"رمان،جانممیرود"🌱
(#قسمت_پنجاهوسوم)
نگاهی به به تپه انداخت. ارتفاعش زیاد بود. شانس آورده بود که سرش به سنگی نخورده بود. دیگر حتی رمق نداشت از این
تپه باال برود...
زانوهایش را جمع کرد و سرش را به سنگ پشت سرش تکیه داد.
اشک های گرمش بر روی صورتش که از سرما یخ کرده بود؛ روانه شدند.
گلویش از جیغ هایی که زده بود می سوخت. پیشانیش و گوشه ی لبش خیلی می سوختند. نگاهی به
دست کبود شده اش انداخت. حتی نمی توانست به آن دست بزند. دردش غیر قابل تحمل بود!
شهاب با دیدن هنذفری دخترانه ای با چند دستمال به سمتشان رفت. احتمال داد که شاید برای مهیا باشند...
به سمت همان مسیر دوید؛ و همچنان اسم مهیا را فریاد می زد.
یک ساعتی می شد، که دنبال مهیا می گشت.اما اثری از مهیا پیدا نکرده بود.
دستش را در اورکتش برد، تا به محسن زنگ بزند، که برای کمک با چند نفر بیاید.
موبایلش را درآورد. اما آنجا آنتن نمی داد. بیسیمش را هم که جا گذاشته بود.
نمی دانست باید چکار کند. حتما تا الان خانواده مهیا قضیه را فهمیده بودند...
دستانش را در موهایش فرو برد و محکم کشید.
سر درِد شدیدش اورا آشفته تر کرده بود. با دیدن تپه ی بلندی به سمتش رفت به ذهنش رسید، که از
باالای تپه می تواند راحت اطراف را ببین
با باالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر خورد و به سر مهیا خورد. مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر
باالی تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد.شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما
چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛ نمی توانست درست ببیند. با نا
امیدی زمزمه کرد...
ـــ مهیا کجایی آخه...
بعد با صدای بلندی داد ز د:
ـــــ مـــــهـــــــیـــــــــا...
مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت.
مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت.
نگاهی به باالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. می خواست بلند شود؛ اما با برخورد
دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت.
سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود.
نمی دانست چیکار کند. اشکش درآمده بود.
با ناامیدی با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد.
شهاب با شنیدن صدایی....
[سرباز]
[ سَربآز ³¹³ ]
واییییییی نهههه این سم نیست که این اسیده اسید🤣🤣🤣 امروز زیاد تنفس کنین😂
دوستان شمارو با این سم تنها میزارم🙂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعیت استقبال کنندگان رونالدو از کل جمعیت فراخوان های یکسال اخیر براندازا بیشتره🤣.
دوستان ازون جایی که من زیاد فوتبالی نیستم
یکی بیاد به من بگه رونالدو چرا اومده ایران؟🤣
جناب ِویلد ..
من خودم کرج زندگی میکنم ، ولی اصالتاً ترک ِتبریزم.
ولی ازون جایی که تاحالا نرفتم تبریز ، از روستا ِمادری میگم براتون..
جایی بین ِقزوین ُهمدان؛
توی شهرستان ِآوج..
یکی از دِهاش
جایی که تابستونا خیلی گرم و زمستونا خیلی سرد..
آب ُ هواش خیلی خوبه(:
چون روی کوهه میتونی شبا قشنگ ستاره هارو ببینی ،
تابستون میریم زرد آلو هاشو میچینیم،اخرای شهریور میریم گردو چینی..
همین دیگه.
در،این بازار نامرد؎ بھ دنبال چہ مۍگرد؎؟
برو بیهوده میگرد؎... قدیمۍ شد جوانمرد؎!