[ سَربآز ³¹³ ]
_
روز بعد از عقدمون امتحان داشتیم ؛
من نرفتم امتحان بدم ،
محمدحسین هم ظهرش
امتحان داشت و درس نخونده بود
ولی با اعتماد به نفس رفت سرجلسه .
قبل از امتحان زنگ زد
و گفت : دارم میام ببینمت !"
گفتم : برو امتحان بده که خراب نشه !'
پشت گوشی خندید و گفت :
اتفاقا دارم میام ببینمت
که امتحانم خراب نشه :)"
آمد و گوشه حیاط چنددقیقه
ای با هم صحبت کردیم .
چند بار این جمله را بهم گفته بود و
دوباره برایم تکرارش کرد :
تو همونی هستی که دلم میخواست ،
کاش منم همونی بشم
که تو دلت میخواد :)))!"
_بهروایتهمسرشهیدمحمدحسینمحمدخانی
شاید بگین چه سوال مزخرفی ..
متاسفانه هر وقت اومدم آوای بارانو ببینم تا نصفه هاش تونستم ، بقیشو حالم بد میشه نمیبینم🦦؛
تو این قسمت که میرن با چوب میزنن تو سر باران که نره پیش باباش ..
یادمه بچه بودم گریه میکردم سرش ، الانم که بزرگ شدم حالم بد میشه نمیبینم🤡😂؛
آخرشم یه هیئت میزنم تو کرج مداح ثابتش و میزارم علی پورکاوه ذاکرشم محمد جوادمرادی
اسمشم میزارم زوارالبقیع اخرشم احسان صفری و ستوده رو دعوت میکنم🙃
خودایاا یه پول به من بده این کارارو بکنم😂
متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب
🔹این جوانمرد، همیشه با وضو بود.میگفتند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟ می گفت: الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه!
🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. میگفت: «برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مالی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت را دو برابرِ پول مشتری، گوشت می داد.
🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت: «بفرما مابقی پولت.»
🔹عزت نفس مشتریِ نیازمند را نمی شکست! این جوانمرد در ۴۳ سالگی و در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
"شهید عبدالحسین کیانی" همان ''جوانمرد قصاب'' است!
شادی روحش صلواتی هدیه کنید
@a_khond