🔹🔹برنامه بازیهای ۸ تیم صعود کننده🔹🔹
🔸🔸🔸 مرحله یک چهارم نهایی🔸🔸🔸
🏆تیم ناحیه جعفرآباد _ 🏆تیم خادم الحسین
👈چهارشنبه۱۹بهمن . ساعت ۱۷👉
🏆تیم شهدای خط شکن _🏆تیم شهید ابراهیم حسینی
👈چهارشنبه ۱۹ بهمن ساعت ۱۷:۴۵👉
🏆تیم مصلحین_تیم انصارالمهدی🏆
👈چهارشنبه ۱۹ بهمن ساعت ۱۸:۳۰👉
🏆تیم شهید ابراهیم رشید_تیم شهیدان محمودی🏆
👈چهارشنبه ۱۹ بهمن ساعت 20:15👉
🔹🔹🔹مرحله نیمه نهایی🔹🔹🔹
🏆برنده بازی اول _ 🏆برنده بازی دوم
👈پنجشنبه ۲۰ بهمن _ ساعت ۱۵:۳۰👉
🏆برنده بازی سوم_ 🏆 برنده بازی چهارم
👈پنجشنبه ۲۰ بهمن_ساعت ۱۶:۱۵
🔹🔹🔹مرحله نهایی🔹🔹🔹
🏆بازی رده بندی🏆
👈جمعه ۲۱ بهمن _ ساعت ۲۱:۳۰👉
🏆🏆🏆🔹بازی فینال🔹🏆🏆🏆
👈جمعه ۲۱ بهمن _ ساعت ۲۲:۱۵👉
⭐️اختتامیه و اهدای کاپ قهرمانی⭐️
👈👈بعد از برگزاری فینال👉👉
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🔹🔹برنامه بازیهای ۸ تیم صعود کننده🔹🔹 🔸🔸🔸 مرحله یک چهارم نهایی🔸🔸🔸 🏆تیم ناحیه جعفرآباد _ 🏆تیم خادم ال
🏆پایان بازی🏆
شهید ابراهیم رشید 2 تیم شهیدان محمودی 2
برنده بازی در ضربات پنالتی
تیم شهیدابراهیم رشید
🔹🔹برنامه بازیهای مرحله نیمه نهایی🔹🔹
تیمخادم الحسین _ تیم شهید ابراهیم حسینی
پنجشنبه ۲۰ بهمن _ ساعت ۱۵:۳۰
تیم مصلحین _ تیم شهید ابراهیم رشید
پنجشنبه ۲۰ بهمن _ ساعت ۱۶:۱۵
🔹لطفا ۲۰ دقیقه قبل از شروع بازی در سالن حضور داشته باشید.
✅قلم بند و پیراهن یک دست تیمها ضروری میباشد.
https://eitaa.com/sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
به امید موفقیت تیم شهید ابراهیم رشید نماینده تیم روستای صرم 👏👏👏👏
ضمن تشکر از کلیه عزیزانی که در مراسم تشییع و ختم مرحومه حاجیه خانم کبری مرسلی شرکت نمودند.
⬛ به اطلاع می رسانیم مراسم سوم و هفتم مرحومه حاجیه خانم کبری مرسلی پنج شنبه،۱۴۰۱/۱۱/۲۰ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶ در مسجد چهارده معصوم علیهم السلام روستای صرم برگزار خواهد شد.
◼️ همچنین مراسم زنانه، همان روز از ساعت ۱۰ صبح در منزل حاج علی مرسلی برگزار میگردد.
🖤 شادی روح آن مرحومه فاتحه مع الصلوات
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹 💠مراسم هفتگی قرائت قران کریم💠 ویژه برادران ♦️زمان: امشب چهارشنبه ۱۴۰۱/۱۱/۱۹) از ساعت ۱۸:
مراسم هفتگی قرائت قران با حضور بچه های مسجد چهارده معصوم علیهم السلام در منزل اقای اکبر ارغوانی 😍😍
مستند داستانی امنیتی #کف_خیابون
نوشته محمد رضا حداد پورجهرمی
۱۰۱ قسمت
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 66 خیلی کار داشتم... کلی مسئله بود که باید بررسی و عملیاتی میشد... به خاطر همین باید زوت
#کف_خیابون 67
حالا کجاشو دیدین؟! ماجرا داشت جالب تر هم میشد! چون وقتی اسم انگلستان شنیدم، بهش گفتم: «دیگه چی درباره اونا میدونی؟! هر چی میدونی بگو... شاید خدا لطف کرد و تونستی از اینجا نجات پیدا کنی!»
