#خاطرات_رهبر_انقلاب۱
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند.
مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس -البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان بهمناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیهالسلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم...
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۲
...پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود.
برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوشبرخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کمحرف مینمود، که این تاثیرات دوران طلبگی و تنهایی در گوشهی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود _ما اصلاً تبریزی هستیم، یعنی پدرم اهل خامنهی تبریز است_ و مادرم فارس زبان.
ما به این ترتیب، از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه، محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود، منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعا اینها در وضع کار ما اثر میگذاشت. چیزی که حتما میدانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، #معمّم بودم! یعنی در بین سنین ده و سیزدهسالگی، من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همینطور.
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳
از اوائلی که به مدرسه رفتم با قبا رفتم، منتها تابستانها با سرِ برهنه میرفتم. زمستان که میشد، مادرم عمامه به سرم میپیچید. مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود، سرِ ما عمامه میپیچید و به مدرسه میرفتیم.
البته اسباب زحمت بود که جلوی بچهها، یکی با قبای بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقداری حالت انگشتنمایی و اینها بود، اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و اینطور چیزها جبران میکردیم و نمیگذاشتیم که در این زمینهها خیلی سخت بگذرد.
دورانهای کلاس اول و دوم و سوم را که اصلا یادم نیست و الان هیچ نمیتوانم قضاوتی بکنم که به چه درسهایی علاقه داشتم، لیکن در اواخر دورهی دبستان _یعنی کلاس پنجم و ششم_ به ریاضی و جغرافیا علاقه داشتم، خیلی به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم بخصوص علاقه داشتم. البته در درسهای دینی هم خیلی خوب بودم. قرآن را با صدای بلند میخواندم. قرآن خوانِ مدرسه بودم.
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۴
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات دینی، برای آنوقتها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّههایی از آن کتاب را که فصلفصل بود، حفظ میکردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده میافتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آیندهی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانوادهام معلوم بود.
همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم میخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت، خود من هم علاقهمند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم.
اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم.
میدانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آنزمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۵
در مورد بازی کردن پرسیدید.
بله بازی هم میکردیم، منتها در کوچه بازی میکردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچهها فرق میکرد. یکمقدار بازیهای ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازی میکردیم. من آن موقع در کوچهها با بچهها والیبال بازی میکردیم، خیلی هم والیبال را دوست میداشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دستهجمعی بکنیم _البته با بچههای خودم_ به والیبال رو میآوریم که ورزش خیلی خوبی است.
بازیهای غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازیهایی بود که در آنها خیلی معنا و مفهومی نبود.
یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازیها ممکن است برای بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آنها را انتخاب کند، این بازیهایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود.
۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۶
من خودم شخصا جوانیِ بسیار پُر هیجانی داشتم. هم قبل از انقلاب، به خاطر فعالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد که مبارزات در سال ۱۳۴۱ شروع شد که من در آن سال، بیست و سه سالم بود.
طبعا دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی کشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم.
بازداشت، زندان، بازجویی. میدانید که اینها به انسان هیجان میدهد. بعد که انسان بیرون میآمد و خیل عظیم مردمی را که به این ارزشها علاقهمند بودند و رهبری مثل امام "رضواناللهعلیه" را که به هدایت مردم میپرداخت و کارها و فکرها و راهها را تصحیح میکرد، مشاهده مینمود، هیجانش بیشتر میشد.
این بود که زندگی برای امثال من که در این مقولهها، زندگی و فکر میکردند، خیلی پرهیجان بود، اما همه اینطور نبودند. آنوقت گاهی بزرگترهای ما _یعنی که در سنین حالایی من بودند_ چیزهایی میگفتند که ما تعجّب میکردیم چطور اینها اینطور فکر میکنند؟ حالا میبینیم نخیر، آن بیچارهها خیلی هم بیراه نمیگفتند.
البته من خودم را بهکلی از جوانی منقطع نکردهام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس میکنم و نمیگذارم که به آن حالت بیفتم. الحمدلله تا به حال نگذاشتهام و بعد از این هم نمیگذارم...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۶
من خودم شخصا جوانیِ بسیار پُر هیجانی داشتم. هم قبل از انقلاب، به خاطر فعالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد که مبارزات در سال ۱۳۴۱ شروع شد که من در آن سال، بیست و سه سالم بود.
