سفر سبز 🍃🍀☘🌿💧
💧
🍀☘🌿💧
ما تشنه لبان قدح صلح و صفاییم
ما وارث مشک و علم ماه وفاییم
حک گشته به لوح دل ما عشق محمد
ما حافظ لوح و قلم اهل کساییم
خمار خم لعل غدیریم ، از این رو ،
پروانه شمع علی و آل عباییم
گفتیم به قالوی ازل چونکه " بلی " ما ،
پس دردکش جام الستین بلاییم
ثبت است به لوح دل ما آیه تطهیر
با یاد فدک ، ما چو نی سوخته ناییم
مهمان کریمیم که باشد حسن حسنش
ما جمله گدای کرم اهل عطاییم
آواره صحرای بلاییم شب و روز
مجنون بلاپیشه لیلای ولاییم
با عشق حسین گشته عجین آب و گل ما
ما منتظر منتقم خون خداییم
سجاد به سجاده ما رنگ صفا داد
ما ضامن ابلاغ پیام شهداییم
ما مست می حلم شکافنده علمیم
ما گوش به فرمان علمهای هداییم
آموخت صداقت همه را مکتب صادق
زین روی چو کاظم همه بی رنگ و ریاییم
تسلیم قضا و قدر حضرت حقیم
ما ریزه خور سفره احسان رضاییم
از دولت هادی ست که بیراهه نرفتیم
وز جود جواد است ، چنین اهل سخاییم
این نفس زکی از حسن احسان شده ما را
ما چشم به راه گذر ثانیه هاییم
مدهوش می ساقی عطشان حسینیم
ما سوته دلان حرم کرببلاییم .
برخیز حمید . عزم سفر جزم نماییم
ما همسفران سفر سبز بقاییم
🍃
🍀☘🌿🍃💧
🍀☘🌿🍃💧عاقبت سیه پوش شدن
برایِ
امام حسین (علیه السلام)
🍃 یکی از نمایندگان حضرت آیت الله سید ابوالقاسم خوئی میگوید:
🍃یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم و در آن گرمای شدید ایشان را در حالی دیدم که از سر تا پایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
🍂من در حالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
🍂فکرنمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
🍃ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) دارم.
پرسیدم: چطور؟
🍃فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
🍃پدر من مرحوم حاج سید علی اکبر خوئی از وعاظ و منبریهای معروف زمان خود بود.
🍂 همسرش که مادر من باشد هر چه از ایشان باردار میشد پس از دو یا سه ماه بارداری بچهاش سقط میشد و خلاصه بچهدار نمیشدند.
🍃روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید 🍃آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچهدار شوید؟
🍃پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند، مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین (علیه السلام) نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
🍃پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
🍃مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،
🍃اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه محرم و صفر را برای امام حسین (علیه السلام) از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
🍃در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.🍃
در همان سال هم مادرم باردار میشود و ۷ ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
💧یک شبی یکی از طلبهها که از شاگردان پدرم بوده در آخر شب درب منزل ایشان می آید.💧
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
طلبه میپرسد آیا همسر شما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
💧آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.🍃
🌹حضرت فرمودند: برو و به آسید علیاکبر خوئی بگو که به خاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و ۲ ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.🍃
و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار...🍃
🍃حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم ....!؟
صلی الله علیک یا اباعبدالله🍃🍃💧🍃
🍃
🍃
لبیک یاحسین🥀
🍂
🍂
🍀☘🌿🍃💧
آخرین دست نوشته💧🥀🍁🍂
🍃بخشهایی از آخرین دست نوشته
🥀 شهید دکتر مصطفی چمران
✍...ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.
🍃شما سالهای دراز به من خدمت کردهاید، از شما میخواهم که در این 🍂آخرین لحظه نیز وظیفه خود را به بهترین وجه ادا کنید.
🍃 ای پاهای من سریع و توانا باشید،
🍃 ای دستهای من قوی و دقیق باشید،
🍃 ای چشمان من تیزبین و هوشیار باشید، ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن،
🍃 ای نَفَس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش.
🍃به شما قول میدهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق و ابدی،
🍃 آرامش خود را برای همیشه بیابید و تلافی این عمر خستهکننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید.
