🔺️غیرت و حیا چه شد؟
🔸️شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب های خود مینویسد:
«روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟
🔹️زن گفت: آری ، آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد.
🔸️گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید ، بر خود لرزید!
🔹️شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا ، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمیدهم که چهرهی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.
🌷چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.»
✅چه خوب بود که آن مرد با غیرت ، جامعه امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند.
@seshanbehaymahdavi313
✨﷽✨
✅سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آنها ثبت میکند
✍پیامبراکرم(ص) فرمود: برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛
❶ دفتری که خدا چیزی از آن را نمی آمرزد.
❷ دفتری که خدا به آن اهمیت نمی دهد.
❸ دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی گذرد.
سپس فرمود: دفتری که خدا چیزی از آن را نمیآمرزد، شرک به خدا است.
دفتری که خدا به آن اهمیت نمیدهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزهای که خورده یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا میبخشد و از آن می گذرد.
و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستمهائی است که بندگان به یکدیگر کردهاند که ناچار باید تلافی شود.
📚 نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی
احادیث الطلاب
@seshanbehaymahdavi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐟گونه ای از آبزیان که چهره ای شبیه به انسان دارد(الله واحد و لا یصدر عنه الا واحد).وجود وجوه مشترک در طراحی کائنات( از سحابی مردمکی شکل در اجرام آسمانی گرفته تا آبزیان شبیه به انسان و حتی حشرات شبه انسانی )حکایت از یگانگی خالق آنها دارد
@seshanbehaymahdavi313
رفتی و عاشقـ💔ـان ...
همه سرگرم انتظار❗️...
از آن زمان ...
ندیدن معشـ❤️ـوق ؛
باب شد❗️...
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@seshanbehaymahdavi313
🌸🍃﷽🍃🌸
🔻به کارهای خوبمون مغرور نشیم🔻
✍ اینکه آدم 3 روز پشت سر هم روزه بگیره، و هر 3 روز افطار خودش رو به سائل بده (مسکین و یتیم و اسیر)،😩 و خودش با آب افطار کنه💧
❗️خیلی کار بزرگیه..😲
❗️کلاسِ این کار خیلی بالاست..😳
☝️ کاری که #اهلبیت کردند و آیات سوره انسان (هل اتی) نازل شد:↶
🕋 وَ یُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً. (انسان/8)
💢 و غذای خود را، با آن که دوستش دارند و به آن احتیاج دارند، به بینوا و یتیم و اسیر میدهند.
✔ امّا قرآنِ کریم در آیه بعدی، یه درسِ بالاتر و مهمتری رو به ماها یاد میده، و اون اینکه:
👈 اهلبیت بعد از این ایثار و از خودگذشتگیِ بزرگ، گفتند:↶
🕋 إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ، لاٰ نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُکُوراً. (انسان/9)
💢 گفتند: «ما برای رضایِ خدا به شما طعام میدهیم، و از شما پاداش و تشکّری نمیخواهیم.»
اوج محبّت #اهلبیت به خدا اینجاست که میگن:👈 إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ.
ما این کار رو خالص برای رضای #خدا انجام دادیم، اصلاً هم به فکر تمجید و تشکّر نیستیم.✔
دقیقاً برعکس ما، که اگر یه کارِ خوبی کردیم و ازمون تشکّر نکردند، بهمون برمیخوره🙁، حتّی ممکنه دعوا هم بکنیم😡.
و بعد هم #اهلبیت گفتند:↶
🕋 إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً. (انسان/10)
💢 ما از خداوند خائف و ترسانیم، برای روزی که عبوس و سخت است.
❗️ ماها تا یه کارِ خوبی انجام میدیم، دیگه فکر میکنیم خیلی هنر کردیم!!😊
❗️ کلّی سرِ خدا منّت میذاریم که خدایا ما رو ببین چکار کردیم؟؟!☺️
📛 گرفتار عُجب و #غرور میشیم.
❌ خیلی خودمون رو تحویل میگیریم.
⚠️ فکر میکنیم دیگه کارمون خیلی درسته.
ولی اهلبیت این نکتهی مهم رو به ما یاد دادند که:↶
☝️ اگر بهترین کارها رو هم انجام دادیم،
❌ نه تنها گرفتار #عجب و #غرور نشیم،
✅ بلکه خائف و ترسان باشیم،😱 و نگران باشیم که اگر خداوند این کارِ ما رو قبول نکنه، چه خاکی به سرمون بریزیم.😰
⚠️ تا یه کارِ خوبی انجام دادیم، زودی از خدا طلبکار نشیم...
⁉️ بلکه نگران باشیم، و دغدغه داشته باشیم که آیا این عملِ ما رو خدا قبول کرده یا نه؟؟!😢😰
☝️ خیلی از ماها که خودمون رو #شیعه میدونیم، تا دو تا هیأت میریم و، برای #امام_حسین اشکی میریزیم و سینهای میزنیم، دیگه هیچ ترسی از #قیامت نداریم و میگیم با عشق #اهلبیت میپریم تو بهشت...😳
✅ جالبه که خودِ #اهلبیت میگن ما از قیامت میترسیم:
👈 إنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً...
