55.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ اتفاقات آخرالزمانی منطقه❌
👈 پیشبینی های اعجاب انگیز کتاب «سقوط إسرائيل من العلو والإفساد إلى الزوال» که توسط یک نویسنده عراقی در سال ۲۰۰۱ ، مستند به روایات آخرالزمان نوشته شده...
کدهای زیادی درون آن می باشد ...
شک نکنید
شک نکنید
ما وارد شیب تند ظهور شده ایم
ان شاالله دیگر توقفی در کار نیست
همه بدانند این حوادث سخت از غربالهای آخرالزمان است تا یاران حضرت برگزیده شوند...
خطبه ۱۶ نهجالبلاغه:
"ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ .... وَالَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَأَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَلَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَاللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَلَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَلَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَهَذَا الْيَوْمِ "
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊
⚜ چرا انسان لحظهی مرگ،
اهل بیت علیهمالسلام را میبیند؟
🎙استاد عالی
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆
🔶🔸 چهار ذکر فوق العاده 🔸🔶
🎙 استاد عالی
📜حکایت📜
مردي کنار بيراهه اي ايستاده بود، ابليس
را ديد که با انواع طناب ها به دوش در
گذر است ، کنجکاو شد و پرسيد : اي
ابليس، اين طناب ها براي چيست؟
🔥جواب داد: براي اسارت آدميزاد، طناب
هاي نازک براي افراد ضعيف النفس و
سست ايمان، طناب هاي کلفت هم براي
آناني که دير وسوسه مي شوند ...
سپس از کيسه اي طناب هاي پاره شده
را بيرون ريخت و گفت: اينها را هم انسان
هاي با ايمان که راضي به رضاي خدايند و
اعتماد به نفس داشتند، پاره کرده اند و
اسارت را نپذيرفتند ...
مرد گفت: طناب من کدام است ؟
🔥ابليس گفت : اگر کمکم کني که اين
ريسمان هاي پاره را گره زنم، خطاي تو را
به حساب ديگران مي گذارم
مرد قبول کرد ...
🔥ابليس خنده کنان گفت: عجب، پس
با اين ريسمان هاي پاره هم مي شود
انسان هايي چون تو را به بندگي گرفت !
🎥 «اردوغان» در اقدامی توهینآمیز با «پزشکیان» دست نداد
🔹در جریان عکس یادگاری اجلاس بریکس پلاس، رئیسجمهور ترکیه در اقدامی توهینآمیز به پزشکیان دست نداد.
🔹این در حالی بود که در جریان سفر پزشکیان به نیویورک، وی بدون رعایت پروتکلها و تشریفات برای نشاندادن نزدیکی و دوستیاش با اردوغان به محل اقامت رئیسجمهور ترکیه موسوم به «خانه ترک» رفت.
🔹در جریان این دیدار غیر از پزشکیان و دخترش که ترکزبان بودند، شخص دیگری اجازه ورود پیدا نکرد و مقامات همراه رئیسجمهور در خیابان منتظر او ماندند.
🔹حال اردوغان اینگونه در مقابل دوربینهای جهانی بدون توجه به پزشکیان از کنار او گذشت و با دیگران دست داد!
💢 جناب پزشکیان، متوجه شدید عدمرعایت پروتکلها چطور منجر به تحقیر خودتان و ملت ایران میشود؟
📸 کمک به سبک رفیق گرگ!
🔹کمکهایی که از امارات متحده عربی به لبنان میرسد، در داخل پتوها و حولههای آن، ابزارهای جاسوسی تعبیه شده است.
🔅 #پندانه
✍ خدا جای حق نشسته
🔹کلاس پنجم بودم که با تعطیلی مدارس، به مغازه مکانیکی میرفتم. صاحب مغازه مرد بسیار بیرحم و خسیسی بود.
🔸دو شاگرد ثابت داشت که من فقط برای آنان چای درست میکردم و صف سنگک میایستادم و کارم فقط آچار و یدکیآوردن برای آنها بود که از من خیلی بزرگتر بودند.
🔹در مکانیکی لژی داشتند و همیشه صبحانه و نهار در آنجا کلهپاچه و کباب میخوردند.
🔸وقتی برای جمعکردن سفرهشان میرفتم، مانده نان سفره را که بوی کباب به آنها خورده بود و گاهی قطرهای چربی کباب بر روی آن ریخته بود را با لذت بسیار میخوردم.
🔹روزی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را آوردم. صاحب مغازه پیکانی را تعمیر میکرد که رانندهاش خانم بود.
🔸از تکبر و برای خودنمایی پیش آن زن، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد. زن عصبانی شد تا صاحب مغازه ولم کرد.
🔹آتش وجودم را گرفته بود. بهسرعت به کوچه پشت مغازه رفتم و پشت درخت توت بزرگی نشستم و زار گریه کردم.
🔸آن روز از خدا شاکی شدم. حتی نماز نخواندم و با خود گفتم:
چرا وقتی خدا این همه ظلم را به من دید، بلایی سر این آقا نیاورد؟
🔹گفتم:
خدایا! این چه عدالتی است؟ من که نماز میخوانم، کسی که بینماز است مرا میزند و آزار میدهد و تو هیچ کاری نمیکنی؟
🔸زمان بهشدت گذشت و سی سال از آن ایام بر چشم برهمزدنی سپری شد. همه ماجرا فراموشم شده بود و شکر خدا در زندگی همه چیز داشتم.
🔹روزی برای نیازمندان قربانی کرده بودم و خودم بین خانوادههای نیازمند تقسیم میکردم.
🔸پیرمردی از داخل مغازه بقالی بیرون آمد. گمان کردم برای خودش گوشت میخواهد.
🔹گفت:
در این محل پیرمردی تنها زندگی میکند. اگر امکان دارد سهمی از گوشت ببرید به او بدهید.
🔸آدرس را گرفتم. خانهای چوبی و نیمهویران با درب نیمهباز بود.
🔹صدا کردم، صدایی داخل خانه گفت:
بیا! کسی نیست.
🔸وقتی وارد اتاقی شدم که مخروبه بود پیرمردی را دیدم. خیلی شوکه شدم گویی سالها بود او را میشناختم. بعد از چند سؤال فهمیدم صاحب مغازه است.
🔹گذر زندگی همه چیزش را از او گرفته بود و چنین خاکنشین شده بود.
🔸خودم را معرفی نکردم چون نمیخواستم عذاب وجدانش را بر عذاب خاکنشینیاش اضافه کنم.
🔹با چشمانی گریان و صدایی ملتمسانه و زار به من گفت:
پسرم آذوقهای داشتی مرا از یاد نبر. به خدا چند ماه بود گوشت نخورده بودم که آن روز به بقال گفتم: اگر عید قربان کسی گوشتی قربانی آورد خانه مرا هم نشان بده.
🔸از خانه برگشتم و ساعتی درب خودرو را بستم و به فکر فرورفتم. شرمنده خدا بودم که آن روز چرا نمازم را نخواندم و کارهای خدا را زیر سؤال تیغ نادانیام بردم.
🔹با خود گفتم:
آن روز از خدای خود شاکی شدی و دنبال زندگی صاحب مغازه بودی که چرا مثل او، خدا تو را ثروتمند خلق نکرده است.
🔸اگر خدا آن روز، امروزِ تو و صاحب مغازه را نشانت میداد و میپرسید: میخواهی کدام باشی؟ تو میگفتی: میخواهم خودم باشم.
💢 پس یاد گرفتم همیشه در زندگی حتی در سختیها جای خودم باشم که مرا بهرهای است که نمیدانستم.