طبعا دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی کشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم.
بازداشت، زندان، بازجویی. میدانید که اینها به انسان هیجان میدهد. بعد که انسان بیرون میآمد و خیل عظیم مردمی را که به این ارزشها علاقهمند بودند و رهبری مثل امام "رضواناللهعلیه" را که به هدایت مردم میپرداخت و کارها و فکرها و راهها را تصحیح میکرد، مشاهده مینمود، هیجانش بیشتر میشد.
این بود که زندگی برای امثال من که در این مقولهها، زندگی و فکر میکردند، خیلی پرهیجان بود، اما همه اینطور نبودند. آنوقت گاهی بزرگترهای ما _یعنی که در سنین حالایی من بودند_ چیزهایی میگفتند که ما تعجّب میکردیم چطور اینها اینطور فکر میکنند؟ حالا میبینیم نخیر، آن بیچارهها خیلی هم بیراه نمیگفتند.
البته من خودم را بهکلی از جوانی منقطع نکردهام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس میکنم و نمیگذارم که به آن حالت بیفتم. الحمدلله تا به حال نگذاشتهام و بعد از این هم نمیگذارم...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۷
آنها که خودشان را در دست پیری رها کرده بودند، قهراً التذاذی که جوان از همهی شئون زندگی خودش دارد، احساس نمیکردند. آنوقت این حالت بود. نمیگویم که فضای غم حاکم بود- این را ادّعا نمیکنم- امّا فضای غفلت و بیخبری و بیهویّتی حاکم بود. این هم بود که آنوقت من وامثال من که در زمینه مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فکر میکردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم که تا آنجایی که میتوانیم، جوانان را از دایرهی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بکشیم.
من خودم مثلاً- مسجد میرفتم، درس تفسیر میگفتم، سخنرانیِ بعد از نماز میکردم، گاهی به شهرستانها میرفتم سخنرانی میکردم.
نقطه اصلی توجّه من این بود که جوانان را از کمند فرهنگی رژیم بیرون بکشم. خود من آن وقتها این را به «تورنامرئی» تعبیر میکردم. میگفتم یک تور نامرئی وجود دارد که همه را به سمتی میکشد!
من میخواهم این تورنامرئی را تا آنجا که بشود، پاره کنم و هر مقدار که میتوانم جوانان را از کمند ودام این تور بیرون بکشم. هر کس از آن کمند فکری خارج میشد- که خصوصیتش هم این بود که اولاً به تدیّن و ثانیاً به تفکرات امام گرایش پیدامیکرد- یک نوع مصونیتی مییافت. آنروز اینگونه بود. همان نسل هم، بعدها پایهی اصلی انقلاب شدند. الان هم که من در همین زمان به جامعهی خودمان نگاه میکنم، خیلی از افراد آن نسل را- چه کسانی که با من مرتبط بودند، چه کسانیکه حتّی مرتبط نبودند- میتوانم شناسایی کنم.
۱۳۷۷/۲/۷
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۸
ماها متاسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود، مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ماها هم خانوادههایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمیتوانستیم برویم.
برای مثال من در دورهی جوانی، امکان اینکه بتوانم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنم، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالبا مراکز آلودهای بود. دستگاههای آنوقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلودهی به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمدا و با برنامهریزی انجام میشد. آن وقتها این را حدس میزدیم، بعدها قرائن واطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ماها نمیتوانستیم برویم.
بنابراین تفریحهای آن وقت ماها از این قبیل نبود. تفریح در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسهی خودمان- مدرسهای داشتیم، مدرسهی نواب- میرفتیم؛ جو طلبهها برای ما جو شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفت و گو و تبادل اطلاعات میکردند و حرف میزدند.
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۹
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدین، طلاب، روحانیون و علما میآمدند، مینشستند و با هم بحث علمی میکردند؛ بعضی هم صحبتهای دوستانه میکردند. تفریحهای ما اینها بود. البته من از آن وقت ورزش میکردم؛ الان هم ورزش میکنم.
متاسفانه میبینم جوانهای ما در ورزش، سستی میکنند؛ که این خیلی خطا است. آن وقت ما کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.
حالا که در تهران، این دامنهی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفتهای چند بار به این ارتفاعات میروم. متاسفانه میبینم نسبت به جمعیت تهران، کسانی که به اینجاها میآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده میکنند، خیلی کم است!