❌ ولی ما نمیترسیم.
میگیم امام حسین #شفاعت میکنه، ما میریم تو بهشت..😇
درسته.☝️ #امام_حسین شفاعت میکنه، ولی حساب کتاب داره.
بانک هم پول زیاد داره،💵 ولی حساب کتاب داره.
✅ درسته كه #امام_حسین كشتىِ نجات امّتِ اسلامه...
❌ امّا این کشتی، براى كسانى كه مثل پسر نوح، یك عمر #گناه و نافرمانى كردند، جایی نداره.
❌ #شفاعتِ اولیاى الهى، چراغ سبز براى انجام #گناه نیست.🚥
😳 بعضی از عزادارنِ امام حسین (ع) با تکیه بر #عزاداری، ترسی از قیامت ندارند،
در حالیکه خودِ #امام_حسین(ع) فرمودند:
⚡️ لا یأمَنُ یومَ القیامَةِ، إلاّ مَن خافَ اللهُ فِی الدُّنیا.
😱 در قیامت در امان نیست، مگر کسی که در دنیا از #خدا بترسد.
#معارف_قرآن، #اهلبیت، #امام_حسین، #شفاعت، #گناه، #غرور، #عجب، #اخلاص.
@seshanbehaymahdavi313
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
❤️به نامخدا❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
@seshanbehaymahdavi313💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_یازده
به حد کافی شنیدم.
- خواهش می کنم به خاطر بهزاد!
صداي بوق ممتد نشان داد که تلفن قطع شده است.
ناامیــد روي یکــی از صــندلی هــاي محوطــه بیمارســتان نشســتم. بــا دیــدن ســاعت هفــت شــب متوجــه شــدم بــرخلاف قــولی کــه بــه المیــرا دادم او را از احــوالات خــودم بــاخبر نکــرده ام ! امــا بــی خبــري همیشه بهتر از خبر بـد بـود . تـرجیح دادم فعـلاً بـی خبـر باشـد . تصـمیم داشـتم تـا آخـرین دقـایق کنـار بهزاد بمانم. دوبـاره بـه داخـل رفـتم و بـا هـر زحمتـی بـود رضـایت پرسـتاران سـختگیر را بـرا ي دیـدن دوباره بهزاد گرفتم. از پشـت د یـوار شیشـه اي نگـاهش مـی کـردم کـه بـا صـداي قـدم هـا ي تنـدي کـه روي ســرامیک هــاي بیمارســتان ضــربه مــی زد و هــر لحظــه نزدیکتــر مــی شــد تــوجهم جلــب شــد .
افروزها بودند که بـه سـمت اتـاق مـی آمدنـد . مـادرش بـا دیـدنم گریـه هـایش شـدت بیشـتري گرفـت و مرا محکم در آغوشش جاي داد.
- دیدي سهیلا، آخر بچه ام آرزوي عروسیش رو به گور برد؟! الهی براش بمیرم که پرپر شد!
از شـهین خـانم دل خوشـی نداشـتم بـار اولـی هـم کـه عروسشـان شـدم در کارهـاي مـن دخالـت مـیکــرد. چــون جــرأت فضــولی در کارهــاي پســرش را نداشــت تمــام قــدرتش را روي مــن بــه کــار مــیبرد. بار دوم هم کـه اصـلاً راضـی بـه ایـن وصـلت نبـود و فقـط اصـرار بهـزاد باعـث مـوافقتش شـده بـود !
امـا مـن آن قـدرها بـی انصـاف نبـودم او را در ایـن شـرایط تنهـا بگـذارم. او داغـدار پسـر جـوانش بـود.
شهین خانم مـی گفـت و نالـه مـی کـرد و مـن بـی صـدا گر یـه مـی کـردم و بـه زجـه هـایش گـوش مـیدادم. بــالاخره بهنــار مــادرش را جــدا کــرد . همــان لحظــه پــدرش بــه مــن اشــاره ا ي کــرد و مــرا بــه طــرفش خوانــد. از عکــس العملــش مــی ترســیدم. گمــان مــی کــردم بــه خــاطر پیشــنهاد اهــداء اعضــا ســیلی محکمــی نــوش جــان کــنم . قبــل از آن کــه چیــزي بگویــد و تــوبیخم کنــد. تــرجیح دادم خــودم عذرخواهی کنم.
- ببخشید پدرجون، منظوري نداشتم.
- اون پسري که می گی کدوم بخشه؟
ناباورانه نگاهش کردم ظاهراً راضی شده بود.
- نمی دونم!
- دکترا آب پاکی رو روي دستم ریختن، دیگه امیدي بهش نیست. می خوام رضایت بدم!
- اینکه عالیه ولی شهین جون چی؟
- اون راضیم کرد.
