eitaa logo
روابط عمومی عقیدتی سیاسی شهرستان سوادکوه
112 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
37 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در شهر صدای آتش و آوار است          برخیز، کدام خفته‌ای بیدار است ای خواب‌دلانِ ساحلِ آرامش!             یک شهرِ شکسته آن‌ورِ دیوار است 🌸🍃 فرماندهی انتظامی شهرستان سوادکوه -معاونت اجتماعی https://splus.ir/mazandpolice
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صهیونیست خبیث، سگ خود را رها کرد برای ترساندن فلسطینی و فرزندش که در پیاده رو نماز می خوانند! اما به عکس العمل سگ در برابر نماز توجه کنید!! 🌸🍃 فرماندهی انتظامی شهرستان سوادکوه -معاونت اجتماعی https://splus.ir/mazandpolice
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی که صهیونیست ها حمل هندوانه را در سر تا سر فلسطین ممنوع کردند فلسطینی ها در یک جایی از تاریخ خود متوجه میشوند اگر پرچم کشورشان را در دست داشته باشند زندانی میشوند آنها در پاسخ یک هندوانه ی بُرِش خورده را به تجماعت می اوردند 🍉 نمادی که به نوعی یادآور پرچم فلسطین بود. رژیم صهیونیستی وقتی متوجه این میشود هندوانه را ممنوع میکند... اینجا این فرد دارد همان را توضیح میدهد ما با حیواناتی طرفیم که در تمام تاریخشان حتی کوچک ترین اعتراض به خود را خاموش کرده اند. امروز صاحبین شبکه های اجتماعی هستند. قرآن سوزی و توهین به اسلام و دین ستیزی آزاد است اما کسی حقِ نقد متون آنها را ندارد. مشکل از صهیونیست های امروزی نیست. یک تفر خطرناک در فلسطین اشغالی در حال تولید جنایتکار است. ما باید این حقیقت را بپذیریم... پرچم بالاست 🇮🇷✌️ @mrtahlilgar
🔴خانه اش پایین آمده، ولی حجابش نه!! به کمک کنندگان گفت: من خوبم... تا کسی به او دست نزند!! شکوه در زمان جنگ!! عفت در زمان برهنگی!! 👌 آفرین بر زنان غزه... چیزهایی به ما آموختند که ما بلد نبودیم!!! 👌 آفرین بر جامعهٔ پاکان و راستگویان
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی ✧✾════✾✰✾════✾✧ عباسقلی خان فرد ثروتمند و در عین حال خیری بود که در مشهد بازار معروفی داشت مسجد، مدرسه، آب انبار، پل، دارالایتام و اقدامات خیریه دیگری هم از این دست داشته است به او خبر داده بودند در حوزه علمیه‌ای که با پول او ساخته شده طلبه‌ای شراب می‌خورد ناگهان همهمه‌ای در مدرسه پیچید طلاب صدا می‌زدند حاج عباسقلی است که به مدرسه وارد شده در این وقت روز چه کار دارد؟ از بازار به مدرسه آمده است! عباسقلی خان یکسره به حجره من آمد و بقیه همراهان هم دنبالش داخل حجره آمدند و همه نشستند ناگهان عباسقلی خان به تنهائی از جایش بلند شد و کتابخانه کوچک من را نشانه رفت رو به من کرد و گفت: لطفاً بفرمائید نام این کتاب قطور چیست؟ گفتم: شاهنامه فردوسی دلم در سینه بدجوری می‌زد سنگی سنگین گویی به تار مویی آویخته شده است بدنم می‌لرزید اگر پشت آن کتاب را نگاه کند چه خاکی باید بر سرم بریزم؟ عباسقلی خان دستش را آرام به سوی کتاب‌های دیگر دراز کرد ببخشید نام این کتاب چیست؟ بحارالانوار این یکی چطور؟ گلستان سعدی این یکی چیست؟ مکاسب و این یکی؟! لحظاتی بعد آنچه نباید بشود به وقوع پیوست عباسقلی خان آنچه را که نباید ببیند با چشمان خودش دید کتاب حجیمی را نشان داد و با دستش آن را لمس کرد سپس با چشمانی از حدقه درآمده به پشت کتاب اشاره کرد و با لحنی خاص گفت: این چه نوع کتابی است اسمش چیست؟ معلوم بود عباسقلی خان پی برده بود و آن شیشه لعنتی پنهان شده در پشت همان کتاب را هدف قرار داده بود برای چند لحظه تمام خانه به دور سرم چرخید چشمهایم سیاهی رفت، زانوهایم سست شد آبرو و حیثیتم در معرض گردباد قرار گرفته بود چرا این کار را کردم؟! چرا توی مدرسه؟! خدایا! کمکم کن نفهمیدم اشتباه کردم خوشبختانه همراهان عباسقلی خان هنوز روی زمین نشسته بودند و نمی‌دیدند اما با خود او که آن را در اینجا دیده بود چه باید کرد؟ بالاخره نگفتی اسم این کتاب چیست؟ چرا آقا الآن میگم، داشتم آب می‌شدم خدایا! دستم به دامنت در همین حال ناگهان فکری به مغزم خطور کرد و ناخودآگاه بر زبان راندم: یا ستارالعیوب و گفتم نام این کتاب «ستارالعیوب» است آقا! فاصله سؤال آمرانه عباسقلی خان و جواب التماس آمیز من چند لحظه بیشتر نبود شاید اصلاً انتظار این پاسخ را نداشت دلم بدجوری شکسته بود و خدای شکسته دلان و متنبه شدگان این پاسخ را بر زبانم نهاده بود حالا دیگر نوبت عباسقلی خان بود احساس کردم در یک لحظه لرزید و خشک شد طوری که انگار برق گرفته باشدش شاید انتظار این پاسخ را نداشت چشم‌هایش را بر هم نهاد چند قطره اشک از لابه‌لای پلک‌هایش چکید ایستاد و سکوت کرد ساکت و صامت و یکباره کتاب ستارالعیوب (!) را سر جایش گذاشت و از حجره بیرون رفت همراهانش نیز در پی او بیرون رفتند حتی آنها هم از این موضوع سر درنیاوردند و عباسقلی خان هم هیچ‌گاه به روی خودش هم نیاورد که چه دیده است اما آن محصل آن مدرسه هماندم عادت را به عبادت مبدل کرد سر بر خاک نهاد و اشک ریخت سالیانی چند از آن داستان شگفت گذشت محصل آن روز بعدها معلم و مدرس شد و روزی در زمره بزرگان علم قصه زندگی‌اش را برای شاگردانش تعریف کرد «زندگی من معجزه ستارالعیوب است» ستارالعیوب یکی از نام‌های احیاگر و معجزه آفرین خدا است و من آزاد شده و تربیت یافته همان یک لحظه رازپوشی و جوانمردی عباسقلی خان هستم که باعث تغییر و تحول سازنده‌ام شد ↲ اخلاق پیامبر و اخلاق ما نوشته استاد جلال رفیع انتشارات اطلاعات، صفحه ۳۳٢
┄┅┅❅🟤🌼🟢🌸🔴🌺🟣❅┅┅┄   فرماندهی انتظامی شهرستان سوادکوه معاونت اجتماعی https://splus.ir/mazandpolice