[ سَربآز ³¹³ ]
ترک نکنید امشب محفل داریم☺️
ببخشید به یک دلیل محفل به فردا میندازم
[ سَربآز ³¹³ ]
ببخشید به یک دلیل محفل به فردا میندازم
لطفا ترک نکنید که فعالیت از شنبه بیشتر می شود
رمان رفیق بسیجی
#پارت _۴
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️
☺️☺️
☺️
توی ماشین 🚙
سید امیر رضا: یکم تندتر 😬
محمد: باشه بابا تو مارو کشتی😑
علی رضا: 😠😐
رسیدیم
(پیادشدن و رفتن سر جلسه)
جهاد (فرمانده): از دست شما چقدر دیر کردید😡😡😤😤
ورد میشن ازش
سید: این چش بود😨
محمد: بابا این خواهرش مریض شده😶🌫
سید: ای وای😱
علی رضا: 🥺چقدر بد
ببیا بشین🧎
____
بعد جلسه 😏
محمد: خانما با ماشین خودشو میرن
جهاد: اره
محمد: راننده کیه
جهاد: خواهر علی رضا
محمد: عه خوبه
________________
سید: باحرف های فرمانده نگرانیم بیشتر شد
تودلم قوغای بودکه باصدای به خودم
_____
پ ن: چی گفتن توی جلسه
پ ن: صدای کی بود😱
رمان رفیق بسیجی
#پارت _۵
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️☺️
☺️☺️☺️
☺️☺️
☺️
سید امیر رضا: صدایی محمد بود داشت داد میزد علی رضاااااااا برگشتم دیدم محمد خیس خالی وقتی دیدم این سر وضع صدای خندم زیاد شد🤣🤣🤣
محمد: کفت ببند دهنو 🥶😤
علی رضا: حقته بخند به هش🤣🤣
محمد: من حساب شما دوتا میرسم😠🥶
سید: 🤣🤣🤣اگر تونستی برس برو لباست عوض کن چنددقیقه دیگه میریم گشت زنی
علی رضا: اواو یادم رفت😣😩
محمد: من رفتم🥶🚶
ارمان: سلام من امدم 😊چه خبره😧
سید: دیر امدی، هیچی
بدوید😮💨😤😡
___________
چند دقیقه بعد⏱
محمد: توی ماشین سوار بودیم داشتیم از این خیابان به کوچه کوچه به خیابان داشتیم گشت میزدیم که یهو موتور امیررضا وایساد امد عقب و جلوی شیشه گفت
سید: من میرم اون خیابان گشت بزنم
ارمان: منم باهات میام
واز ماشین پیاد میشم میرم عقب موتورمیشینم
سید: یاعلی ما رفتیم
ارمان: خداحافظ
محمد: یاعلی✋
رفتن من داشتم با علی رضا صحبت میکردم و تمام کوچه خیابان گشتیم که ساعت گشت زنی تمام شد رفتیم که بریم ماشین تهویل بدیم
که گوشیم زنگ خورد
الووو
................
سلام جهاد جان خوبی
چی کار داشتی
.............. ...... ............
عه نه از ما جداشدن
........................ .
الان دیگه میان جلوی پایگاه
.......................
نه خبری از اون های گفتید نبود
.....................
باشه یاعلی✋
علی رضا: فرمانده بود
محمد: اره فرمانده بود
علی رضا: دیگه هیچی نگفتم که یهو رسیدیم پیاد شدیم رفتیم تو و سویجه تحویل دادیم رفتم نشسدم دمه پله ها که امیر رضا بیاد از گشت زنی که محمد امد گفت
محمد: نیمدن ای بابا اون همیشه زودترما میومدمیخوای صبر کنی بیاد 😥😫
علی رضا: اره بابا🙁
خانوما چی شدن
محمد: هنوز اونام نیمدن با ماشین رفتن
علی رضا: راننده کی بوده
محمد: خواهر جنابالی
علی رضا: عه 😟😳
___
پ ن: خواهر
پ ن: چرا دیر کردن😱
Salam Bar Ebrahim39.mp3
7.19M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_سی_و_نهم (قسمت آخر)
بایدبھاینباوربرسیم
کھبسیجےبودنفقط
تولباسچریکے
خلاصھنشده..
اصلاینھکھنفس
وباطنمونویھپا
بسیجےِمخلص
تربیتکنیم:)