#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و دوم:
با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟
الی خنده ریزی کرد و گفت: خوشم میاد که خودتم نمی دونی چکار کردی و بعد دستی به پشتم زد و ادامه داد: اون قلب طلایی را چکار کردی؟
چشام را ریز کردم و گفتم: چه ربطی به قلب طلایی داره؟
الی خنده بلندی کرد و گفت: آخه اون فقط قلب نبود...یه ردیاب بود که جای دقیق شما را نشون میداد
با شنیدن این حرف تازه یاد گرسنگی و دردی که مدام توی شکمم می پیچید افتادم، دستم را روی شکمم گذاشتم و گفتم: به جای صبحانه و نهار و شام خوردمش..
الی ناگهان از جا برخاست وگفت: خدای من! چی میگی تو؟!
یعنی اون قلب را قورت دادی؟ چه کار خطرناکی گرچه کوچک بود..
شانه ای بالا انداختم و گفتم: گذاشتم زیر زبونم چون جولیا می خواست بازرسیم کنه ، ناخواسته قورتش دادم.
الی همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت گفت: پس الان یه قلب طلایی با یه ردیاب داخل شکم تو هست درسته؟! یعنی تو الان خود خود ردیاب هستی و زد زیر خنده..
با نگاهم رد رفتنش را دنبال کردم که اشاره کرد برم پیشش..
تازه متوجه میز نهار خوری کوچک وسط آشپز خانه شدم، یه میز شیشه ای سیاه رنگکه دو طرفش دو تا نیمکت چرمی سیاه و سفید قرار داشت.
روی نیمکت نشستم و الی مشغول گشتن توی یخچال و کابینت ها شد و گفت: باید یه غذای چرب وچیلی درست کنم که هم نیروی این چند روزه را به بدنت بازگردونه و هم باعث دفع اون قلب ردیابی بشه..
اتفاقات این سفر را مثل پازل توی ذهنم در کنار هم قرار دادم و با شک گفتم: به نظرم تو اون الی که میگفتی نیستی ،تو کس دیگه ای هستی..
الی نگاهی بهم انداخت و گفت: منظورت کدوم الی هست؟
بهش خیره شدم و گفتم : همون که داستان زندگیش را تعریف کردی وگفتی کلاه سرت گذاشتن و برای فرار از زندان ،مجبور شدی که به فرار فکر کنی ..
الی چیزی را از داخل یخچال برداشت و توی ماهیتابه روی گاز گذاشت و بعد روبه رویم نشست و گفت: هم آره و هم نه...یعنی من در حقیقت همون الی هستم اما در واقع نیستم..
کلا گیج شده بودم و گفتم برام بگو..
الی از جا بلند شد ، جلز و ولز محتویات ماهی تابه بلند شده بود ،الی به طرف آن رفت و گفت : می تونی منو زینب صدا کنی و بعد نگاهی به ساعت دستش انداخت و ادامه داد: دوساعت دیگه یه جلسه شبانه داریم، می خوام اگر حالت خوب بود و دوست داشتی تو رو هم باخودم ببرم ، اما قبلش یه کم باید گریمت کنم.
زیر لب گفتم زینب...
الی برگشت طرفم وگفت: بزار یه چی بخوری ، فرصت زیاده، یکی یکی همه چی را برات تعریف میکنم..
واقعا مغزم هنگ کرده بود..زینب..الی...جلسه...گریم..
همه چیز مرموز بود
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت هشتاد و دوم: با تعجب نگاه الی کردم و گفتم: داری از چی حرف میزنی؟
این قسمت اضافه هم به جبران دیشب که فراموش شده بود و به احترام همراهان گرام که اعتراض کردند، چرا داستان نذاشتید😊😊😉😉
6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دور نخست سفرهای استانی دولت چهاردهم به زودی آغاز میشود؟!!
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)
#شهادت_امام_حسن(ع)
#شهادتامامرضا(ع)
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
✅ ساعت کار ادارات از شنبه به حالت عادی باز میگردد
سخنگوی صنعت برق:
🔹تغییر ساعت کار ادارت و بخش عمومی کشور که از ۱۵ خرداد به سبب مدیریت انرژی آغاز شده بود، از نیمه شهریور به حالت عادی باز میگردد.
🔹امسال برای مدیریت مصرف برق در بخش اداری هدف گذاری کاهش ۱۵۰۰ مگاواتی انجام داده بودیم که خوشبختانه ۹۵ درصد از برنامه محقق شد.
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)
#شهادت_امام_حسن(ع)
#شهادتامامرضا(ع)
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایـا
✨امشب آرامشی
🌸از جنس سکوت برکه ها
✨به سبـزی جنگلها
🌸 با عطر بهشتت
✨خواهانم که
🌸آن را به تمـام دوستان
✨و عـزیـزانم عطا کنی
شبتون سرشاراز آرامش🌸
🌸🍃
نمردنم ز فراقت، ز سخت جانی نیست
امید وصل در این ماجرا گلوگیر است
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌺
#سلام_ارباب_خوبم😍✋
#شهادت_پیامبر_اکرم(ص)
#شهادت_امام_حسن(ع)
#شهادتامامرضا(ع)
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●