از خودم شـرمنده شـدم او را همیشـه زنـی مـی دیـدم کـه فقـط بـه ظـاهرش اهمیـت مـی داد و دردهـا يمـردم بـرایش بـی اهمیـت بـود ولـی اکنـون بـه خـاطر نجـات جـان همـوطنی حاضـر شـده بـود از جسـم
پسرش بگذرد.
پــدر بهــزاد رفــت و مــن از اینکــه توانســتم بــراي همســرم کــاري بکــنم از خوشــحالی روي پــایم بنــد نبـودم. همـان جـا نـذر کـردم اگـر پیونـد انجـام شـد بـه حـرم امـام رضـا (ع) بـروم و مقـداري پـول بـه آستانش تقدیم کنم. چنـد لحظـه بعـد آقـا ي افـروز بـا چهـره ا ي درهـم برگشـت . ازایـن کـه دیـر شـده بود نگران شدم.
- آقاي افروز چی شد؟
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_دوازده
همان طور که به نقطه اي خیره شده بود گفت:
- تو می دونستی بهزاد الکلیه؟
انتظار هر حرفی را داشتم الا این یکی! احتمالاً دکترا گفته بودند.
به تلخی گفتم:
- آره.
- توي خـونش مقـدار ز یـادي الکـل پیـدا کـردن، دکتـرش مـی گفـت؛ خیلـی وقتـه مصـرف مـی کـرده و یه جورایی معتاد الکلی محسوب می شده!
- یعنی دیگه کاري نمی شه کرد؟
- بهـزاد از اون دسـته بیمـارانی بـوده کـه بـه عقیـده اونهـا رفتـاراي پـر خطـر داشـته ولـی خوشـبختانه هیچ بیماري خاصی نداره و میتونه اهداءکننده باشه!
نفسی از آسودگی کشیدم و خدا را شکر کردم.
آقاي افـروز و خـانمش کـه بـا دیـدن حـال نامسـاعد آن جـوان منقلـب شـده بودنـد رضـایتنامه را امضـاء کردنـد. تمـام پرسـنل بـا سـرعت مشـغول آمـاده کـردن اتـاق عمـل شـدند . پزشـکان اجـازه دادنـد تـا آخـرین وداع را بـا بهـزاد داشـته باشـیم. تـک تـک بـه دیـدارش رفتـیم. مـن آخـرین نفـري بـودم کـه بـه دیدنش رفـتم. کنترلـی روي اشـکهایم کـه مثـل بـاران پـی در پـی روي صـورت رنـگ پریـده بهـزاد می ریخت نداشتم. آخرین حرفهایم را زدم:
«بهـزاد جـونم از مـن دلگیــر نبـاش امـا خیلـی وقتـه یـه حرفـاي روي دلـم تلنبــار شـده کـه مـی خــوام برات بگم، راستش جرأت نمی کردم اما حالا...واقعیت اینه که مـن همـون چهـار سـال پـیش تـو رو از دسـت دادم . کـاش نمـی اومـد ي و همـون بهـزاد
مهربـون رو گوشــه ي دل خــاك خــورده ام جــا مــی دادم، بـا همــه خــاطرات قشــنگی کــه بــرام یادگــارگذاشـتی. امــا بــا برگشــتنت خیلــی زود فهمیــدم تـو دیگــه نـامزد ســابق مــن نیســتی. بارهــا بــه خــودم زمـان دادم امـا هـر چـی بیشـتر مـی گذشـت بیشـتر ناامیـد مـی شـدم. مـا اصـلاً تفـاهم نداشـتیم و نمـیتونسـتیم یـه زنـدگی آروم و بـی دغدغـه داشـته باشـیم. رهـام بـه مـن گفـت؛ تـو بهـش نـارو زدي و بـا نقشـه قبلــی ســرراهم قــرار گرفتــی امــا مـن از چشــماي تــو عشــق رو خونــدم وحرفهــا ي اون رو بــاور ندارم.»
بوسه اي روي پیشانی اش زدم و گفتم:
- این بوسه مال بهزاد چهارسال پیشم بود!
آخـر ین نگـاه را بـه او انـداختم و بـرا ي همیشـه بـا او وداع کـردم . بـا مـرد ي کـه تمـام سـهمش از عشـق من فقط دو بار جشن نامزدي بود!
حال افروزهـا اصـلاً تعریفـی نداشـت . صـدا ي نالـه و ضـجه بهـاره و بهنـاز درگوشـم زنـگ مـی زد، بـرای دومــین بــار بــود کــه مــرگ عز یــزي را در بیمارســتان مــی دیــدم. پــدرم و اینــک نــامزدم! تمــام ایــن
صحنه ها دوباره بـرایم تکـرار شـد اشـکها، نالـه هـا، فریادهـا، غـش کردنهـا همـه و همـه را دیـده بـودم .
مانـدن را جـایز ندانسـتم و خـانواده افـروز را بـه حـال خودشـان گذاشـتم. بـا مـرگ بهـزاد، مـن غریبـهاي در میان آنها شده بودم!
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313 💞✨