#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_چهل
- مامان!
زن دایی با دستش او را وادار به سکوت کرد و ادامه داد:
- می خواستم همین امشب مطرح کنیم که این طوري شد.
کـم کـم جـو حالـت عـادي پیـدا کـرد و همـه بـه مـن تبریـک گفتنـد . مهـر ي خـانم خوشـحال شـده بـود ظــاهراً خواســتگار ي حامــد از مــن را بــرخلاف مــیلش انجــام داده بــود، حامــد پکــر بــود و هانیه بــی خیـال مشـغول پیامـک بـاز ي بـا شـوهرش بـود . عاطفـه و عاتکـه هـر دو خوشـحال بودنـد و سـر بـه سـر مـن مـی گذاشـتند و لقـب آب ز یرکـاه را بـه مـن داده بودنـد . آقـا و خـانم غفـاري بـی تفـاوت بودنـد در
این میان فقـط مونـا گرفتـه و مغمـوم بـه نظـر مـی رسـید دقیقـا همـان حالتهـا ي چنـد سـاعت پـیش مـن را داشـت. دلـم بـرایش سـوخت دختـر خـوبی بـود. همـان جـا از خـدا خواسـتم تـا او خوشـبخت شـود .
آن شب یکی از خاطرانگیزترین شـبها ي عمـرم شـد . علیرضـا هـر بـار بـا محبـت بـه مـن نگـاه مـی کـرد و لبخند می زد. دو روز بعد به طور رسمی عقد کردیم.
امتحانـات تـرم آخـر را بـا موفقیـت پشـت سـر گذاشـتم. بـه عنـوان پایـان نامـه ارشـد قـرار شـد بچـه هاي کلاس سه گروه بشوند و هـر گـروه یـه تئـاتر بـا موضـوع مـذهبی اجـرا کننـد . آخـر ین بـار نگـاهیبه گـریمم در آیینـه کـردم و نفسـی کشـیدم و بـرو ي پـرده رفـتم مـن نقـش مـر یم مقـدس را در حـالی
کـه حضـرت عیسـی را بـاردار بـود بـاز ي مـی کـردم قسـمت جـالبش ا یـن بـود کـه خـودم هـم پـنج مـاه باردار بودم. بین من و سـاناز و روشـنک بـر سـر ا یـن نقـش دعـوا بـود آخـه هـر سـه بـاردار بـود یم! امـا
قرعـه بـه نـام مـن افتـاد و نقـش بـه مـن رسـید. نزدیـک صـحنه شـدم دسـتم را رو ي شـکمم گذاشـتم و گفتم:
- مامان جون امیدوارم خراب نکنی. باشه پسرم!؟
خوشـبختانه هـیچ مشـکلی پـیش نیامـد و همـه چـی بـه خـوبی برگـزار شـد . در آخـر هـم مـورد تشـویق حضار کـه البتـه تعـداد ي اسـتاد و دانشـجو و همسـران و دوسـتان بعضـی بچـه هـا بودنـد قـرار گـرفتیم.
علیرضاي عزیزم با دسته گلی از گلهاي رز به طرفم آمد.
- حال مریم مقدس و عیساي ناصري من چطوره؟
با خستگی گفتم:
- این پسرت که من رو کلافه کـرد، بـه خـدا از وقتـی رفـتم تـو سـن همـین جـور لگـد مـی زد تـا همـین الان.
- غلط می کنه مامان خوشگلش رو اذیت کنه بذار به دنیا بیاد خودم خدمتش می رسم!
علیرضا به پشت سرم اشاره کرد و گفت:
- دوتا خانم دارن میـان طرفـت، مـن دیگـه مـیرم تـو ي ماشـین تـا راحـت باشـین و بـا خیـال راحـت بـا دوستات خداحافظی کنی!
چشمکی زد و گفت:
- فعلاً.
با دیدن ساناز و روشنک کـه بـه طـرفم مـی آمدنـد لبخنـد زدم سـاناز تقر یبـاً شـبیه تـوپ گـرد شـده بود ولی روشـنک هنـوز تغییر چنـدانی نداشـت ! سـاناز در حـالی کـه یـک لواشـک را بـا ولـع مـی خـورد گفت:
- سلام مریم مقدس!
#ادامه_دارد
@seshanbehaymahdavi313💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_پایانی
آب دهنم آویزان شد و با اعتراض گفتم:
- کوفت بخوري دلم آب افتاد به منم بده.
روشنک گفت:
- راست می گه منم الان هوسم شد!
ساناز بی مقدمه شوهرش را صدا کرد و ما را متعجب کرد. شوهرش سلامی کرد و گفت:
- چی شده ساناز جان؟
- محمد جان بازم لواشک داري؟
شوهرش لبخندي زد و گفت:
- آره ولی زیادشم خوب نیست ها!
- بـراي خـودم نمـی خـوام، بـراي ایـن دو تـا دوسـتم مـی خـوام آخـه ایـن دو تـا هـم دارن مامـان مـیشن!
