گرفڪررهاییزغموراهنجاتی
دراینشبپرفیضتوخواهیثمراتی
بایدکهبهڪوریدوچشمانحسودان
براحمدوآلشبفرستیصلواتی♥️🎉
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
#عیدڪممبروڪ🥳
https://eitaa.com/sarm_news
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐مولودی اومده امشب ماه تر از ماه
به مناسبت عید مبعث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
🎙کربلایی حسین طاهری
https://eitaa.com/sarm_news
🔰سهمیه بنزین خانوارهای بدون خودرو چگونه اختصاص داده میشود؟
🔷سخنگوی کمیسیون انرژی مجلس: دولت با مصوبه اختصاص سهمیه بنزین به خانوارهای بدون خودرو اجازه دارد بدون افزایش هرگونه قیمت سهمیهای و آزاد بنزین، با استفاده از صرفه جوییها، سهمیهای را به خانوارهای بدون خودرو اختصاص دهد.
🔷به هر نفر ماهانه ۱۵ لیتر بنزین اختصاص داده میشود و امکان تبادل آن در بازار فراهم میشود.
🔷سهمیههای خودروهای سواری عمومی مانند تاکسیها، تاکسیهای اینترنتی، وانتبارها، موتورسیکلتها و خانوارهایی که دو خودرو در خانه دارند، حفظ میشود.
🆔 @sarm_news
📣📣📣 بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم از روز یکشنبه لغایت پنچشنبه از تردد در میسر رودخانه کبار و اطراف آن بدلیل مانور نظامی جدا خودداری نمایید در ضمن به صاحبان گله های روستا نیز که شاید دسترسی به فضای مجازی ندارند اطلاع دهید
@sarm1401
https://eitaa.com/sarm_news
🌹مراسم جشن مبعث حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله
#مسجد_جامع_صرم
https://eitaa.com/sarm_news
مستند داستانی امنیتی #کف_خیابون
نوشته محمد رضا حداد پورجهرمی
۱۰۱ قسمت
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 82 دیگه مطمئن شدم که قراره اونا به قم نرن و همین تهران بمونند! بمونن برای انتخابات و پس
#کف_خیابون 83
ابوالفضل از اون طرف گرفتار... گرفتار کسانی که انبار باروت هستند و یه مشت شغال در لباس بره هم بهشون اضافه شده... 233 هم از اون طرف گرفتار... وسط دل ستاد فتنه... بین یه مشت آدمی که مشخص بود برای حق و حقوق و عدالت و دموکراسی نیومدند اونجا...
فورا ابوالفضل را گرفتم... «ابوالفضل جان کجایی؟!»
گفت: «سر پستم حاجی! اوامر !»
با خودم فکر کردم گفتم اگه ابوالفضل اونجا نباشه ممکنه هر لحظه دردسر بشه... گفتم: «بسیار خوب... حواست خیلی جمع باشه...»
دوباره رفتم روی خط 233... «233 لطفا جواب بده! اگر موقعیتشو داری و صدای منو مسشنوی جواب بده!»
هیچ صدایی نمیومد... عبداللهی گفت: «قربان! لطفا این صوت را گوش بدید...»
گفتم: «هر چی هست تصویرش میخوام... دیگه تا اطلاع ثانوی صوت در اولویت نباشه و فقط تصویر میخوام!»
چند دقیقه طول کشید تا از واحدهای دیگه تصویرش را گرفت و سریع آپلود کرد... داشتم ضعف میکردم... وقتی خانمم پیشم نباشه که هوامو داشته باشه و سه چهار روز پشت سر هم نخوابم، از خورد و خوراک میفتم... از وقتی اولین لرزش دستمو حس میکنم فقط به مدت بیست ساعت بعدش میتونم سر پا بایستم و چشمام را باز نگه دارم...
دقیقا همون لحظه ضعف کردم... خرما هم تموم شده بود... دو سه قدم رفتم و به زور نشستم روی صندلیم... استرس اون تصویر یه طرف... ضعف و ناجونی خودم هم یه طرف...
تصاویری که رو به روم بود، داشت حرکت چهار تا پاترول مشکی از قم به طرف تهران را نشون میداد... مسلح و با تعدادی بالغ بر 30 نفر! ... جالب اینجاست که یکی از همون دو سه نفر جاسوس انگلیسی هم باهاشون بود! اون تصاویر توسط یکی از مامورانی ثبت و ارسال شده بود که در قم برای رصد و اطلاع قرار داده بودیم و تونسته بود نفوذ کنه... دمش گرم... موقعیت شناسیش حرف نداشت... به موقع اطلاع داد...
دستور دادم فورا ماشین متوقف بشه... به ریسکش نمی ارزید که بذاریم بیان تو شهر و بعدش بخوایم دستگیرشون کنیم... اما لامصبا داشتن از اتوبان میومدند و اتوبان هم اون موقع خیلی شلوغ پلوغ بود!