صورتش پر از اشک بود... لب باز کرد و گفت: «دست از سرم بدار... من حالم خوب نیست... من دیگه چیز خاصی نمیدونم... فقط میدونم که من و چند نفر دیگه فقط کارمون این بود که حواس نیرو انتظامی و مردم و... چه میدونم... رسانه ها و آخوندا و همه را به خودمون جلب کنیم... عفت میگفت شماها خیلی مهمید... سبب میشید که همه حزب اللهی ها حواسشون به شماها پرت بشه و دیگه خیلی از چیزا یادشون بره... بخاطر همین پول خوبی هم میدادن! پولایی که من تا حالا توی عمرم نتونسته بودم بشمارم... گفته بودن حتی اگر رفتید زندان، تمام مخارج مدتی که زندان هستید را پیش پیش بهتون میدیم!»
گفتم: «مردم و رسانه ها و روحانیت و بقیه باید حواسشون دقیقا به چه چیز شماها جلب میشد؟ ینی شماها دقیقا ماموریتتون چی بود؟!»
گفت: «ما باید حواس همه را به مسئله حجاب و بی حجابی و تن و بدن دختر و زنها و اینا جلب میکردیم... عفت میگفت باید کاری کنین که از بالای منبرهای مساجد و صدا و سیما و آخوندا و حزب اللهی ها و... فقط حرف از حجاب و مقابله با بدحجابی شنیده بشه! باید کاری میکردیم که مسئله حجاب و بی حجابی بشه تیتر همه منبرها و نمازجمعه ها و ... حتی یه بار عفت میگفت: وقتی صدای داد و بیداد امام جمعه ها را شنیدیدن که دارن فقط بخاطر حجاب داد و بیداد میکنند و حرف خاص دیگه ای نمیزنند، بدونید دارین موفق میشین! و وقتی هم که شماها موفق بشید، موفق بقیه مون هم تضمینی میشه!»
عجب! نقشه اینه که کاری کنند که حتی موقع انتخابات و غیر انتخابات و... فقط دغدغمون حجاب و ظاهر و سر و شکل مردم باشه! تا دیگه به چیزای دیگه نپردازیم و فکر کنیم ام المصائب همه دردها در جامعه، بی حجابی است!
به این طرح میگن «مدیریت نامحسوس و مخملی مطالب تریبون دارها!» . خداییش طرح خفن و در عین پدرسوختگی است! چون کاری میکنند که اگر از حجاب بگی، میگن چرا اینقدر میگی؟! اگر هم نگی، که بدتر میشه! اگر بگی، که میگن مردم لجباز میشن! اگر هم نگی، که میگن مردم بی غیرت میشن! طبق این طرح، به صورت مخملی و غیر مستقیم، داشتن خوراک و مطلب برای اهل تریبون جور میکردن! اما غافل از اینکه، نباید از دیگر مفاسد هم غافل شد!
گفتم: «بسیار خوب! آخرین سوال! از اون دو سه نفری که دو سه شب پیش باهاشون بودی و میگی که لهجه اونا به انگلیسی ها میخوره، دیگه چی میدونی؟! دقت کن که این آخرین سوال را هم درست جوابم بدی تا همه چیز مسالمت آمیز تموم بشه!»
یه کم رفت تو فکر... چند لحظه ای به یه نقطه خیره شد... داشت زور میزد که یه چیزایی یادش بیاد... گفت: «چیز خاصی نمیدونم... اونا خیلی کم حرف و مرموز بودن... چیز خاصی یادم نیست... فقط یادمه که یه بار که رفته بودم حرم تا آمار یکی دو تا طلبه دیگه را بگیرم، یکیشون را دیدم که «لباس آخوندی» پوشیده بود و با اینکه مطمئنم طلبه و آخوند نیست اما داشت بعد از تموم شدن کلاس یکی از مراجع، از مسجد اعظم خارج میشد! یا مثلا یکیشون بود که همیشه لپ تاپ باهاش بود و حتی وقتی من داشتم ..........کارمو میکردم، بازم اون مشغول لپ تاپش بود و عصبیم میشدم که خیلی بهم دقت نمیکنه!»
