت که میره باید نصیحت‌های شما را گوش کنم.. شمسی خنده ریزی کرد و پرده زرد رنگ اتاق که گلهای سرخ درشت روی آن خودنمایی میکرد را کناری زد و داخل اتاق شد، در را پشت سرش بست و گفت: 🔥_سلام فتانه، والا من نیومدم نصیحتت کنم، اومدم کمکت کنم فتانه که خوب شمسی را میشناخت اوفی کرد و گفت: 🔥_چه کمکی؟! حالا دیگه؟! اونموقع که هنوز برادر شوهرت مجرد بود و من بدبخت هم چشمم دنبالش بود و راز دلم را برات گفتم کاری نکردی، حالا میخوای چکار کنی هااا؟!
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۲۵ و ۲۶ مادر دست شمسی را گرفت و کشید
شمسی که دنبال حرفی میگشت برای باز کردن سر صحبت تا هم به عهدش وفا کنه و بین یک زوج جدایی بندازه و هم یه جورایی توی زندگی محمود اثر بد بگذاره، با این حرف فتانه خنده بلندی کرد، چرا که فتانه خودش ناخواسته سر حرف را باز کرد.
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
شمسی که دنبال حرفی میگشت برای باز کردن سر صحبت تا هم به عهدش وفا کنه و بین یک زوج جدایی بندازه و هم
شمسی کنار کپه رختخواب ها که رویشان را با پارچه سفید رنگی که گلدوزی شده بود، گرفته بودند، نشست. فتانه میخواست به سمت سماور گوشه اتاق برود و چای دم کند که شمسی دستش را گرفت و همانطور که مانع رفتنش میشد گفت: 🔥_بشین فتانه، کار مهمی باهات دارم، تا کسی نیست بزار بگم. فتانه که خیلی متعجب شده بود گفت: 🔥_چه کار مهمی؟! زودتر بگو ممکنه صمد الانا بیادش شمسی با نگاهی مرموز به اطراف، صدایش را پایین آورد و گفت: 🔥_من تازگیا متوجه شدم، گلوی محمود هم پیش تو گیر بوده، حتی خبرایی برام رسیده که با اینکه ازدواج کردی، هنوز چشمش دنبال تو هست، از اونطرف را بطه اش با مطهره هم شکراب هست و احتمالا به زودی از هم جدا میشن، تو هم اگر بتونی از صمد جدا بشی، من کمکت میکنم به عشق قدیمیت برسی.... فتانه که فکر میکرد شمسی داره مسخره‌اش میکنه، چشمهایش را ریز کرد و گفت: 🔥_این حرفا را از کجا درآوردی شمسی؟!چی توی سرت میگذره؟! محمود که الان باید تو باشه، بعدم اگر دلش پی من بود یک بار یه اشاره ای چیزی میکرد... نه این حرفها به محمود نمیچسپه، اون از این حرفاست.. شمسی برای اینکه حرفهای خودش را راست جلوه بده اشاره ای به قران روی طاقچه انتهای اتاق کرد و گفت: 🔥_حاضرم دست رو قرآن بزارم که هر چی گفتم همه درسته، تو فقط از صمد جدا بشو، بقیه کارا با من... فتانه نگاهی به قران کرد و نفسش را محکم بیرون داد و گفت: 🔥_من از همون روز اول صمد را نمیخواستم ، منو زوری شوهر دادن، الانم که اصلا رسم نیست طلاق بگیریم، بعدم توی طایفه ما از این حرفا نیست و از طرفی صمد هم آدم موجهی هست، نه بد زبون و بد دهنه نه دست بزن داره، خیلی هم منو دوست داره، آخه چه عیبی روش بزارم که بهانه ای کنم برای جدایی... لحظه ای سکوت بینشون حکمفرما شد و باز فتانه شروع به حرف زدن کرد: 🔥_وقتی مطهره و بچه‌هاش میان خونه پدر شوهرت، اینقدر با حسرت نگاهشون میکنم،آخرش یه قلوه سنگ گلوم را میگیره و تا یه دل سیر گریه نکنم راه گلوم باز نمیشه... شمسی دستش را گذاشت رو دست فتانه و گفت: 🔥_تو موافقت کن، من کمکت میکنم تا هر طور شده از شر صمد خلاص شی... و در ذهنش نقشه ها میکشید تا زندگی صمد را از هم بپاشد و مطهره را دربه در کند و فتانه را سر جاش بنشاند چون فتانه نه زیبایی داشت و نه هنری، یک دختر روستایی بی سواد درست مثل شمسی ولی مطهره هم خوشگل بود و هم خانم معلم و اگر توی زندگی محمود میموند، شمسی همیشه زمان زیر دست این جاری میبایست باشد و با وجود مطهره نمیتوانست عرض اندام کند اما فتانه عددی نبود و اصلا رقیبی براش محسوب نمیشد... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم دو قدم روضه بخوانم…دو قدم گریه کنم چاره ای جز غم دوری حرم نیست که نیست بگذارید به بیچارگی ام گریه کنم 💚< >💚 😍✋ 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
