#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_بیستم
پـدرم روي میــز کــارش مشــغول
حسـاب و کتـاب بـود و ایـن جـور کـه مـیگفـت بـا فـروش خانـه مـی توانـد بقیـه بـدهکاري هـایش را صـاف کنـد و بـا فـروش ویـلا و گـرفتن قـرض از عمـو فـرخ و فـرزین، تـا حـدي دوبـاره سـر و سـامان گیرد. میان صحبتهایمان زنگ آیفون به صدا در آمد.
- سهیلا ببین کیه.
- بله؟... بفرمایین داخل... الان بهشون میگم.
روبه پدرم که منتظر به من نگاه می کرد گفتم:
- از بنگاه معاملات ملکی شریف اومدن.
پدر ابروهاش رو بالا داد و با تعجب گفت:
- من که هنوز براي فروش خونه به اونها چیزي نگفتم!
- حتماً نادر بهشون گفته.
- شاید! من می رم بیرون ببینم چی می گن!
آمـدن پـدرم تقریبـاً یـک سـاعت طـول کشـید خیلـی نگـران بـودم در وجـودم غوغـایی غریـب، خبـر از اتفـاقی بـد مـی داد. بـالاخره انتظـار تمـام شـد و پـدرم بـا رنگـی پریـده و حـالی نـزار کـه بیشـتر شـبیه
مرده ها بود وارد خانه شد.
نگاهی درمانده به من که وحشتزده نگاهش می کردم کرد و زارید:
- سهیلا بدبخت شدیم.
دســتش رو روي قلــبش گذاشــت و افتــاد. از تــرس جیغــی کشــیدم و بــا ســرعت بـه طــرفش رفــتم بــا گریــه صــدایش مــیکــردم. تمرکــزم را از دســت داده بــودم و توانــایی انجــام هــیچ کــاري را نداشــتم. اول بــه بهــزاد زنــگ زدم امــا گوشــیش مثــل یــک هفتــه پــیش خــاموش بــود. یــک هفتــه ازش خبــر نداشتم. اما فعـلاً جـاش نبـود بـه کـاراي بهـزاد و بـی محلـی هـاش فکـر کـنم . از بهـزاد کـه ناامید شـدم به عمو زنگ زدم و پدر را به بیمارستان بردیم. تــوي بیمارســتان دکتــر نیــازي شــوهرعمه ام خیلــی سرزنشــم کــرد کــه چــرا آنقــدر پــدرم را د یــر بــه بیمارسـتان آوردم. معمـولاً تـو ایـن مواقـع کـاملاً هـول مـی کـردم و قـدرت تصـمیم گیـریم را از دسـت می دادم و مثل همیشه منتظر کمک دیگران می ماندم. یـک مـاهی کـه پـدر بسـتري بـود همـه از سـقوط کامـل مـالی بابـا و فـرار نـادر مطلـع شـدن و کـم کـم
دورمــون خــالی شــد. شــانس آوردیــم آقــاي نیــازي حتــی یــک ریــال هــم بابــت خــرج و مخــارج بیمارسـتان نگرفـت. حـال عمـومی پـدر رو بـه بهبـود بـود کـه بـا فهمیـدن بهـم خـوردن نـامزدي مـن و
بهزاد و پناهنـدگی سیاسـی نـادر بـه آمریکـا بـراي گـرفتن اقامـت دائم ، دومـین شـوك بهـش وارد شـد و با سکته دوم تموم کرد!
هنوزم نمـی دانـم خبـر بهـم خـوردن نـامزد ي را چـه کسـی بهـش داد . شـایدم خـودش فهمیـد. بـالاخره بچه که نبود چند بـار مـی توانسـتم دربـاره نیامـدن بهـزاد بهـش دروغ بگـم؟ ! تـوي ایـن یـک مـاه حتـی یــک بــار هــم نــه بهــزاد و نــه خونــواده اش بــه دیــدنش نیامــده بودنــد، ناســلامتی قــرار بــود دامــادش شود! بدبختی این جـا بـود کـه خـودم هـم خبـر ي از بهـزاد و علـت نیامـدنش نداشـتم . بهـزاد ي کـه اگـه یـه روز مـن رو نمـی دیـد روزش شـب نمـی شـد، بـه زمـین و زمـان مـی زد تـا مـن رو ببینـه، حـالا چـی
شـده بــود کــه تقریبــاً چهـل روز مــن رو ندیـده بــود و حتــی زنــگ هــم نــزده بــود؟ هــر چنـد جــواب سـؤالم را خیلـی زود گـرفتم!