من گفتم: «همین جا صبر کن... نمیدونی داشت چیکار میکرد؟ منظورم با لپ تاپشه!»
گفت: «من که سر درنمیارم... اما بعضی وقتا یهو یه صدای کوچیکی میذاشت و زود قطع میکرد و فورا آپلودش میکرد!»
بعدا متوجه شدیم که این بابا هر روز در کلاس همه مراجع شرکت میکرده و مامور ضبط صدای مراجعی بوده که درس داشتند و همچنین هر روز به همراه گزارشی از اون مجلس درس، به سازمانشون میفرستاده! اکثر گزارش ها هم حول محور مباحث سیاسی بوده که اون مراجع در لابه لای درس مطرح میکردند!!
گفتم: «بسیار خوب! حرف دیگه ای نداری؟! میخوای همین جا چند روز نگهت دارم شاید چیزای دیگه هم یادت بیاد؟!»
با حالت تردید و سردرگمی گفت: «نمیدونم... هر چی خودت صلاح میدونی... اما اونا اگه بفهمن که من این چیزارو گفتم منو میکشند! یه کاری کن که دستشون به من نرسه!»
گفتم: «راستی انتخاب طلبه ها همین جوری بود و میرفتی ببینی کی بهت توجه میکنه؟! یا نه! با برنامه و معرفی قبلی بود؟!»
گفت: «عکس و آدرس کلاس و جایی که مباحثه میکردن را بهم میدادن و میگفتن برم سراغشون! معمولا همشون آدمای باهوشی بودن! خوش بر و رو هم بودن بعضا!»
این تقریبا خلاصه و پایان بازجویی من از الناز بود!
ادامه دارد...
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 67 حالا کجاشو دیدین؟! ماجرا داشت جالب تر هم میشد! چون وقتی اسم انگلستان شنیدم، بهش گفتم:
#کف_خیابون 68
دو تا جلسه مشورتی گرفتم... جلسه اول با کارشناسان اداره بود... نماینده دفتر امور بین الملل اداره... کارشناس و نماینده دفتر امور روحانیون... کارشناس و نماینده دفتر امنیت اخلاق اداره و خودم...
روز قبلش خلاصه پرونده را براشون گردش کار کردم... وقتی اومدن دفترم، بازم همه چیزو براشون مرور کردم... خیلی تحسینمون کردند که تونستیم ظرف مدت کمتر از یک هفته، ینی ظرف مدت چهار روز، به این همه سوژه و اطلاعات دست پیدا کنیم... لازم به ذکره که مطالبی که شما در صفحات قبل خوندید، شاید یک دهم مطالب کشف شده در طول اون هفته بود!
وقتی تشریح تموم شد، ازشون تقاضای «شور علمی» و «طرح جامع» کردم! شور علمی ینی هر کس نظر علمیش را در این زمینه بگه... طرح جامع هم مربوط به راهبرد ادامه عملیات میشه!
برخلاف همیشه، اون جلسه حدود دو ساعت طول کشید! بهم دو تا نکته را پیشنهاد دادند:
اول گفتند: چرا تقاضای نیروی کمکی نمیکنید؟ با اینکه هم پروژه سنگینه و هم شما به همه کارها نمیتونید برسید!
گفتم: اینقدر همه چیز داره آنلاین و سریع اتفاق میفته که فرصت توجیه نیرو ندارم! اما چشم... درباره اش فکر میکنم!
دوم گفتند: جزایر پراکنده پروژه را به دیگر گروه ها واگذار کن!
گفتم: کاملا با این پیشنهاد موافقم... بررسی مفاسد سازمان یافته الناز و هم گروهی های الناز و تعطیلی و یورش به اون خونه فساد در قم را میدم به یکی از گروه هایی که نماینده و کارشناس دفتر امنیت اخلاق پیشنهاد بده! اما لطفا پیگیری اون سه نفر با لهجه انگلیسی که مستقیم مربوط میشن به «پروژه قم توسط عفت» با ما!
