eitaa logo
🌹سه شنبه های مهدوی پایگاه شهید آوینی🌹
27 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
509 ویدیو
86 فایل
/هوالخبیر/ 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 🌹 سلامتی و فرج امام زمان(عج) صلوات🌹 امام‌خامنہـ ‌ای ‌: [ در‌شبڪه‌های‌اجتماعـے‌فقط‌به‌فڪر‌خوش‌گذرانی‌نباشید شما‌افسران‌جنگ‌نرم‌هستید💛 آیدی ادمین کانال👇👇👇 @ZHS1359 @Halma169
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) @seshanbehaymahdavi313
خدای من؛ اله من، پر کن لحظه هایم را از بودنت می خواهم سرشار شوم از تو.... به نام نامی ات،بسم الله الرحمن الرحیم @seshanbehaymahdavi313
علی کیستی ؟ صبر مگر حد ندارد برای تو... فاطمه کیستی؟ دیدنِ پهلوانِ خیبر... صبر را شرمنده می کند بانو... مهدی بیا...چگونه است که صبرِ تو سر نمیرود! چقدر ما صبر کنیم و تو صبر کنی و همیشه صبر کنیم! تا به کی آقاجان! امان از واژه خدا مگر تو چقدر صبر داری! کی صبرت تمام می شود خداااااااا @seshanbehaymahdavi313
✨﷽✨ ✍ * ... 🌀*ازجهان آرا، شجاعت را...* ☀️*ازعبدالرضاموسوی، ایستادگی را...* 🌀*ازبهروزمرادی،تواضع را* ☀️*ازمحمدرضاعسکری فر،مجاهدت را...* 🌀*ازمصطفی چمران،فرماندهی‌را...* ☀️*ازحسن باقری، خودگذشتگی را...* 🌀*ازحسین علم الهدی، انقلابی بودن را...* ☀️*از ابراهیم هادی، پهلوانی را...* 🌀*ازحاج همت، اخلاص را...* ☀️*ازاسماعیل دقایفی، جوانمردی را...* 🌀*ازعلی هاشمی، رشادت را...* ☀️*از احمدی روشن را،همت وپشتکار را...* 🌀*ازسیدسیاح طاهری، خلوص نیت را...* ☀️*از باکری ها، گمنامی را...* 🌀*از علی خلیلی، امر به معروف را...* ☀️*از مجید بقایی، فداکاری را...* 🌀*از حاجی برونسی، توسل را...* ☀️*از مهدی زین الدین، سادگی را...* 🌀*از سعید طوقانی، خوشرویی را...* ☀️*از حسين همدانى، ایمان را...* 🌀*از عباس بابایی، دوری از گناه را...* ☀️*از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...* 🌀*از شهید مرتضی کریمی صبر را...* *❤️ از حاج قاسم سلیمانی عشق را...* 🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ، 🍃 انسانهای بد کاره رو الگو قرار می دهیم 🍃 ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ _________________ •♡ @seshanbehaymahdavi313♡•
🌷مهدی شناسی ۱۳🌷 ‌◀️بیاییم فتیله ی چراغ هایمان را درست کنیم! ◀️ﮔﻨﺎﻩ،ﭼﺮﮎ ﺍﺳﺖ.ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﺮﮎ ﺭﺍ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﯾﺎ ﺩﻭﺩ ﺭﺍ؟ﭼﺮﮎ ﺭﺍ.ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ،ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﮑﯽ "ﺩَﻧﺲ" ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ "ﺭِﺟﺲ" . ◀️ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺩﻭﺩ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺳﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﭼﺮﮎ.ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﭼﺮﮎ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺩﻭﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻝ ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺩﻓﻊ ﺷﺮّ ﻣﻮﺵ ﮐﻦ                ﻭﺍﻧﮕﻬﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻮﺵ ﮐﻦ    ◀️ﺇﻥ ﺷﺎﺀ ﺍلله ﮐﻪ ﭼﺮﮎ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﺠﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﺗﻼ‌ﺵ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ؛ﺍﻣّﺎ ﭼﺮﺍ ﻣﻮﻻ‌ﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ؟