بالاخره دستور دادم متوقف بشن... حتی با درگیری... میتونستم احتمال بدم که بخاطر انهدام گروه های بزرگی که در باغ داشتن تربیت میکردن، به اینا گفته بودند که بیان تهران!
عبداللهی گفت: «قربان! هماهنگ کردم... گفتن کدوم گروه؟»
گفتم: «بچه های تیم شهید میثمی... بگین خیلی تمیز و بی سر و صدا... اگر احساس کردند بدون درگیری نمیشه، با روش هایی که بلدند منهدمشون بکنند!»
همین طور هم شد... گزارش دادند که در آستانه انتخابات، درگیری صلاح نیست و بازتاب پیدا میکنه... منطقی بود... به مامور خودمون اطلاع دادیم که ازشون فاصله بگیر... حالا فاصله گرفت یا نه و اصلا فرصت کرد یا نه، یادم نیست... حالا بماند چطوری اما الحمدلله منهدم شدند... با 4 تا تصادف ساختگی و دو سه تا کشته و زخمی از اون تروریست ها همه چیز حل شد و اونا جنازه های تیکه و پارشون رسید به تهران... بیمارستان خودمون...
عبداللهی اجازه گرفت که بره با گوشیش حرف بزنه و بیاد... خب خانواده دارن مردم... مگه مثل ما هستن که زن و بچمون اومده باشن اسیری؟! اما بهش اجازه ندادم... گفتم شرایطمون واسه این چیزا جور نیست... از همین جا با بچه هات حرف بزن! ... اون بنده خدا هم گفت چشم و با بچه هاش حرف زد!
اما ... 233 جواب نمیداد... حسابی رو مخم بود... ابوالفضل نباید تکون میخورد وگرنه میفرستادمش دنبال 233 ... اون حسینیه، از ستاد قیطریه هم حساس تر بود... همون لحظه ابوالفضل ارتباط گرفت و گفت: «حاجی جون! اینجا باز داره شلوغ میشه... ینی شلوغ که هست... شلوغ تر میشه ها!»
گفتم: «شد یه بار خبر خوب بدی؟! چطور حالا؟!»
گفت: «سه چهار تا بنز ضد گلوله اومدند... (از شخصیت های سیاسی) ... همشون دارن میرن حسینیه... حاجی یکی دیگه هم اومد... بازم بنز ضد گلوله... این یکی فلانیه (از شخصیت های لشکری)»
گفتم: «چیکارش کنم؟ به درک! شام خوردی تو؟!»
گفت: «جان؟!!! حاجی مهربونی بهت نمیاد! نه هنوز... حاجی دارن لبیک میگن... صدای لبیک و الله اکبرشون کل این محل را برداشته... چیکار کنم؟ دستور چیه؟»
دستم رو سرم بود... محکم دو طرف شقیقم را فشار میدادم... دیگه چشمام جایی نمیدید... گفتم: «برو شامتو بخور! یه چیزی پیدا کن بخور که ضعف نکنی... تا 48 ساعت بعد از انتخابات خواب بی خواب...» اینا را که گفتم، دیگه نفهمیدم چی شد...
ادامه دارد...
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#کف_خیابون 83 ابوالفضل از اون طرف گرفتار... گرفتار کسانی که انبار باروت هستند و یه مشت شغال در لباس
#کف_خیابون 84
وقتی به هوش و حال اومدم، فورا به ساعت نگاه کردم... دیدم حدود 40 دقیقه سرم روی همون میز جلویی گذاشته بودم و از حال رفته بودم... سه چهار تا از بچه ها اومده بودند پیش ما و داشتن با دستگاه ها ور میرفتن... یه پرس قیمه و دو تا نون و خرما روی میز بود... از تدارکات آورده بودن... تا لقمه گرفتم، هنوز نگذاشته بودم تو دهن که از عبداللهی پرسیدم: «از 233 چه خبر؟!»
عبداللهی گفت: «کل سیستم ما توی اون منطقه قطع شده... قطع که نه... جواب نمیده... سیگنال نداریم!»
گفتم: «ینی چی؟!»
گفت: «قطعا کل اون منطقه توسط دستگاه های غیر مجاز ایجاد پارازیت همگون و ناهمگون، پوشش دادند!»
گفتم: «چی داری میگی؟ حواست هست داری چی میگی؟!»
گفت: «بله قربان! سادش میشه این: «یک جنگ بزرگ دیجیکال!»»
گفتم: «اینا دارن چیکار میکنند حالا؟»
گفت: «از بچه های جنگال (جنگ الکترونیک) هستند... دارن پولوتیک میزنن روی اون امواج!»
دیدم اینجوری نمیشه... از یه طرف میتینگ قیطریه تموم شده... از طرف دیگه 233 هیچ اثری ازش نیست... رادیو هم داشت از وضعیت ترافیک خبر میداد... مثل همیشه وحشتناک! ... گفتم: «از ابوالفضل خبری نشد؟!»
