eitaa logo
🌹سه شنبه های مهدوی پایگاه شهید آوینی🌹
23 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
509 ویدیو
86 فایل
/هوالخبیر/ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌹 سلامتی و فرج امام زمان(عج) صلوات🌹 امام‌خامنہـ ‌ای ‌: [ در‌شبڪه‌های‌اجتماعـے‌فقط‌به‌فڪر‌خوش‌گذرانی‌نباشید شما‌افسران‌جنگ‌نرم‌هستید💛 آیدی ادمین کانال👇👇👇 @ZHS1359 @Halma169
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ سلام مولایم به ناله های پشت در، میان شعله هابیا به‌دستهای بسته در، میان کوچه هابیا بیاکه تابناکنی ، حرم برای مادرت به غربت بقیع وگریه های بی صدابیا 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 @seshanbehaymahdavi313
❤️حسین‌جان♥️ ای که‌روشن شود از نور تو هر صبح جهان ... روشنای دل من حضرت خورشید، سلام ✋🏻 @seshanbehaymahdavi313 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ⭕️ 🔹 در کتاب شریف مکیال المکارم آمده است: یکی از زنان با ایمان و پارسا در هنگام تسلط کفار بر کشور اسلامی و غم و ناراحتی شدید مردم، بزرگی را در رویا دید که فرمود: 🔸 اگر مومن پس از نمازهایش- به همان طوری که وقتی خودش مریض می شود یا به گرفتاری دیگری دچار می آید، برای رفع گرفتاری خود، به دعا کردن به جِد رو می آورد- در دعا برای فرج مولایش مواظبت کند آن سان که فراق امام زمان ارواحنا فداه باعث غم و ناراحتی او شده و قلبش را شکسته و احوالش را پریشان کرده باشد. 🔸 چنین دعایی در این حال یکی از این دو امر را موجب می شود: یا امام زمانش سریع تر ظهور میکند یا غم و ناراحتی مومن دعا کننده، با برطرف شدن گرفتاری هایش و نجات از فتنه ها، به خوش حالی مبدّل می شود. @seshanbehaymahdavi313 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
⭕️ 🔸 منظور از شرایط ظهور چیست و با علائم ظهور چه تفاوتی دارد؟ 🖌 پاسخ: شرایطِ یک پدیده به اموری گفته میشود که آن پدیده به آنها وابستگی وجودی دارد، و تا آنها نباشند آن شیء به وجود نمی آید. طبق این تعریف، شرایط ظهور به اموری گفته میشود که امر ظهور به آنها وابسته بوده و تا آنها محقق نشوند، ظهور رخ نمیدهد. 🔸 اما علائم ظهور به اموری گفته میشود که بیانگر نزدیکی امر ظهور هستند و تحقق هر یک از آنها نشانگر نزدیک شدن ظهور است. با توجه به این تعریف که از شرایط و علائم ذکر شد، تفاوت هایی بین این دو موضوع وجود دارد، منتها تفاوت اساسی این است که وابستگی ظهور به شرایط، یک ارتباط و وابستگی تام وجودی و حقیقی است، ولی علائم برای ظهور، فقط حالت کاشِفیَت دارند. ☑️ اختلاف ها و تفاوت های دیگری هم وجود دارد، از جمله اینکه نشانه های ظهور به صورت پراکنده و جدا از هم میتوانند رخ بدهند و در نهایت امام زمان ظهور کند، ولی شرایط باید با هم و در کنار یکدیگر باشند تا ظهور رخ دهد. @seshanbehaymahdavi313
شماره ۳ 🔻 منتظر امام زمان دنبال عافیت وراحت طلبی نباشد... 🇮🇷امام خامنه ای : قبل از دوران مهدی موعود، آسایش و راحت‌طلبی و عافیت نیست. در روایات، «واللَّه لتمحّصنّ» و «واللَّه لتغربلنّ» است؛ بشدت ؛ فشار داده میشوید. در کجا و چه زمانی است؟ آن وقتی که هست. 👌 قبل از ظهور مهدی موعود، در میدانهای مجاهدت، انسانهای پاک امتحان میشوند؛ در کوره‌های آزمایش وارد میشوند و سربلند بیرون میآیند و جهان به دوران آرمانی و هدفىِ مهدی موعود(ارواحنافداه) روزبه‌روز نزدیکتر میشود؛ 👈 این، آن است. ( ۳۰ / ۱۱ /۷۰ ) @seshanbehaymahdavi313