*
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313
💞✨
↺پست های امروز تقدیم بھ↶
#امامحسین(ع)
شبتون فاطمے➿.•
عشقتون حیـــ♥️ـــدرۍ
مھرتون حسنے🌱•°
ارزوتون هم حرم ارباب ان شاءالله💫°`
یا زینب مدد...
نمازشب و وضو یادتون نره🦋••
.
التماس دعاۍفرج و شھادت☔️.•
@seshanbehaymahdavi313
بهار گوشه ی قلبِ تمام آدم هاست
همان نفس که پُر است از هوایِ
عطرِ کسی...
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان
«اللهمَّ عَجّل لِولیکَ الفَرَج...»
سوم شعبان رقم زد ...
روزِ بی مانند را
بر لبِ صاحبـ❤️ـ زمان ...
زیباترین لبخند را
بارش ِ باران ...
خبر آورده این پیوند را
لحظۂ شیرینِ ...
میلادِ پـ❤️ـدر، فرزند را
سلام یابن الحسیـ❤️ـن (ع) ....
خجسته میلاد پدر مبارک💐
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@seshanbehaymahdavi313
غیر از خدا نبود و
حسیـ❤️ـن آفریده شد
ارض و سما نبود و
حسیـ❤️ـن آفریده شد
جز کربلا نبود و
حسیـ❤️ـن آفریده شد
قالو بلی نبود و
حسیـ❤️ـن آفریده شد
قالو بلای ما
به الست از حسیـ❤️ـن بود
اصلا هرآنچه بوده و
هست از حسیـ❤️ـن بود
خجسته میلاد مسعودت مبارک ارباب مهربانم💐
@seshanbehaymahdavi313
#السلام_علیک_یا_اباصالح_المهدی_ادرکنی
ماجرای حضور امام زمان (عج) در میان چند جوان
#داستان_واقعی
سه جوان که به امام زمان (عج) متوسل شده بودند، در نهایت، موفق به دیدار امام میگردند.
حدود صد سال پیش، هشت نفر جوان اهل شوشتر با هم رفیق میگردند، و تصمیمی میگیرند که مسیر توسل به حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را با هم طی کنند و به قصد توجه به حضرت، هر هفته یک جلسه در خارج از شهر روی یک تپه برگزار میکردهاند و دعائی میخواندند.
هر هفته یکی از آنها موظف به پذیرایی از جمع بوده است و غذای مختصری مثل نان و پنیر تهیه میکردند که هم هزینهای نداشته و هم قصد و هدفشان خالصانه برای توسل به حضرت باشد؛ به تعداد نفرات هفتهها میگذرد و حال و هوایی عجیب و امام زمانی بر جلساتشان حکم فرما بوده است.
هفته بعد در حال برگزاری جلسه و توسل و راز و نیاز به مولایشان هستند که میبینند یک آقا سیدی در جمعشان حضور پیدا کرد و خیلی با عظمت و دوست داشتنی است، و زیبایی صورت و سیرت از آن بزرگ مرد پیداست. خلاصه جلسه مثل هر هفته البته با حالی بهتر و شور و شعفی وصف ناپذیر برگزار میگردد، حتی قسمتی از دعا را هم به ایشان میدهند و آقا هم قرائت میکنند تا اینکه دعا تمام به پایان میرسد و قصد صرف نهار را دارند که آقا میفرماید: «این هفته را اجازه دهید من پذیرایی کنم، آنها هم قبول میکنند و آقا از زیر عبایشان وسایل پذیرائی را بیرون میآورند و از جمع پذیرائی میکند».