ﭼﻮﻥ ﺩﻭﺩ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺎﺳﺖ.ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ،ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ،ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﻣﺎ ﺩﺧﺎﻧﯽ(دودی) ﻫﺴﺘﯿﻢ؛ﭼﺮﺍﻏﻤﺎﻥ ﺩﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ◀️ﻣﮕﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ؟ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﯼ ﺣﻀﺮﺕ،ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﯿﻢ.ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺑﯿﻨﺶ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻫﺴﺖ؟ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺑﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ،ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻪ ﮐﻤﺎﻝ ﺑﺮﺳﻢ.   ◀️ﺍﮔﺮ ﺳﯿﺮﻩ ﯼ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﻨﯿﻢ،ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺭﻭﺵ ﻫﺎﯼ ﻭﻫﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﻣﺎ ﺟﻮﺭ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ.ﺍﻓﺮﺍﻁ ﻭ ﺗﻔﺮﯾﻂ  ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﻋﺘﺪﺍﻝ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ... ◀️ﻣﺎ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،ﺻﺪ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﯾﻢ.ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻄﺒﯿﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﯿﻢ.    ◀️ﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻋﯿﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﻮﯾﻢ،ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﺯ ﻓﻀﺎﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ – ﮐﻪ ﺗﺠﻠﯽ ﺭﺣﻤﺔ ﻟﻠﻌﺎﻟﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ – ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ،ﺍﺯ ﻓﯿﻀﺶ ﻣﺪﺩ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ. ◀️ﭘﺲ ﻋﻼ‌ﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﺮﮎ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﯾﯿﻢ،ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺘﯿﻠﻪ ﯼ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﺩﻭﺩ ﻧﮑﻨﺪ. ◀️ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ،ﻧﺤﻮﻩ ﺍﯼ ﺳﻨﺨﯿﺖ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ.ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻓﺮﺝ،ﺧﻮﺩ،ﺗﺤﻘﻖ ﻓﺮﺝ ﺍﺳﺖ... @seshanbehaymahdavi313
‌  🌷مهدی شناسی ۱۴🌷 ◀️ﺗﻔﻮﯾﺾ،ﯾﻌﻨﯽ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼ ﻣﻄﻠﻖ. ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ،ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻠﮑﯽ ﺭﺍ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ،ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﻢ؛ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﻢ ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﻁ ﺑﺎﺵ؛ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﺎﺵ،ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﺭﺍ ﻗﯿﺮﮔﻮﻧﯽ ﮐﻦ.ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ،ﻣﺎﻟﮏ،ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ،ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻮﺑﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:ﺍﯾﻦ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ! ◀️ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ امام ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ،ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ!ﻓﻼ‌ﻥ ﺣﺎﺟﺖ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭ؛ﻓﻼ‌ﻥ ﺟﺎ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ؛ﻓﻼ‌ﻥ ﺟﺎ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺷﺪ؟ﻭ...؛ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ایشان ﻣﻈﻬﺮ "ﺑﺼﯿﺮ ﺑﺎﻟﻌﺒﺎﺩ" ﻫﺴﺘﻨﺪ.  ◀️ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ،ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻃﻠﺐ ﮐﺎﺭﯾﻢ.ﺩﺍﺋﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻦ.ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮑﻦ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮑﻦ.ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﺁﻥ ﻫﻢ،ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﻗﺒﺎﻟﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ،ﺑﻪ ﺁﻥ ﻗﺎﻟﻮﺍ ﺑﻠﯽ" ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩﯾﻢ! ◀️ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭﯼ- ﮐﻪ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ- ﻃﺒﻖ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻓﻄﺮﺕ،ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﻣﺪﺍﺧﻠﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﯿﻢ؟ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻟﮏ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﻢ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺍﻭ ﺁﺩﻡ ﻣﻨﻈﻢ ﻭ ﻣﺮﺗﺒﯽ ﺍﺳﺖ،ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﻭﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﻭ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ؛ﺍﻣﺎ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻓﻀﻮﻟﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ؟!ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ؟ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﯾﻢ،ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺑﻮﺏ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﺭﺏّ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﻣﻤﻠﻮﮎ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﻣﺎﻟﮏ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﺬﻧﺐ ﻫﺴﺘﯿﻢ،ﺍﻭ ﻏﻔﻮﺭ ﻣﺎﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﻌﯿﻮﺑﯿﻢ،ﺍﻭ ﺳﺘّﺎﺭ ﺍﺳﺖ. @seshanbehaymahdavi313
💞بسم رب العشق💞 رمان زیبای نویسنده:عذرا خوئينی برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨ @seshanbehaymahdavi313💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت بیست ویکم توخیابوناویراژمیداد سرعتش خیلی بالابود خوب نقطه ضعفی دستش داده بودم تامی تونست اذیتم می کرد هواهم دیگه داشت تاریک می شد که ماشین رومقابل شرکت بابام که خودش هم کارمی کردنگه داشت ای کاش حداقل علت رفتارش رومی فهمیدم، درروبازکرد وسرش روبه طرفم خم کرد:_مثل بچه ادم پیاده میشی صدات هم درنمیاد!والا... تیزی چاقو رونشونم داد:_اخلاقم روخوب می شناسی دیونه بشم کاردستت میدم.نفس توسینه ام حبس شد ازترس کم مونده بودپس بیوفتم. تماس چاقو به پهلوم روخوب حس کردم راست میگفت دیونه بازی توذاتش بود! دراصلی روبازکردومنوبه جلوهل داد.