تاسف میخورم که چرا این جوانهای ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمیکنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوههای نزدیکی وجود داشت – چون آنوقت در مشهد، کوههای به این خوبی و به این نزدیکی وجود نداشت- ماها بیشتر هم استفاده میکردیم.
۱۳۷۶
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۰
ورود به دنیای تحصیل
باید بگویم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود _از سنین قبل مدرسه_ شاید چهارسال یا پنجسالم بود که من و برادر بزرگتر از من را _که از من سه سالونیم بزرگتر بودند_ با هم در مکتب دختران گذاشتند، یعنی مکتبی که معلّمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند.
البته من هم خیلی کوچک بودم. پس از مدتی _یکی دو ماه_ که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود، یعنی معلّمش مرد مُسنّی بود. شاید شما در این داستانهای قدیمی، ملّامکتبی خوانده باشید، درست همان ملامکتبی تصویر شده در داستانها در قصههای قدیمی.
ما پیش او درس میخواندیم.
من کوچکترین فردِ مکتب او بودم _شاید آن وقت حدود پنجسالم بود_
و چون هم خیلی کوچک بودم و هم سید و پسر عالم بودم، این آقای ملامکتبی صبحها مرا کنار دستش مینشاند و پول کمی مثلا اسکناس پنجقرانی _آن وقت اسکناس پنجریالی بود. اسکناس یک ریالی و دو ریالی شما ندیدهاید_ یا دو تومانی از جیب خود در میآورد، به من میداد و میگفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند.
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۱
دوران کودکی ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو...
وضعمان خیلی خوب نبود و اتفاق میافتاد شبهایی که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفشها را میشکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم و خلاصه چارهای نداشتیم.
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۱
دوران کودکی ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو...
وضعمان خیلی خوب نبود و اتفاق میافتاد شبهایی که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفشها را میشکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم و خلاصه چارهای نداشتیم.
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۴
منزل پدری من که در آن متولد شده ام- تا چهار، پنج سالگی من- یک خانه ۶۰-۷۰ متری در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق و یک زیرزمین تاریک و خفهای داشت.
هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیرزمین میرفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۶
با این که مقام معظم رهبری میتوانند از همان امکانات مادی بهرهمند شوند، سطح زندگی خصوصی ایشان از سطح زندگی یک شهروند معمولی هم پایینتر است.
معظمله علاوه بر این که از یک زندگی معمولی و سطح پایین بهره میبرند، دائماً به مسئولان سفارش میکنند: مواظب زندگی خود باشید؛ اسراف نکنید!
آیتالله خامنهای معتقدند که مردم را باید عملاً به ساده زیستی دعوت نمود. خودشان در صف مقدم این دعوت هستند. ایشان در مناسبتهای خاصی که برنامه خواندن صیغه عقد دارند، قبل از اجرای صیغه عقد، حدود یک ربع، عروس و داماد و خانواده آنها را به رعایت صرفهجویی دعوت مینمایند و میفرمایند: خرجهای گزاف نداشته باشید. تشریفات و ریخت و پاشی نداشته باشید.
خود آقا هم در زندگی خصوصیشان، دقیقاً همین طور عمل میکنند.
معظمله نه حقوق از جایی دریافت میکنند و نه از وجوهاتی که از اطراف و اکناف خدمت ایشان میآید برای زندگی شخصی خود استفاده میکنند. زندگی ایشان از طریق هدایا و نذوراتی است که علاقمندان به معظمله تقدیم میکنند. فرزندان آقا هم همین طور زندگی میکنند و همین سادگی و ساده زیستی را دارند.
حجة الاسلام و المسلمین محمدیگلپایگانی.
پرتوی از خورشید، ص۵۶
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۷
در اوایل ریاست جمهوری آیتالله خامنهای، یک شب دیداری با ایشان داشتم. صحبت به درازا کشید. معظمله فرمودند: شام پیش ما بمان! من از دعوت ایشان خوشحال شدم؛ زیرا میتوانستم مدتی بیشتر در خدمت ایشان باشم. آقا در ادامه فرمودند: من نمیدانم شام چی داریم یا اصلا به اندازه ما دو نفر شام هست یا نه؟ به هر حال، هر چه باشد، با هم میخوریم! از همان دفتر کار به منزل تلفن زدند و با خانواده صحبت کردند و گفتند: خانم! شام چی داریم؟ فلانی پیش ماست و من گفتهام که هر چه باشد، با هم میخوریم! از جوابهای آیتالله خامنهای، احساس کردم که در منزل فقط به اندازه یک نفر شام کنار گذاشتهاند.