در آخر که میخواهند از هم جدا شوند، از او میپرسند، خیلی از شما استفاده کردیم و بهرهمند شدیم، فقط نفرمودید که اسم شما چیست؟ و کجا میتوانیم خدمت شما برسیم؟ جواب میدهد: «من همان کسی هستم که هر هفته شما به عشق او دور هم جمع میشوید. تازه همگی متوجه حضور حضرت میشوند در حالی که آقا از نظرها پنهان شده است».
آن تپه هم اکنون به نام مقام حضرت امام زمان (عج) در کنار شهر شوشتر، که تبدیل به قبور شهداء شده است و معروف به گلستان شهداء میباشد، مورد توجه شیفتگان و ارادتمندان مولا صاحب العصر (عج) است و مردم در همان مکان از عنایات آن موجود نازنین بهره میبرند و حاجاتشان را میگیرند».
@seshanbehaymahdavi313
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻توبهی جهانی🔻
✍ همهی این بلاها و مصیبتهایی که به انسان میرسه، به خاطر خودشه... و نتیجهی اعمالِ خودشه:👇
🕋 ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ، لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (روم/41)
💢 فساد، در صحرا و دریا، بخاطر کارهایی که مردم انجام دادهاند، آشکار شده است.
💢 خدا میخواهد نتیجهی بعضی از اعمالشان را به آنان بچشاند، شاید به سوی حق بازگردند.
☝️ بَشَر باید #توبه کنه.
این موجودِ دو پای مغرور، تمام زمین و آسمان و دریاها رو به گند کشیده..😱
هر جایی که تونسته فساد کرده.. خون ریخته.. خرابی و ویرانی به بار آورده..
و از همه مهمتر، با خودخواهیها و بیعدالتیهاش، جانهای پاک بسیاری رو به تاریکی و تباهی کشونده...😥😔
👈 این بلاها و مصیبتهایی که پشتِ سر هم میاد، جوابِ طبیعت، به عملکردِ ما انسانهاست.
در واقع، جریانِ حیات داره از ما انسانها انتقام میگیره.😨😰
🌍 زمین، زیبا بود..
سرشار از حیات و بالندگی بود..
⛅️🌨 آسمان پر از برکت بود..
و...
امّا انسان، این امانتِ زیبا رو به تباهی کشونده،😔😥😰 و غیر از رنج و نقصان برای نسلهای بعد چیزی باقی نگذاشته.💔
☝️ امروز، انسانها فقط با #توبه_عملی میتونند جلویِ اینهمه بلا و مصیبت رو بگیرند...
اون هم «توبهای جهانی»، که از روی آگاهی باشه.
آدمی باید بفهمه که، بد عمل کرده..
قبول کنه که گند زده..😰
و تصمیم بگیره که دیگه به سمتِ اندیشههای مخرّب و سودجویانهی خودش برنگرده.
☝️❌ غیر از این #توبه جهانی، هیچ راه دیگهای برای رسیدن به خیر و صلاح، وجود نداره..
#معارف_قرآن، #بلا، #مصیبت، #توبه، #توبه_جهانی، #توبه_عملی، #کرونا
@seshanbehaymahdavi313
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
سلام و عرض ادب محضر شما سروران گرامی.😌💕
میلاد آقای خوبی ها بر همه مومنین مبارک باشه ان شالله.
🔶 وقتی آدم مناجات شعبانیه رو میخونه تازه متوجه میشه که کلا برای اهل بیت چه چیزایی خیلی مهم هست.
⭕️ واقعا ما مذهبی ها خیلی وقتا اصلا این چیزایی که برای اهل بیت مهمه برای ما انقدر مهم نیست!
❇️ اون بزرگواران حتی برای گناهانی که مرتکب نشدند این همه عذرخواهی میکنند در خونه خدا...
ولی ماها برای گناهانی هم که انجام میدیم انگار کار همچین بدی هم نکردیم! زیاد برامون مهم نیست...
چرا؟
نمیدونم شاید زیاد مراقب "حیا" نبودیم...
🌷 @seshanbehaymahdavi313