برق روکه روشن کردبلافاصله کلیدورودرچرخوند.نگاهی به سرتاپام انداخت! که مثل بیدمی لرزیدم.باتمسخرگفت:_چیه ازم می ترسی؟تادیروزکه کبریت بی خطربودم بااون موهای افشونت خوب دلبری می کردی نمی دونستی ادمم دل دارم!!دستش روبه سمت صورتم اورد سرم روعقب کشیدم _یهوشدم نامحرم؟.ازم رومی گیری؟!اخه اون طلبه ارزشش روداره بخاطرش این شکلی شدی؟. حرف هاش تامغزاستخوانم روسوزاند.قلبم تیرکشیدبلندگفتم:_من هیچ وقت برای تودلبری نکردم همیشه ازت بدم می اومدفقط به احترام عمه تحملت می کردم درضمن یک تارموی سیدمی ارزه به امثال تو. ازعصبانیت وخشم چهره اش قرمزشد،یک لحظه ترسیدم و عقب تررفتم که محکم به دیوارخوردم._همون سیدی که سنگش روبه سینه میزنی میدونه قبلاچطوری بودی؟ به خواستگارمحترمت گفتی هرهفته پارتی میرفتی؟هان؟.میدونه دوست داشتی خواننده بشی؟!.خواهشن برای من ادای ادم حسابی هارودرنیاروجانمازاب نکش!! داشت نابودم می کردتاکی قراربودتاوان گذشته روبدم.باغضب نگاهش کردم وگفتم:_من خودم میدونم چطورادمی بودم لازم نیست یاداوری کنی.کسی هم که ازش حرف میزنی منوباهمون ظاهرم دیدهیچ وقت هم توهین نکردمی دونی چرا؟چون مرده،بااینکه غریبه بودم روم غیرت داشت مثل توبی رگ نیست!!. دیگه نتونست تحمل کنه وبامشت توصورتم زد بی حال روزمین افتادم:_احمق من عاشقت بودم چشم بسته تااون سردنیاهم باهات می اومدم کاری می کردم به همه ارزوهات برسی.اماهیچ وقت نفهمیدی بقیه حرصش روسرتابلو ومیزخالی کرد مثل مجسمه بی حرکت مونده بودم هق هق گریه هام سالن روپرکرد.... نمی دونم چقدرگذشت اماوقتی چشمام روبازکردم بهمن نبود به خودم تکونی دادم وبلندشدم سرم گیج می رفت.درباشدت بازشد.حرکاتش عادی نبود.مچ دستموگرفت وکشون کشون بیرون اورد:_حالاوقت نمایشه!!. استرسم دوبرابرشدحتماتاالان سیدوخانوادش اومده بودند.باالتماس گفتم:_تروخداابروریزی راه ننداز.بهت قول میدم جوابم منفی باشه. _اره منم بچه ام باورکردم!!خرخودتی!. موزیک شادی گذاشت وزیرلب همراه خواننده می خوند.توحال وهوای خودش بود حتی متوجه پلیس هم نشد!به دقیقه نکشیده آژیرکشان پشت سرمون راه افتاد. رنگش حسابی پریددلم خنک شد!.ماشین روگوشه ای نگه داشت سریع مدارک روبرداشت وپیاده شد منم بلافاصله پیاده شدم وباتمام توانی که داشتم شروع به دویدن کردم حتی به پشت سرم هم نگاه نکردم چون نزدیک خیابون خودمون بودفاصله زیادی نداشتم. لیلاباچهره ای گرفته به ماشین تکیه داده بود سیداخرین کسی بودکه ازخونمون بیرون اومد.تازه نگاهشون به من افتاد.قدم بعدی روکه برداشتم چشمام روسیاهی گرفت وپخش زمین شدم..... ادامه دارد.... @seshanbehaymahdavi313💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی نوشته:عذراخوئینی قسمت_بیست ودوم پرستارسِرموازدستم بیرون کشید_دیگه مرخصی،فقط بایداستراحت کنی، ورم صورتت هم زودخوب میشه.باکمک لیلا نشستم بیشترنگران بابام بودم ماجراروکه فهمیدخیلی بهم ریخت وبیرون رفت حتماسراغ بهمن رفته بود!.بی اختیاربغضم ترکیدواشکام جاری شد.لیلاکنارم نشست ومنودراغوش کشید:_عزیزم چراخودت رواذیت می کنی خداروشکرکن که بخیرگذشت. _من باعث شدم به این حال وروزبیوفته هرطوری که دلم می خواست می گشتم حجاب برام معنی نداشت متوجه نبودم چه بلایی سردلش میارم. اشکام روپاک کرد وبالبخندگفت:_گذشته دیگه تموم شد زمان همه چیزروحل می کنه بهترین مرحمه.به خداتوکل کن ودیگه غصه نخور. سرگیجه مانع راه رفتنم می شد امامامانم ولیلامراقبم بودند سرمای بیرون بدنم روبه لرزه انداخت بخاطرداروهای ارامبخش کسل بودم ومدام خمیازه می کشیدم. ماشینی پشت سرمون بوق زد به عقب که برگشتم نگاهم ازیک جفت کفش براق به کت شلوارخوش دوخت مشکی اش افتاد..