آقا فرمودند:عیبی نداره! هر چه هست برای ما بفرستید. قدری هم پنیر و ماست همراهش کنید. پس از گذشت حدود یک ربع، یک بشقاب برنج سفید با یک کاسه کوچک خورشت معمولی خیلی متوسط و مختصر آوردند، قدری هم شاید نان و پنیر و ماست همراه آن بود. آنها را نصف کردیم و با هم خوردیم من در دلم و بعدها به زبانم، هزار بار خداوند را به سبب نعمت انقلاب اسلامی شکر کردم که چنین تحولی در کشور ایجاد کرد.
در دستگاه طاغوت- در قبل از انقلاب- چه جاه و جلال و تجمل و اسراف و تبذیری وجود داشت. و امروز رئیس جمهور چه ساده زندگی میکند؛ زندگی آیتالله خامنهای هنوز هم همین طور است.
روش ایشان در زندگی عوض نشده است. اگر معظمله مردم را به صرفه جویی دعوت میکند، خودشان قبل از مردم به صرفه جویی عمل مینمایند.
دکتر غلامعلی حداد عادل.
پرتوی از خورشید. ص۵۷
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۸
ساده زیستی بر زندگی مقام معظم رهبری سایه افکنده است. ایشان این خصلت را از همان جوانی داشته و پس از انقلاب اسلامی نیز همواره با آن مانوس بودهاند. در اوایل جنگ که معظمله نماینده حضرت امام "قدسسره" در شورای عالی دفاع بودند، روزی به دزفول آمدند. ایشان تصمیم گرفتند به اهواز بروند. ولی هیچ وسیلهای برای مسافرت به اهواز نداشتند. رو به تعدادی از رزمندگان میکنند و میفرمایند: آیا کسی به اهواز نمیرود؟ برادرم، شهید حسین علمالهدی که به اتفاق آقای حاج صادق آهنگران در دزفول بود، به آقا میگویند: ما میخواهیم به اهواز برویم. مقام معظم رهبری سوار ماشین آنان میشوند، تا به سوی مقصد حرکت کنند.
اخوی از دوران دانشجویی در مشهد، با آقا مانوس بود. او میدانست که حضرت آیتالله خامنهای ناراحتی معده دارند. از این رو، مقداری نان، پنیر و گوجه تهیه میکند در بین راه، کنار جاده اندیمشک_اهواز بر روی خاکها مینشینند و مقداری نان و پنیر میخورند و بعد به راه خود ادامه میدهند.
حسین گفت: انگار نه انگار که ایشان نماینده حضرت امام هستند. بسیار ساده و خاکی بودند. بعد از صرف آن غذا، با هم به یکی از مقرهای نظامی در شوش رفتند. از آنجا بازدید کردند و سپس به سمت اهواز حرکت نمودند. عکس آن بازدید، هنوز هم موجود است. امروز نیز ایشان همان روحیه را دارند، مثل همه بسیجیها!
سید علمالهدی
پرتوی از خورشید. ص۶۱
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات دینی، برای آنوقتها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّههایی از آن کتاب را که فصلفصل بود، حفظ میکردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده میافتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آیندهی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانوادهام معلوم بود.
همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم میخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت، خود من هم علاقهمند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم.
اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم.
میدانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آنزمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
ســــید خراســانــی
#خاطرات_رهبر_انقلاب قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات
#خاطرات_رهبر_انقلاب
در مورد بازی کردن پرسیدید.
بله بازی هم میکردیم، منتها در کوچه بازی میکردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچهها فرق میکرد. یکمقدار بازیهای ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازی میکردیم. من آن موقع در کوچهها با بچهها والیبال بازی میکردیم، خیلی هم والیبال را دوست میداشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دستهجمعی بکنیم _البته با بچههای خودم_ به والیبال رو میآوریم که ورزش خیلی خوبی است.
بازیهای غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازیهایی بود که در آنها خیلی معنا و مفهومی نبود.
یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازیها ممکن است برای بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آنها را انتخاب کند، این بازیهایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود.
۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند.
مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس -البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان بهمناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیهالسلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم...