مـن و روشـنک از خجالـت سـرخ شـدیم. روشـنک اخمـی بـه سـاناز کـرد و مـن چشـم غـره بـه او نگـاه کـردم. شـوهر سـاناز محجوبانـه لبخنـدي زد و چنـد بسـته لواشـک بـه سـاناز داد و بـا خـداحافظی از مـا جدا شد.
- دیوونه چرا این جوري کردي؟
- راست می گه ساناز مردم از خجالت!
- با این شکماتون بـه حـد کـافی تـابلو هسـتین، در ثـانی بیخـود مـی کنـین هـوس لواشـک کـردین حـالا بگیرین بخورین دیگه کار از کار گذشته!با دیدن لواشک چشمانمان برقی زد و خندیدیم و شروع کردیم به خوردن لواشک!بعــد از اینکــه کارتهــاي عروســی المیــرا را بــه بچــه هــا دادم بــرا ي همیشــه از دانشــگاه خــداحافظی کردم و بیرون آمدم.
- ببخشید دیر شد!
- چیکار می کردي؟
- خداحافظی!
- خدا وکیلی باید توي رکوردهاي گینس خداحافظی زناي ایرانی را ثبت کنن!
- چرا از این ور میري علیرضا!
- می خوام به افتخار موفقیت تئاتر شما، شام مهمونت کنم!
آن شــب بــه اتفــاق همســرم شــب بــه یــاد مانــدنی را در گنجینــه خــاطرات دلــم بــرا ي همیشــه ثبــت کردم.
خانواده عمو فرخ بـا مـرگ رهـام کنـار آمـده بودنـد . زن عمـو خیلی عـوض شـده بـود دیگـر مثـل قبـل بـه خـودش نمـی رسـد، بـی حوصـله و کـم حـرف شـده بـود بعـد از طـلاق پـرمیس هـم بـدتر شـده و دائــم بــه دیگــران پرخــاش مـی کــرد. عمــو بــه روال عــادي برگشــت و تجــارت مـی کــرد، نمــی دانــم بـراي چـه کسـی ایــن همـه ثـروت را جمـع مــی کـرد؟ بـراي پسـري کــه مرد؟ یـا دامـاد شــارلاتان و بداخلاقی که مـدام مشـغول کتـک کـار ي همسـرش بـود؟ پـرمیس کـه بـه خـاطر هـیچ و پـوچ از همسـر اولـش کـه پسـر ي خـوب و معقـول بـود طـلاق گرفـت . بـا مـرد ي ازدواج کـرد کـه روزي چنـد بـار ز یـردستش کتک می خورد.
عمــه فــروغ زنــدگی آرام و بــی دغدغــه اي دارد. تهمینــه و تــورج هــر دو یــک پســر دارنــد، عمــه و دکتر نیازي هم سرشان با نوه هایشان بند بود!
فـرزین هـم بخـاطر وضـعیت اقتصـادي بـد اروپـا، بـا ورشکسـتگی از اروپـا راهـی ایـران شـد و همسـر سـومش همـان جـا طـلاق گرفـت، همسـر اولـش خوشـحال از ایـن کـه مهبد پسـرش را مـی توانسـت
بیشتر ببیند هـر هفتـه به دیـدن پسـرش می رفـت در ا یـن رفـت و آمـدها فـرزین و سـالومه مـادر مهبـد، دوباره بهـم علاقمنـد شـدند و بـا هـم ازدواج کردنـد، سـالومه هـم عـلاوه بـر پسـرش سرپرسـتی دانیـال را هـم قبـول کـرد. فتانـه کـه هرچـی نشسـت تـا بلکـه خواسـتگار مـورد پسـندش پیـدا شـود، نشـد کـه نشــد. بــالاخره بــا همــان پســرعمه اش کــه ده ســال پــیش جــواب منفــی بــه او داده بــود ازدواج کــرد .
عروس سی و سه و داماد چهل و دو ساله بود. فقط از نادر برادرم بـی خبـر بـودم اصـلاً نمـی دانـم کجاسـت و چـه کـارمی کنـد . خیلـی وقـت اسـت کـه او را بخشـیده ام. هـر چنـد دیگـر امیــدي بـه آمـدنش نـدارم امـا امیــدوارم هـر جـا هسـت خوشــبخت باشد!
یادم می آیـد همیشـه کتابهـاي سـهراب سـپهري را دوسـت داشـتم . ولـی همیشـه ایـن قطعـه از یکـی از شعرهایش مرا مشغول خود کرده بود.
"چشمها را باید شست جور دیگر باید دید."
#پایان
@seshanbehaymahdavi313💞✨
امشب دعا میکنم
خدای بزرگ نصیبتان کند
هر آنچه از خوبی ها آرزو دارید،
لحظه هاتون آروم
شبتون بخیر
خوابتون شیرین
آسمون دلتون روشن
درپناه خداباشید
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
@seshanbehaymahdavi313
ای منتهای ...
اشتیاق و آرزویم
بگذار از ...