کمی جلوتراومد _بلادورباشه. _ممنون. اگه همه چیزعادی پیش می رفت قراربودازآیندمون بگیم سوال های زیادی داشتم که همش بی جواب موند. فاطمه خانم کلی اصرارکردکه ماروبرسونند اما مامانم قبول نکرد. _ممنونم ولی تماس گرفتم باباش الان میرسه!.تواین شرایط هم ازحرفش کوتاه نمی اومد.اخرسرسیدطاقت نیاوردوگفت:_اخه هواسرده گلاره خانم هم تازه مرخص شدند.حداقل توماشین بشینید ماهم تااومدنشون منتظرمی مونیم. مامانم رنگش پریدهرموقع که دروغ می گفت اینطوری میشدزودلومی رفت!._تااینجاهم به شمازحمت دادیم اگه نیومدآژانس می گیریم.. اخمی به چهره اش اومد_مگه من مردم شماآژانس بگیرید تعارف روبذاریدکنارمی رسونمتون توراه هم زنگ بزنیدتادلواپس نباشند برای اولین بارنگرانی روتونگاهش دیدم باورم نمی شدبراش مهم باشم غرق لذت شدم شوقی شیرین وجودم روگرفت.توماشین که نشستم سرم روبه شیشه تکیه دادم تمام غصه هام ازبین رفت!لحن گرم ونگاه پرمهرش نمی تونست ازروی ترحم باشه.انگارزندگی به من هم لبخندمی زد. فاطمه خانم چندباری تماس گرفت واجازه خواست که دوباره بیان اما مامانم کلی بهانه می اوردوپای قسمت وتقدیررو وسط می کشید. ازطرفی عمه هم دست ازسرم برنمی داشت ازعلاقه بهمن هم باخبرشده بود ومدام منو عروسم صدامی کرد!!.انگارنه انگارکه پسرش اذیتم کرده بود هرروزکه میگذشت بیشترتولاک خودم فرومی رفتم.حالاکه سیدیک قدم برداشته بوداین بارخانوادم مانع می شدند.توشرایط سختی گیرکرده بودم وجزگریه کاری ازدستم برنمی اومد عمه هم باچرب زنبونیش تونست دل بابام رونرم کنه بیشترازاین حرصم گرفت که بدون مشورت بامن اجازه خواستگاری روداد اگه دست رودست میذاشتم حتمامنوتاپای سفره عقدهم می بردند.نبایدتماشاچی میشدم تاآیندم ازبین بره بایدخیلی جدی باهاشون حرف میزدم من جزسیدبه کسی بله نمی گفتم واگه هم راضی نمی شدندبرای همیشه قیدازدواج رومیزدم..... ادامه دارد..... @seshanbehaymahdavi313
💦🌤💦🌤💦🌤💦🌤💦🌤💦 ❣﷽❣ 💠 ⭕️صبر و بصیرت در کارها ✍مقام معظم رهبری: امیرالمؤمنین علیه‌السّلام از اوایل نوجوانی تا هنگام مرگ، دو صفت «بصیرت» و «صبر» - بیداری و پایداری - را با خود همراه داشت. او یک لحظه دچار غفلت و کج فهمی و انحراف فکری و بد تشخیص دادن واقعیتها نشد. 🔹از همان وقتی که از غار حرا و کوه نور، پرچم اسلام به دست پیامبر برافراشته شد و کلمه «لااله‌الااللَّه» بر زبان آن بزرگوار جاری شد و حرکت نبوت و رسالت آغاز گردید، این واقعیت درخشان را علی بن ابی‌طالب علیه‌السّلام تشخیص داد؛ پای این تشخیص هم ایستاد و با مشکلات آن هم ساخت؛ ...بصیرت و بیداری او، یک لحظه از او جدا نشد. 🔹دوم، صبر و پایداری کرد و در این راه استوار و صراط مستقیم، استقامت ورزید. این استقامت ورزیدن، خسته نشدن، مغلوب خواسته‌ها و هواهای نفس انسانی - که انسان را به تنبلی و رها کردن کار فرا میخواند - نشدن، نکته مهمی است.... ✌️این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین علیه‌السّلام قابل تقلید و قابل پیروی است. کسی نمیتواند بگوید که اگر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام صبر و بصیرت - یعنی بیداری و پایداری - داشت به خاطر این بود که امیرالمؤمنین بود. 👥همه در این خصوصیت باید سعی کنند که خودشان را به امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نزدیک کنند؛ هر چه همت و استعدادشان باشد.1377/08/12 🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤 •♡@seshanbehaymahdavi313 ♡• 💦🌤💦🌤💦🌤💦🌤💦🌤💦