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
https://eitaa.com/sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات دینی، برای آنوقتها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّههایی از آن کتاب را که فصلفصل بود، حفظ میکردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده میافتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آیندهی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانوادهام معلوم بود.
همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم میخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت، خود من هم علاقهمند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم.
اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم.
میدانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آنزمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
#کانال_سید_خراسانی
@sayedkhorasani
ســــید خراســانــی
#خاطرات_رهبر_انقلاب قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات
#خاطرات_رهبر_انقلاب
در مورد بازی کردن پرسیدید.
بله بازی هم میکردیم، منتها در کوچه بازی میکردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچهها فرق میکرد. یکمقدار بازیهای ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازی میکردیم. من آن موقع در کوچهها با بچهها والیبال بازی میکردیم، خیلی هم والیبال را دوست میداشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دستهجمعی بکنیم _البته با بچههای خودم_ به والیبال رو میآوریم که ورزش خیلی خوبی است.
بازیهای غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازیهایی بود که در آنها خیلی معنا و مفهومی نبود.
یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازیها ممکن است برای بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آنها را انتخاب کند، این بازیهایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود.
۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#کانال_سید_خراسانی
@sayedkhorasani
#خاطرات_رهبر_انقلاب
حضـور در جبهه
در اواسـط جنـگ، حضـور مقـام معظم رهـبري در جبههها کمرنگ شـده بود. عـدهاي از فرماندهان خدمت ایشان رسـیدند و گلایه کردند. فرماندهان اصـرار کردند ایشان علت عدم حضور خود را بیان بفرمایند. مقام معظم رهبري فرمودند: چارهاي جز این کار ندارم! حضـرت امام قدس سره رفتن بنده با استانهاي خوزسـتان، ایلام، کرمانشاه، کردسـتان و آذربایجانغربی را ممنوع وحرام کردهانـد. حالا که شـماها اصـرار داریـد که من به جبهه بیایم، به زودي خـدمت امام میروم و التماس میکنم به من اجازه حضور در جبهه را بدهنـد. مـدتی نگـذشت که باز حضور آیةالله خامنهاي در جبههها چشمگیر شد.
حجةالاسلام و المسلمین ذوالنور.
پرتوي از خورشید، ص۱۵۷
#خاطرات
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#سید_علی_خامنه_ای
کانال سید خراسانی
#خاطرات
ماه رمضان سفره افطاری حال وهوای خودش را دارد اما برای خانواده های شهدا عجیب ترین بغض ها را خانواده پنج نفره اسماعیل بعد از شهادتش ، چهار نفره می نشستند دور سفره ، بدون بابا!
اما یک شب از این ماه متفاوت بود ، با بقیه ؛ با خانواده های شهدا مهمان حاج قاسم شدند. حاجی خودش کنار تک تک خانواده ها می رفت واحوال می پرسید :
_حسین جان خوبه؟ فاطمه خانوم ، زینب جان !
اسم بچه ها یادش بود.
وقتی تشکر همسر شهید اسماعیل را از دعوت شنید گفت:
_شما هم دعوت کنید ما می آییم! حسین آقا زنگ بزند من می آیم !
همسر شهید متعجب پرسید:
_واقعا می آیید؟
_بله اگر حسین جان زنگ بزنند ، من می آیم!
واقعا هم حسین زنگ زد، یکی ، دوبار ؛ اما حاجی ایران نبود.تااین که یک روز تلفن خانه زنگ خورد.
حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما می آیم. خانه و اهلش به شور افتادند. دوباره تلفن زنگ خورد :
_مهمان شما فقط حاج قاسم است. برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاجی قاسم گفتند ناهار ساده باشد.
یک نهار شمالی ، یک خانواده خوشحال . سه فرزند شهید ، یک بانوی شهید پرور و یک فرمانده بی نظیر.
حاجی تنها آمد. بدون محافظ . با بچه ها گرم گرفت ؛ خاطره ها داشت از پدرشان . از یاری رساندن به کودکان ترسیده و زن های بی پناه . از زیرورو کردن مکان ها برای یافتن غذا و نفت برای نجات جان کوچک و بزرگ سوریه! حاجی همراه بچه ها بغض می کرد و می خندید.
📚منبع: کتاب "حاج قاسم"
#سید_خراسانی ☀️
@sayedkhorasani