😍✋ ای بودم از نبودِ تو نابود می شوم می سوزم از فراقِ تو و دود می شوم آقا بیا و با دَمِ عیساییت ببین نابودم و زِ بودِ تو موجود می شوم عج 🌹 🌹 ✨اللَّهُمَّ‌اجْعَلْنٰا مِنْ‌أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ🤲 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
📘 💠راه عذر بسته می‌شود... 🔹امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: زن زیبایی را روز قیامت در دادگاه عدل الهی حاضر می‌کنند که به خاطر جمال و زیبایی خود به گناه افتاده است؛ می‌پرسند: چرا گناه کردی؟ در پاسخ می‌گوید: «خدایا! چون مرا زیبا آفریدی به این جهت به گناه آلوده شدم.» خداوند دستور می‌دهد حضرت مریم را می‌آورند، و به آن زن گفته می‌شود که تو زیباتر بودی یا مریم؟ در حالی که او را زیبا آفریدیم، اما، او به خاطر جمال خود فریب نخورد. 🔹آنگاه مرد صاحب جمالی را در دادگاه حاضر می‌کنند که بخاطر زیبایی خود به گناه آلوده شده است می‌گوید: «پروردگارا! مرا زیبا آفریدی و زنان به سوی من میل و رغبت پیدا کردند و مرا فریفتند و گرفتار گناه گشتم.» در این وقت یوسف علیه السلام را می‌آورند و به او می‌گویند: تو زیباتر بودی یا یوسف؟ ما به او جمال و زیبای دادیم ولی فریب زنان نخورد!! 🔹سپس صاحب بلا را می‌آورند که به خاطر بلاها و گرفتاری هایش معصیت کرده است. او هم می‌گوید: «خداوندا! بلاها و مصیبت‌ها را بر من سخت کردی لذا به گناه افتادم.» در این موقع ایوب علیه السلام را می‌آورند و به آن شخص می‌گویند: بلای تو سخت تر بود یا بلای ایوب؟ در صورتی که ما او را به بلای سخت مبتلا کردیم اما مرتکب گناه نشد.! بدین گونه راه عذر و بهانه بر گناهکاران بسته می‌شود. 📚 بحار: ج ۷، ص ۲۸۵ و ج ۱۲ ص ۳۴۱. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
♨️مبادا فکر کنی امام زمان علیه السلام به دعای تو محتاج است... 🔸سید بن طاووس به فرزندش محمد می‌نویسد؛ مبادا فکر کنی امام زمان علیه السلام به دعای تو محتاج است؛ هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است، این که می‌گویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است، 🔸و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود. زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست. به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه‌ی کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان احسان او می‌نشیند و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید، چون خود را به او مرتبط کرده‌اید! 📚 فلاح السائل، سید بن طاووس 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
📌 رومون میشه؟! 💻 در و دیوار اتاقت، کامپیوترت، موبایلت بوی میده؟ آقا بگه دلاتونو بذارید روی میز! نوت‌بوک و موبایل‌هاتونم بذارید روی میز، می‌خوام همه رو باهم چک کنم، ببینیم رومون میشه؟ 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