🍁 🍁
کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم
دردم ز حد گذشت و به درمان نمیرسم
راهیست بیکرانه غم عشقش و مرا
چون پای صبر نیست به پایان نمیرسم
#انوری
زندگی مثل نقاشی کردن است..
خطوط را با امید بکشید...
اشتباهات را با آرامش پاک کنید..
قلممو را در صبر غوطه ور کنید...
و با عشق رنگ بزنید....
و تابلوی زندگی را بسپارید به خدا...
🍁 🍁
وقتی که تو نیستی
من حُزن هزار آسمانِ بی اردیبهشت را
گریه می کنم
فنجانی قهوه در سایه های پسین،
عاشق شدن در دی ماه
مردن به وقتِ شهریور
وقتی که تو نیستی
هزار کودک گمشده در نهان من
لای لای مادرانه تو را می طلبند.
#سید_علی_صالحی
🍁 🍁
ای بیتو حرام زندگانی
خود بیتو کدام زندگانی
بی روی خوش تو زنده بودن
مرگ است به نام زندگانی
#مولانا
🍁 🍁
كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختی بیكران با من است
روانم بياسايد از هر غمی
چو بينم كه مهرت روان با من است
چه غم دارم از تلخی روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است
#فریدون_مشیری
.
یک غزل بیش نبود ، حاصل عمرم ، به #جهان ،
دلربایی داشتم ،
دل دادم و دل برد و رفت
#راحم_تبریزی
در هوای زلفِ مشکینِ تو هر جا دم زدم ،
دود آهم عالمی را سنبلستان کرد و رفت
دوش ، سیلابِ خیالت میگذشت از خاطرم
خانه ی دل بر سرِ ره بود ؛ ویران کرد و رفت ...
#بیدل_دهلوی
🍁 🍁
جز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از
تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه تنها چه اشک ها فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم...
#فریدون_مشیری
🍁 🍁
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
#سعدی
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند .
در خیال خود از خداوند میپرسد :
غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟
در حال به سلیمان خطاب میرسد :
که به جلال و جبروت خودم سوگند که
هم اکنون همین سوال را این ذره
ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ..