#یا_صاحب_الزمان❤️
عیدمادیدن رخسارمه توست بیا
عالمی چشم بـه راه سپه توست بیا
ای که یک گوشه نگاهت غم عالم ببرد
این دلم منتظریک"نگه"توست بیا
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو
@seshanbehaymahdavi313
❤️به نامخدا❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
@seshanbehaymahdavi313💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_پانزده
- خوب نیست زیاد اون جا بمونی بیا اینجا!
- اصرار نکنین! خوشم نمیاد نقل مجلس فامیلا باشم! ناراحت نشین اما بین غریبه ها راحتترم!
- آخه این چه سرنوشت سیاهیه که مثل بختک افتاده روي زندگیت!
- گریه نکن عمه!
بینیش را بالا کشید و گفت:
- دست خودم نیست اگه الان زن...
صـدا ي معتـرض آقـای نیـازي کـه از پشـت گوشـی شـنیده شـد عمـه را وادار بـه سـکوت کـرد و او را از ادامه حرفش منصرف کرد. هر چند می دانستم چه می خواهد بگوید!
در مراسـم چهلـم بهـزاد مـن و المیـرا بـه بهشـت زهـرا رفتـیم. در کنـار سـنگ قبـري دورتـر از مـزار بهزاد زیر تابش شدید خورشید منتظر شدیم تا مزارش خالی از جمعیت عزادار بشود.
- سوختم چقدر داغه!
- چقدر غر می زنی المیرا!
- حالا حالاها اینجا علافیم، تازه داره مهموناشون میاد! سهیلا، داییت و پسرش هم اومدن!
بـا شـنیدن نـام علیرضـا دچـار اسـترس شـدم. و تپشـهاي قلـبم شـدت یافـت. سـعی داشـتم آرام باشـم ولی دچار بی قراري عجیبی شدم با تعجب پرسیدم:
- مطمئنی؟
- آره خودشونن، روت رو برگردون می بینی.
پشــت بــه جمعیــت حاضــر در ســر خــاك، نشســته بــودم و زوا یــه دیــدي نســبت بــه آنجــا نداشــتم .
کنجکاو بودم ببینمشان،. اما از ترس دیده شدن ترجیح دادم از جایم تکان نخورم!
- نه ولش کن، می ترسم کسی من رو ببینه!
- از دسـت ایـن کـاراي تـو، ناسـلامتی جنابعـالی نـامزد اون بنـده خـدا بـودي، اون وقـت بایـد یواشـکی بیاي سر مزارش!
- این طوري راحتترم! زن داییمم هست؟
- نه، یه چیزي کشف کردم؟
- چی ؟
المیرا ساکت ماند و من از کنجکاوي دل توي دلم نبود.
- بگو دیگه؟
- پسرداییت هر از گـاهی جمعیـت رو بـا چشـم از نظـرش مـیگذرونـه، مطمئـنم دنبـال تـو مـی گـرده، بیچاره ها معلوم نیست چند وقته درگیري پیدا کردن!
از اینکه با بی فکري ام اسباب نارحتی آنها را فراهم کرده بودم از خودم بیزارشدم.
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_شانزده
-کاش بهشون خبر می دادم، عجب کار بچگانه اي کردم.
- حالا دیگه خیلی دیره! واي سهیلا فکر کنم علیرضا من رو دید!
عصبی گفتم:
- ببینم می تونی امروز آبروي من رو ببري؟!
- به من چه! یهویی سرش رو بالا آورد، غافلگیر شدم.
- به درك بذار ببینه! مثلاً می خواد چه غلطی بکنه؟! پسره ي عوضی!
المیرا با سرزنش نگاهم کرد و سرش را به حالت تأسف تکان داد و گفت:
- واقعاً که!
دقـایقی در سـکوت زیـر تـابش مسـتقیم آفتـاب نشسـته بـودیم. ظـاهراً علیرضـا متوجـه مـا نشـده بـود.
بی حوصله گفتم:
- یه دید بزن ببین چه خبره!
المیرا با احتیاط سرش را کج کرد تا تنه من جلوي دیدش را نگیرد!
- فقط باباش و خواهراش موندن.
- بقیه رفتن؟
- اگه منظورت داییته، آره.
- پاشو سهیلا اونا هم دارن می رن!
- بذار کاملاً دور بشن بعد!
بالاخره مزار بهزاد از جمعیـت خـالی شـد و مثـل تمـام اهـالی قبـور او هـم تنهـا مانـد . بـه سـو ي آرامگـاه ابدیش رفتیم. مشغول شستن سنگ قبرش بودم که صدایی میخکوبم کرد.
- فکر نمی کردم این قدر بی معرفت باشی!
بـاورم نمـی شـد صـداي دایـی اسـد بـود کـه از پشـت سـرم مـیشـنیدم. پـس علیرضـا مـا را دیـده بـود!
المیرا هراسان خبردار ایستاد اما من روي برگشتن و نگاه کردن به او را نداشتم.
- سلام آقاي شهریاري.
- سلام خانم موسوي، خیلی ازت گله دارم!
المیرا دستپاچه شد و گفت:
- خواست سهیلا بود وگرنه من...
- خدا خیر مادرتون بده که ما رو مطلع کرد!
المیـرا بـا گونـه هـاي گـل انداختـه نگـاهی بـه مـن کـرد و بـا اشـاره از مـن خواسـت از سـر جـا یم بلنـد شــوم و بیشــتر از ایــن دایــی را معطــل نکــنم. دلــم مــیخواســت زمــین دهــن بــاز کنــد و مــرا درســته
ببلعد! بلند شدم و رو به رویش ایستادم اما سرم را پایین انداختم.
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313💞✨
#سلام_امام_زمانم
بیقرار تؤام و در دل تنگم گِلههاست
آه! بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
مثل عکس رُخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و توفاصلههاست
بیتو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گُسل زلزلههاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
دیدنت آرزوی روز و شب چلچلههاست
باز میپرسم از آن مسئله ی دوری و عشق
و ظهور تو جواب همه ی مسألههاست
@seshanbehaymahdavi313
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
@seshanbehaymahdavi313
یک روز قشنگ
یک دل آرام
یک شادی بی پایان
یک نور از جنس امید
یک لب خندون
یک زندگی عاشقانه
و هزار آرزوی زیبا
ازخداوند برایتان خواهانم
سلام دوستان خوبم✋
روزتون شاد شاد🌸
@seshanbehaymahdavi313