دلتنگی ام با تـ❤️ـو بگویم
کاری برایم کن ...
به خود برگردم آقـ❤️ـا
بگذار رنگ و رو بگیرد ...
خُلق و خویم
سلام امام مهـ❤️ـربان زمانم ....
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
@seshanbehaymahdavi313
پاسخ یک #سلام ....
از زبان تو؛
همه شهر را...
به #سلامتی می رساند!
راستی ؛
کی میشود روزی که ؛
چشم در چشم تو ....
پاسخ سلاممان را بشنويم؟
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
@seshanbehaymahdavi313
🌷سلام
🌿صبح اولین چهار شنبه تابستونیتون
🌿به زیبایی طبیعت
🌷آرزومیکنم
قلبتون پرباشه ازمهرومحبت
🌿روحتون آروم
🌷وخیر وبرڪت بشه مهمونتون
🌷 #سلام_روزتون_بخیر
@seshanbehaymahdavi313
#السلامعلیڪیااباعبدلله🌹~•°
سـرِ صُبـ🌤ــح ستـــ
دل ۅ حسرتــِ بینُ الحرمیݩ
السـلام اے حرمَتـــ
خانہ ے عُشــ♥ـاق حُسیـْݩ🌹
بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
#صبحتوݧ #بابرکٺ 🌟•°
#براےهمہدعاکنیم🦋•°
#ڪپے تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃
🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱
j๑ïท ➺
•♡| @seshanbehaymahdavi313 |♡•
#روزدختر
💠 آيا مي دانيد چرا به حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها، كريمه اهل بيت مي گويند؟
🔵 یکي از القاب حضرت معصومه(سلام الله علیها) «كريمه اهل بيت» است. اين لقب بر اساس رؤياى صادقانه يكى از بزرگان، از سوى اهل بيت به اين بانوى گرانقدر داده شده است. ماجراى اين رؤياى صادقانه بدين شرح است :
🔴مرحوم آيت اللّه سيّد محمود مرعشى نجفى، پدر بزرگوار آيت اللّه سيد شهاب الدين مرعشى (ره) بسيار علاقه مند بود كه محل قبر شريف حضرت صدّيقه طاهره (سلام الله علیها) را به دست آورد. ختم مجرّبى انتخاب كرد و چهل شب به آن پرداخت. شب چهلم پس از به پايان رساندن ختم و توسّل بسيار، استراحت كرد. در عالم رؤيا به محضر مقدّس حضرت باقر(علیه السلام) و يا امام صادق (علیه السلام) مشرّف شد.
امام به ايشان فرمودند:
«عَلَيْكَ بِكَرِيمَةِ اَهْلِ الْبَْيت ِ.»
يعنى به دامان كريمه اهل بيت چنگ بزن . ايشان به گمان اينكه منظور امام (علیه السلام) حضرت زهرا(سلام الله علیها) است، عرض كرد: «قربانت گردم، من اين ختم قرآن را براى دانستن محل دقيق قبر شريف آن حضرت گرفتم تا بهتر به زيارتش مشرّف شوم.»امام فرمود: «منظور من، قبر شريف حضرت معصومه در قم است.» سپس افزود:«به دليل مصالحى خداوند مى خواهد محل قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) پنهان بماند؛ از اين رو قبر حضرت معصومه(س) را تجلّى گاه قبر شريف حضرت زهرا(سلام الله علیها) قرار داده است. اگر قرار بود قبر آن حضرت ظاهر باشد و جلال و جبروتى براى آن مقدّر بود، خداوند همان جلال و جبروت را به قبر مطهّر حضرت معصومه(سلام الله علیها) داده است.»مرحوم مرعشى نجفى هنگامى كه از خواب برخاست، تصميم گرفت رخت سفر بر بندد و به قصد زيارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) رهسپار ايران شود. وى بى درنگ آماده سفر شدو همراه خانواده اش نجف اشرف را به قصد زيارت كريمه اهل بيت ترك كرد.
📚 منبع:
كريمه اهل بيت، ص٤٣، با تلخيص و تصرّف
@seshanbehaymahdavi313
❓چطور کودکان را با امام زمان(عجل الله فرجه) آشنا کنیم؟
#تربیت_مهدوی
#امام_زمان
@seshanbehaymahdavi313
Aali-28.mp3
3.51M
♨️پنج علامت دجال
1⃣موجودی یک چشم
2⃣ازمادری یهودی به دنیا میاد
3⃣غذاش به اندازه کوه
4⃣فتنه اش عالم رو میگیره
5⃣فریادش انا ربکم الاعلی است
#استاد_عالی
#علائم_ظهور
#آخرالزمان
#دجال
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
@seshanbehaymahdavi313
1490512893.mp3
3.99M
🌸🍃امام رضا قربون کبوترات🌸🍃
¤محمد حسین پویانفر¤
#پیشنهاد_دانلود_😊
#چهارشنبههای_رضوی💛💛💛
#قرائت_صلوات_خاصه_یادمون_نره❣
@seshanbehaymahdavi313