گفت: «چرا... تعداد زیادی اطراف حسینیه میخوان بخوابن... همسایه های اون محل شاکی هستند... احتمال درگیری هست... نیرو انتظامی داره کنترل میکنه اما ابوالفضل میگه بعیده بتونن جلوگیری کنند!»
گفتم: «بسیار خوب! هماهنگ کن ماشین بیاد... تا پنج دقیقه دیگه ماشین اینجا باشه.»
با وجود ترافیک شدید، پاشدم رفتم اونجا... شب عجیبی بود اون شب... تهران به شدت ملتهب... سر همه چهاراه های سر راهم میدیم که ملت دارن با چه شور و هیجانی آخرین زورشون را برای حمایت از کاندید مورد نظرشون میزدند!
رفتم تو ماشین ابوالفضل... دیدم هنوز بسکوییت و آب معدنی که خریده بود کامل نخورده ... خیلی خوب موقعیت گرفته بود... بهترین جایی که میشد چند طرف را رصد کرد... حدودا سی نفر از بچه های خودمون در اون محل به صورت پراکنده کشیک میدادند... حدودا ساعت داشت از یازده میگذشت... اما مدام جمعیت داشت زیاد و زیادتر میشد...
بیسیمم را برداشتم و برای همه بچه ها پیام دادم و گفتم: «ببینید چی بهتون میگم... ممکنه ارتباطمون به هر دلیلی قطع بشه... ممکنه حتی تا دو سه روز نتونیم همدیگه را پیدا کنیم... خوب گوش کنید ببینید چی میگم... قطعا اینجا درگیری پیش میاد... حدالمقدور از تمام درگیری ها باید جلوگیری بشه... تکرار میکنم... درگیری پیش نیاد...
اگر دیدین کسی داره نظم و آرامش را به هم میزنه، طبق صلاحدید عمل کنید... آخوند و غیر آخوند مهم نیست... چون تعدادی از اونا که داخل هستند و حتی بیرون خوابیدن، آخوند نیستن... فقط لباس دارن... حق شلیک یک گلوله ندارین... اگر کسی گلوله ای شلیک بکنه، شخصا باهاش طبق قاعده جنگل برخورد میکنم نه دادگاه صحرایی! ضمنا جی پی اس ها همیشه فعال... اگر میدونید مشکله و دست و پا گیرتون هست، میکرو ازش جدا کنین و همین حالا قورت بدید... من بعد از دو سه روز دنبال جنازه مفقود الاثر نمیگردما... گفته باشم... دیگه سفارش نکنم... مواظب خودتون باشین... هویتتون از خودتون مهمتره... حالا هر کس شنیده یازهرا!»
دونه دونه بچه ها گفتند یازهرا... سعید یا زهرا... ابوذر یا زهرا... سلمان یا زهرا... چهارمی... پنجمی... همین جوری تا بیست هشتمی... بیست و نهمی... نفر سی ام هم که قربونش برم پیش خودم بود و گفت: حاجی! ابوالفضل هم یا زهرا!
باهاش خدافظی کردم... میخواستم برم داخل حسینیه و یه سر و گوش آب بدم و بعدش برم... تا دستمو بردم که درو وا کنم، یه صدای خیلی خیلی ضعیف شنیدم...
جوری که فهمیدم وسط هزار تا شلوغیه... صداش خیلی داغون بود... معلوم بود حالش خوب نیست و درگیر شده... فقط شنیدم که گفت: 233 یا زهرا !!
ادامه دارد...
🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
❓❓❓ آیا میتوانید در میان این همه بستنی قیفی یک عدد آبنبات چوبی پیدا کنید؟ جواب به👇👇بفرستید @sarm_
اسامی شرکت کنندگان با دقت و ظریف بین👏👏👏
۱. علی رضایی فرزند محمد
۲. محمد حسین حقانی
۳. امیرحسن اسماعیلی
۴. حسین ذاب
۵. فاطمه مطهری مفرد
۶. امیر حسین رضایی فرزند علی
۷. فاطمه ریحانه سلیمی
و چند نفری هم پاسخ دادند که آبنباتی وجود ندارد😂😂😂 سرکاریم
https://eitaa.com/sarm_news
🌸پویش همنام محمد و علی 🌸
بمناسبت ولادت با سعادت امیرالمؤمنین و عید مبعث،مرکز مفتاح برگزار میکند؛
🎙اگر نام شما محمد یا علی است در پویش ما شرکت کنید.
📲لطفا نام و نام خانوادگی و نام شهر خود را به سامانه پیامکی 300074114 ارسال نمایید و در قرعه کشی 10 کارت هدیه شرکت نمایید.
✅پیامک تکراری و یا بی نام و نشان موجب حذف شما خواهد شد.
⏳مهلت:30 بهمن
💠مرکز فرهنگی تبلیغی ادیان و مذاهب اسلامی (مفتاح)
#هم_نام_محمد_علی
#مفتاح
#جهاد_تبیین
•┈┈••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾•••┈┈•
🆔 @sarm_news