•یهقابآرامش...[🧶😌🌱]
🌤 • •
•
•
#صبحاݩہ
ما با امیدِ صُبحِ وِصالِ تو
زندهایم ...🌸
#هوشنگ_ابتهاج
#صبحتونبخیـرمهربونا 🦋
•
•
🌤 • •
•↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
ما هیـــچ الهـے همہ تو🌸
#یاربـے
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسخوبموسیقی[🎶💞]
تصورِشماازبهشݓچیہ؟!!😍☘🌈
حتیتصورشمقشنگه😌🌻🧡
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
😌✌️🏻 • • • • #انگیزه_تایم خداهیچوقتدیرنمیکنہ هرچیزۍروتوزماندرستشبهتمیده
😌✌️🏻 • •
•
•
#انگیزه_تایم
ترس میتواند باعث سقوط انسان شود
و تمرکز بر هدف میتواند به صعودش کمک کند...
همهچیز بستگی به ذهن خود انسان دارد😇
مثبت فکر کن🙂🌼
•
•
😌✌️🏻 • •
°•﷽•°
❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣
قرائتـ زیارت عـاشورا " #روزسیوسوم "
به نیابت شهید « حسین معز غلامی »
#چله_زیارت_عاشورا 🌱
#چهل_روز_تا_محرم
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
zamine-2.mp3
13.69M
.
خوشبختے یعنے حضرت مهدی
صاحبت باشہ با نیم نگاهش
مراقبت باشه...✌️🏻♥️
#شهیدحسینمعزغلامے...
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
°•﷽•° ❣السلام علیڪ یا اباعبدالله الحسیـن❣ قرائتـ زیارت عـاشورا " #روزسیوسوم " به نیابت شهید « حسین
تا میتوانید برای #ظهور حضرت حجت (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست. امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید #خون_شهدا پایمال شود.
شهید #حسین_معز_غلامی
4_5983365647826945129.mp3
5.82M
#غدیر_تا_مباهله ⅔
🌱.•°لطفا چند دقیقهای بشنوید...
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
#غدیر_تا_مباهله ⅔ 🌱.•°لطفا چند دقیقهای بشنوید... . . .↷♡ #ʝσɨŋ ┄•●❥ @sayyedghorabati
🌹به نام خدا🌹
🍃 مباهله، سند عظمت اهل بیت (علیهمالسلام) 🍃
🍃 مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است. کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.
🍃 مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنّن تصریح کرده اند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر (ع)نازل شده است و پیامبر (ص)تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین و دخترش فاطمه و دامادش علی (ع) بودند. بنابراین منظور از «اَبْنائَنا» در آیه منحصرا حسن و حسین (ع)هستند، همان طور که منظور از «نِساءَنا» فاطمه (س) و منظور از «اَنْفُسَنا» تنها علی (ع) بوده است.
🍃 در روز یاد شده، سال دهم هجرى، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله همراه حضرت علی، حضرت فاطمه، امام حسن وامام حسین علیهم السّلام در نقطهاى خارج از شهر که بعدها در آن جا مسجدى ساختند و امروزه به نام مسجد مباهله معروف است با هیئت نمایندگى نصاراى نجران بنابر مباهله گذاشتند؛ لیکن نجرانیان عقب نشینى کردند و با پیامبر صلّى اللَّه علیه وآله مصالحه نمودند.
.
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
#عاشقبمانیمتاابد ۳
✨•^ در مقابل بدگویی دیگران؛
از همسرت دفاع ڪن!:)🌸
#ازدواج_آسان
#مقاله_اجتماعی
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
°°°
من، خسته میان خاکها جا ماندم
ای کاش کمی دلت برایم میسوخت...
+رفیق
شهید محمدرضا دهقان امیری :)♥️
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati
حجـت الاسـلام غُـراباتـی
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📚 #رمان « جــــ❤️ــــانـم میـرود »
📝 #پارت_بیست_و_سه
همه با تعحب به مهیا نگاه می ڪردند حاج آقا موسوی خندید
ــــ پس احمد آبرومونو برد
ـــ نه اختیار دارید حاج آقا
مهیا رو به مریم گفت
ـــ مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز روشون ڪه اشڪال ندارن بدی چاپ ڪنن برات
فلش را به سمت مریم برد ڪه مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد
ــــ بدینشون به آقای مهدوی
مهیا به سمت شهاب رفت
ـــ بگیر سید
شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد
اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد فلش را از دستش گرفت و وصلش ڪرد
ــــ میگم سید حالتون بهتر شد؟
شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند
در حالی ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام
ـــ بله خداروشڪری
گفت
ــــ میشه ما هم ببینم شهاب
شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند
ـــ بله حاج آقا بفرمایید
ـــ احسنت دخترم ڪارت عالی بود نظرت چیه مرادی .
روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست سرش را به علامت تائید تڪان داد
ــــ خیلے عالی شدند مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه بقیه حرفش را تایید ڪردن
جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود
ــــ خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟؟
مهیا اخمی به شهاب ڪرد
ـــ من خودم دوست داشتم این پوسترارو طراحي ڪنم پس این حرفا نیاز نیست
ــــ منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفت
ـــ بله اصلا ڪاملا معلوم بود
رو به مریم گفت
ـــ مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
ــــ نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد
به خانه رسید خانه غرق در سڪوت بود
به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصال
نمی داند مقصدش ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد آن ها را شناخت همسایه شان بود عطیه ومحمود،محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
با دو به طرفشان رفت
ــــ هوووووی داری چیکار میڪنی?.
√•ادامہ دارد...
#جانم_میرود
.
.
.↷♡ #ʝσɨŋ
┄•●❥ @sayyedghorabati