🚩باید برای دفع بیماری ها مجهّز به سلاح دعا شد حجت‌الاسلام کرمی در گفتگو با تسنیم: 🔹یکی از فلسفه‌های ابتلاء به بلاها و بیماری‌ها، توجه بیشتر بندگان به ذات اقدس الهی است. امروز در جامعه شاهد سردرگمی‌ها و ترس زیادی هستیم که این رفتار مطلوبی نیست. 🔹خدا با برپایی صحنه‌های مختلف از جمله بیماری کرونا، می‌خواهد بگوید که «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» است. 🔹بهترین ابزار در چنین موقعیتی، دعا، تضرّع و توسل است. خدای متعال برای دعا ثمرات بسیاری قرار داده است؛ به عنوان مثال، امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ادْفَعُوا أَمْوَاجَ‏ الْبَلَاءِ عَنْكُمْ بِالدُّعَاءِ قَبْلَ وُرُودِ الْبَلَاء؛ پیش از آنکه بلا بر شما وارد شود، با دعا، بلا را دفع کنید.» https://tn.ai/2213474 @seshanbehaymahdavi313
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ @seshanbehaymahdavi313💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت:نهم گفت:_توچراهنوزچادرسرته؟.چون سیدهم کنارمون بودبیشتراسترس گرفتم به سختی تونستم بگم_توماشین درمیارم._یعنی چی معلوم هست چت شده؟.به سمتم اومدوچادرروبرداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چندساعت پیش ازچادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم.روصندلی که نشستم اشکام جاری شدبه جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست ازته دل زاربزنم . توفضای مجازی بایه دخترمذهبی اشناشدم چون غریبه بودراحت می تونستم دردودل کنم.ازعشقی که تودلم بودبراش گفتم واینکه مقابل چشماش بابام چادرازسرم برداشت!نوشته هاش دل غمگینم رواروم می کردوبرام جدیدوجالب بود (_خداتوروخیلی دوست داره که ذره ذره باخودش وحجاب اشنات کرده،امادرموردچادربایدبدونی چراسرمی کنی.اگه فقط بخاطراونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه بعدش ازروی لجبازی میذاری کنار!.تواین زمینه به عشق بالاترفکرکن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خداباشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه توروازحجاب دورکنه.بیشترتحقیق کن تودنیای واقعی بادوستای مذهبی رفت وامدکن تاجواب سوالات روپیداکنی،چون عشق وتحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت ازبین نره..) پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یاادرس سایتی رومی فرستادتادانلودکنم... دریچه جدیدی اززندگی به روم بازشده بود باچیزهایی اشنامیشدم که تاقبل ازاین هیچ شناختی نداشتم اولین قدمی که برداشتم رابطم روبادوستام محدودکردم مخصوصامجازی که گروه های مختلط داشتم. گیتاری که عاشقش بودم روتوانباری گذاشتم به قول بهارهمین دوست جدیدم بایدازمنیت وعلاقه های پوچ دل می کندم تاراه درست برام همواربشه. ولی هنوز خیلی ازسوالام بی جواب مونده بود.بهارپایگاه بسیج روبهم پیشنهاد داد.تواینترنت سرچ کردم اطراف ماکه نبودولی یکم دورترپایگاه داشت شمارش روتوگوشیم سیوکردم نمی خواستم بسیجی بشم احتیاج به کمک داشتم تادرست تصمیم بگیرم یک هفته ای ازثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکرنمی کردم اینقدربرخوردخوبی داشته باشند.مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون روباشلوارپارچه ای مشکی پوشیدم ومقنعه سرکردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیادقربون صدقه خودم نمی رفتم. هفته ای دوبارجلسه داشتند چیزی که نظرم روجلب کرد سخنران جوانشون بود.همون دوبارکلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره روباسوالام خسته می کردم امابامحبت ولبخندجوابم رومیداد. نامزدی سارانزدیک بود مامانم تواین مدت باخالم رفته بودترکیه!وکلی هم خریدکرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رودیدگفت:_خوشت نیومد؟!بهترین مارکه خیلی هم گرون خریدم!. فقط به لبخنداکتفاکردم دیگه این چیزهامنوسرذوق نمی اورد مثل همه مهمونی هااین جشن هم مختلط بود برای اولین باردلم نمی خواست مثل گذشته ظاهربشم تانگاه خریدارانه دیگران روبه جون بخرم.حس می کردم این کارم خیانت به سیدمحسوب میشه بایدخودم دست به کارمی شدم حتماتواین شهرلباس پوشیده ودرعین حال شیک ورسمی پیدامی شد... ادامه دارد... @seshanbehaymahdavi313 💓💫
