4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تا کی میخواهی یک ساعت مانده به اذان صبح خواب باشی؟
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi
1.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش باران بودی!
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درس بگیریم !
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi
روایت جالب آقای مهدی قزلی از کتابخوانی حضرت آقا
کتاب اخیر مهدی قزلی مربوط است به حاشیه نگاریهای دیدارهای خصوصی و عمومی مقام معظم رهبریه. آقای قزلی میگوید ایشان کتاب بنده را خوانده و و نکاتی را در صفحات مختلف کتاب یادداشت و به بنده متذکر شدند.
اما اینش خیلی مهم نیست.
آقا کتابو کی خونده باشن خوبه؟
تو ایام جنگ ۱۲روزه!!
آرامش مردی یه بحثه، فرماندهی جنگ یه بحثه، رعایت نکات امنیتی و جابهجایی و... یه بحثه، نکته نوشتن رو کتاب یه بحثه، این که کتاب خوندن حتی وسط جنگ هم جزو برنامه روزانهت باشه یه بحثه...؛
بعد از طرف میپرسی چرا کتاب نمیخونی میگه وقت ندارم!!
#هفتهکتاب
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi
16.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 تصویرسازی #هوش_مصنوعی از دعای باران شهدا
🔸برگ سبزی ناچیز تقدیم به وجود مبارک شهید ابراهیم هادی🌷
🤲 به حق مهربانی مادر سادات، خداوند باران رحمتش را بفرستد بر ما
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi
پیر مردی تمام عمرش را
بین بازاروکوچه سر می کرد
هرکسی بار در دکانش داشت
پیر افتاده را خبر می کرد
او که عمری برای نان حلال
گاری اش را به هر طرف می برد
قول داده که رایگان ببرد
بار روضه اگر به تورش خورد
روزی از کوچه که به خانه رسید
همسرش گفت: درد نان داریم
از بد حادثه همین امشب
نان نداریم و میهمان داریم
سال ها با غم تهی دستی
در خفایت اگرچه سر کردی
می رود ابرویمان امشب
دست خالی اگر تو برگردی
باز هم راهی خیابان شد
حجره ها را یکی یکی می دید
هیچ باری نمانده روی زمین
از نگاهش عذاب می بارید
گوشه ای بین کوچه و بازار
با خودش گفت کاش می مردم
خسته ام دیگر از همه از بس
حسرت عمر رفته را خوردم
در همین حال بر زمین خوابید
ناگهان کودکی صدایش کرد
پیر مرد خمیده حیران شد
گیوه را تا به تا که پایش کرد
گفت جانم مرا صدا کردی
زود تر عرضه کن که کارت چیست؟
مس، ملافه، گلیم ، یا قالی
حاضرم من بگو که بارت چیست
پسرک گفت پیش ان کوچه
روضهٔ هفتگی شده برپا
دیگ را از حیاط خانه ما
میتوانی بیاوری آقا؟
پیرمرد از جواب او جا خورد
دیگ نذری روضه را میدید
گاری اش را جلو عقب کرد و
به سیه روزی خودش خندید
یادش افتاد عهد دیرین را
روز اول که گاری اش را برد
قول داده که رایگان ببرد
بار روضه اگر به تورش خورد
پیر مردی که در دوراهی بود
این طرف دیگ نذری بی مزد
آن طرف خانواده اش محتاج
مرگ بر روزگار شادی دزد
دیگ را برد عقل او می گفت
مزد زحمت بگیر و عاقل باش
که در این روزگار جایز نیست
تنگدستی و کار بی پاداش
دل ولی حرف دیگری میزد
عهد دیرین بهانه دل بود
پیرمرد از دلش حمایت کرد
بس که این پیر خسته عاقل بود
دیگ را برد مبلغی نگرفت
دست خالی به خانه بر می گشت
پیر مرد شکسته و تنها
از گذشته شکسته تر می گشت
تا به خانه رسید از بازار
ناگهان مضطرب شد و حیران
پشت در کفش های بسیار و
داخل خانه مملو از مهمان
از لب پنجره نگاه انداخت
میوه های عجیب و رنگارنگ
عطر ناب برنج ایرانی
نالهٔ زعفران در هاونگ
همسرش که ز خانه بیرون رفت
دید مردش نشسته با حیرت
گفت از دست پر رسیدن تو
متحیر شدم خدا قوت
تا تو از خانمان برون رفتی
پیرمردی شریف و گاری کش
دم در آمد و صدایم زد
گفتم از پشت نرده فرمایش؟
بیقرارو شکسته چون مرغی
که پر و بال بر قفس می زد
عطش از چهر اش نمایان بود
تشنه بود و نفس نفس می زد
گفت این خوار و بار را داده است
مادری قد کمان و آزرده
ما بدهکار همسرت هستیم
دیگ نذری برایمان برده
هرکسی که ندارد عشق تورا
تازه فهمیده که نداری چیست
قصه کل عاشقان حسین
قصه پیرمرد گاریچی ست
#رضا_صمدیان
✅ سرو سهی
@sarvecahi
@sarvecahi