کارشناس گروه امنیت اخلاق گفت: با کمال میل! اصلا خودم میشم سر تیم و خودم دنبال میکنم و به کسی دیگه نمیدمش!
گفتم: خدا خیرتون بده! اما لطفا با خانم عبداللهی ما لینک بشین که موازی کاری و تقابل پیش نیاد!
پس نتیجه جلسه اول این شد که اونا بریزن خونه فساد قم و گروه الناز را منهدم کنند و ما فقط درگیر پروژه قم عفت خانم بشیم.
این خیلی بهتر شد. ذهن من و بچه هام از این همه شلوغی و شخصیت های مختلف، حداقل به صورت موقت آزادتر و راحتتر شد.
خیلی خسته شده بودم... جلسه سنگینی بود... اما الحمد لله پر بار و اثرگذار... رفتم سر یخچال و چند تا کله خرما برداشتم و خوردم و یه کم در هوای آزاد قدم زدم... گوشیمو برداشتم و برای خانمم تماس گرفتم... ده دقیقه بیشتر وقت نداشتم... وقتی خانمم گوشیو برداشت و سلام و علیک کردیم، گفت: «این وقت روز لابد فرصت و وقت گلایه نداری... منم خودمو سنگ رو یخ نمیکنم... همین که سالمی و میتونم صدات بشنوم خدا را صد هزار مرتبه شکر میکنم!»
گفتم: «تو حرف بزن، غر بزن و حرف بزن... تو حرف بزن، دعوام کن و حرف بزن... تو حرف بزن، لیچار بارم کن و حرف بزن... تو حرف بزن، اصلا منو بزن و حرف بزن! فقط باش! فقط حرف بزن! گریه و مقایسه و اسم خواهر مادرم و نمیدونم این و اون نبر! تو فقط حرف بزن، حتی دوسمم نداشتی اشکال نداره... بلدم یه کاری کنم که دوسم داشته باشی... راستی بابات چطوره؟ اسم من نمیاره؟!»
گفت: «تو به جای مسخره بابای من، احوال بچه های خودتو بپرس! محمد... محمدم... الهی قربون صدات بشم... یه کم تو هم دوسمون داشته باش... یه کم زود به زود تماس بگیر... حالا اگه بخاطر حرف زدن با همسرت، یه وقت امنیت ملی به خطر نمیفته و ابعاد پیچیده دشمنی رژیم صهیونیستی یهو رو سرمون خراب نمیکنیا... لطف کن و هر روز یا هر شب دو دقیقه باهام حرف بزن... نذار دق کنم... باشه؟!»
گفتم: «باید برم... سلام بچه ها برسون... بهت افتخار میکنم... کم کم داری مرد میشی!!»
خندیدیم و خدافظی کردیم... گوشیمو تحویل دادم و رفتم جلسه دوم... جلسه دوم با بچه های خودمون بود... من و عبداللهی و ابوالفضل و 233... همه چیزو براشون تشریح کردم...
گفتم: «ما باید فقط متمرکز بشیم روی پروژه قم و دار و دسته عفت... بچه ها حواستون باشه... عفت از عمد دور و بر خودش خیلی شلوغ میکنه تا لابه لای همون شلوغی گم و کور بشه... پرونده ابعاد داخلی و خارجی داره... ضمنا همه حرکات و سکناتمون هم رصد میشه... ظاهرا اداره سرش بره اما یادش نمیره که برای همه پروژه ها، نیروی سایه بذاره و رصد کنه!»
بچه ها هم شروع کردن و آخرین اطلاعاتشون را ارائه دادند... داشتیم مثل بچه آدم پرونده مرور میکردیم که یهو صدای زنگ موبایل اومد... همه به هم نگاه کردند... به 233 گفتم شما گوشیتو چرا آوردی داخل؟!
233 هم گفت: با عبداللهی هماهنگ کردم... عبداللهی هم گفت درسته و بعدا توضیح میدم خدمتتون!
233 چشماش گرد شد... همین طور که داشت به صفحه گوشیش و اون شماره زل میزد و تعجب میکرد، گفت: قربان! خودشه! عفت...
ادامه دارد...
🆔 @sarm_news