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت_دهم نگاهی به ساعت انداختم هنوزیک ساعت وقت داشتم ازبچه هاخداحافظی کردم واومدم بیرون نرسیده به کوچه چادرم رودراوردم چاره دیگه ای نداشتم اگه مامانم می دیدازم می گرفت... کسی خونه نبود غذای مختصری خوردم وبه اتاقم برگشتم نگاهی به کت دامن شیک یاسی رنگ انداختم کل مغازه هاروگشتم تاتونستم همچین مدل پوشیده ای روپیداکنم دلم اشوب بوداحساس می کردم امشب شب خوبی برام نمیشه!بااومدن آژانس سریع اماده شدم وموهام روزیرشال پنهان کردم وازخونه بیرون زدم. صدای موزیک کل کوچه روبرداشته بودبادیدن بهمن که ازخنده کم مونده بودروزمین پخش بشه اخمام توهم رفت بی اهمیت ازکنارش ردشدم.هیچ وقت ازش خوشم نمی اومد امامقابلم سبزشد _به به دختردایی عزیز.پایه ای امشب بترکونیم؟!. باحرص نگاهش کردم صورتش روجلوتراورد خودم روعقب کشیدم ازاین حرکتم جاخورد! تودلم کلی فوحش نثارش کردم هنوزهیچی نشده کلی مست کرده بود حتی نمی تونست تعادلش روحفظ کنه! خداروشکرعموبه دادم رسیدوازدست این بچه پرونجات پیداکردم... سالن پذیرایی روازقبل خالی کرده بودند وحالاپرازمیزوصندلی بود چشم چرخوندم تامامان،باباروببینم پیش عمه فرشته وشوهرش نشسته بودند دستی تکان دادم وبه قسمت دیگه سالن رفتم خودم دوست داشتم تنهابیام چون دلم نمی خواست بخاطرظاهرم بامامانم حرفم بشه تک تک چهره هاروازنظرگذروندم یامشغول رقص وپایکوبی بودندویاسرگرم بحث وخنده! به اتاق سارارفتم ولباسم روعوض کردم حرف بهمن توذهنم تکرارشد(پایه ای امشب بترکونیم)چون توهرجشنی می رفتم همه منتظرهنرنمایی های من بودند!بایاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت. دربه یکباره بازشد وسامان اومدداخل!شال ازسرم لیزخورد سریع درستش کردم.ابرویی بالاانداخت وباشیطنت گفت:_دخترعمو تازگی هانامحرم شدم؟یااینکه کچلی گرفتی!!. هیچ وقت مقابلش کم نمی اوردم وهمیشه حاضرجواب بودم گفتم:_گزینه اولی درسته یادم باشه دفعه بعد برات جایزه بخرم!لبخندپیروزمندانه ای زدم وبه سالن برگشتم عروس خوشگل ماهم دوشادوش دامادتوسالن می چرخید لباسش مدل ماهی دنباله دارصورتی رنگ پف داربود!بادیدنم خوشحال شد ودراغوش هم جای گرفتیم براشون ارزوی خوشبختی کردم. رقص نوروموزیک کاملا فضای سالن روپرکرده بود جایگاه عروس ودامادروبه روی استیج رقص بود که نورش مناسب ورویایی بود دستی روی شانه ام قرارگرفت بادیدن بهمن لبخندازرولبم محوشد _افتخاررقص میدی؟!. هولش دادم عقب چون هیکل درشتی داشت تکون نخورد!تاخواستم ردبشم مچ دستم روگرفت دست دیگش روبه دورکمرم حلقه کردازاین نزدیکی حالم بدشد یک لحظه سیدجلوی چشمم اومدانگارقوت گرفتم وباکفش محکم روزانوش زدم! که دستاش شل شد دندونام روازحرص به هم فشاردادم وگفتم :_حدخودت روبدون ودیگه اطراف من افتابی نشو!!.ازدردصورتش جمع شده بود فرصت روغنیمت دونستم وباسرعت دورشدم نزدیک میزخودمون که رسیدم مانتووکیفم روبرداشتم ودرمقابل چشمان حیرت زده مامانم سالن روترک کردم واقعاموندنم جایزنبود!. اشکام بی اختیارجاری میشد تودلم گفتم:_خداجون من بخاطرتوازاین خوشی های کاذب گذشتم خودت کمکم کن وتنهام نذار.وچقدرازبی وفایی سیدگلگی کردم البته تقصیری هم نداشت ازکجابایدمی فهمیدچه حال وروزی داشتم عشقم یک طرفه بودوبه تنهایی باراین عشق روبه دوش می کشیدم فقط می ترسیدم وسط راه خسته بشم غریبانه شکستم من اینجاتک وتنها دل خسته ترینم دراین گوشه دنیا ای بی خبرازعشق که نداری خبرازمن روزی توایی که نمانده اثرازمن.... ادامه دارد... @seshanbehaymahdavi313 💓💫
pdf 📚کتاب «سه دقیقه در قیامت» کتابی که اگر مطالعه کنید شایددیگر دوست نداشته باشید یا نتوانید گناه کنید ‌‌‌مطالعه کنید دوستان امام زمانی 🌺