eitaa logo
[ سَربآز ³¹³ ]
1هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
42 فایل
ما ؟ شیعهِ مولا علی بیشتر سَرباریم تا سرباز ؛ نه خشک ِمذهب ، نه شُل مذهب یه چیزی بین ِاینها ؛ شاید سربازی باشیم در رکاب ِآقا³¹³؛ ‹ نیمچه عکاس | شاید منتظر ³¹³ › اگر ایرادي‌ بود به‌ ما بچسبونید ، نه‌اسلام * دین‌ اسلام‌ کامله‌ ولی‌ من ُشما ، نه . !
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین‌جان ... قلبم‌راپاک‌کن‌ازهرآنچه‌که‌توراازمن‌میگیرد(:🙂
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابام بهم گفت: که همیشه باشه یادت! فقط امام رضاست(ع) که میرسه به دادت
شوق را رد کرده ایم و در فراق کربلا کارمان دارد به مرز جان سپردن میرسد!
من تا الان فکر میکردم عید سعید قربان یادگار حضرت ابراهیم هست خوب شد استاد من رو اگاه کردند😂🤣
واس عیدقربون گوسفند مجانی موجوداست😂
رفقا ۸۰۰تایی مون مبارک😍😍😍😍
هوووو
😂🎊مبارک
عزیزان امروز دعای عرفه حتما مارو یادتون باشه دعا کنید برامون✋🏻🥲 یادتون نره ماروهااا التماس دعا🌱✋🏻
☘☘بِسم رَبّ الشُهَدا☘☘ نامه شهید محمدخانی به روایت همسر هر روز: ۳پارت
💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚 از زیر آینه قرآن ردش کردم 🙂 خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد ، برگشت و خیلی قربان صدقه ام رفت : هم من ، هم امیرحسین 😁 چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور . برایش پیامک فرستادم : « لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین»😍🙂 ۴۵ روزش پرشد ، نیامد 😣 بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که « با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام پیشتون!» قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند ، بعد هم باهم برگردیم ایران 🙂🙂 بابچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود 🤦🏻‍♀ از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم😭 با خودم گفتم : « اگه برم ، زودتر از منطقه دل می کنه! » از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می شد ، وقتی هم وصل می شد ، بددموقع بود و عجله ای😢 زنگهایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود . . اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی ؟ » نوشت : « دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم!» 🙁 اهل قهر و دعواهم نبودیم ، یعنی از اول قرار گذاشت . در جلسه خواستگاری به من گفت : « توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم ، نهایت نیم ساعت! »😂😂 بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم . قهرهایمان هم خنده دار بود . سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی؟😁 خیلی که پافشاری می کرد ، من قهر می کردم😂 می افتاد به لودگی و مسخره بازی😁 خیلی وقت ها کاری می کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم . می گفت :« آشتی ، آشتی !» و سروته قضیه را به هم می آورد 😂 اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو میری ها بود ، می رفت جلوی ساعت می نشست ، دستش را می گذاشت زیر چانه اش ومیگفت : « وقت گرفتم از همین الان شروع شد»😁 باید تا نیم ساعت دیگر آشتی میکردم وگرنه میگفت :«قول دادی باید پاشم وایسی»😁😂