🍃چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید، آرامشی ابدی. 💧
🍃دیگر شما را زحمت نخواهم داد. دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد.
🍂دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.
🍂دیگر به شما بیخوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد.
🍂از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد و برای همیشه دربستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود...💦💦💦
🍃
🍃
🥀🍁🍂🍃💧
شادی روحش صلوات
🍃اللهم صل علی محمد وآل محمد🍃
🎋🍃🌿💦عشاق مرز ندارد!
چون
🍃معشوق همه جا حضور دارد
هرجا بنده ای از بندگان خدا مورد ظلم واقع
شود
مابرای دفاع آنجا خواهیم بود
🥀اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک🥀
🍃جامانده از قافله عشق🦋🦋 🥀
🍁🍂🥀
🍃
🍃💧
🍁🍂🍁🥀تنی که بروی خاک ماند
🍃 سری که بروی نیزه رفت
و قرآن خواند
بماند قصه پُر غُصه اسرا
🍁🍂🥀💦💧
🍁🍂🍂🍁🍂این روزها
به خون شهدا 🥀
❗️خیانتهای بسیار میشود..
.
اما این خیانتها از سمت برخی از کسانیکه پیشتر به آنها دوست میگفتیم❗️ دردناکتر است.
اما خوبی ماجرا اینجاست
که شهدا شاهد و ناظر ند و
خدا هست و دارد میبیند
و انتقام او از خیانت کاران
بسیار سختتر خواهد بود.
مواظب عهد و پیمانمان با شهدا باشیم 🥀
بقول آن جانباز عزیز تا ابد مردترین
باشیم علمدار بمانیم
🍁🍂🍁💦💧
🍃
🍃جامانده از قافله عشق🦋🦋
eitaa.com/jAmAnbH/azgAflh/aHg
سیّد🍃🍁🍂🥀
شهیدان اهل قلم
آقا سید مرتضی آوینی
🍃غایت خلقت جهان؛
پرورش انسانهایی است
که در برابر شدائدبر هرچه ترس و شک و تردید و
تعلق است غلبه کنند
و
🍃حسینی شوند
:پ ن: شهدا نمونه بارز این انسان ها هستند
🍃اللهمّ ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک🍃
جامانده از قافله عشق🦋🦋
🍁🍂🥀💧
🍃
🍃
🥀💧eitaa.com/jAmAnbH/az/gAflHaHg
السلام علیک یا اباصالح المهدی
حسرت دیدار
یوسفا از غم هجران تو تا کی سوزیم ؟
تا به کی دیده ی بی سو شده بر در دوزیم ؟
تا به کی حسرت دیدار بماند در دل ؟
تا به کی باغ امل باد چنین بی حاصل ؟
تا به کی عاشق شیدای تو دلخون گردد ؟
تا به کی دیده ی لیلای تو مجنون گردد ؟
تا به کی سهم زلیخای تو هجران باشد ؟
تا به کی قسمت عذرای تو حرمان باشد ؟
تا به کی اهل جفا اسب تبختر تازند ؟
تا به کی اهل وفا با غم هجرت سازند ؟
تا به کی زاغ و زغن صدر چمن بنشینند ؟
بلبلان چمنت خوشه ی حرمان چینند ؟
تا به کی شب پره ها ماه شبستان باشند ؟
شیرها شاهد جولان شغالان باشند ؟
تا به کی چشم محبان تو باشد گریان ؟
تا به کی قسمت ما باد فقط آه و فغان ؟
تا به کی شیعه خورد خون دل و زخم زبان ؟
تا به کی فخر فروشند به ما اهرمنان ؟
تا کی این کشتی طوفان زده در گل ماند ؟
قمری دلشده ات نوحه ی هجران خواند ؟
تا به کی صحن سرای دل ما ویران باد ؟
سینه ی منتظران چند چنین سوزان باد ؟
آخر این قافله را قافله سالار تویی ؟
آخرین حجت موعود علمدار تویی ؟
کی شود قامت سرو تو نمایان . آقا ؟
کی شود مهر جمال تو فروزان . آقا ؟
کی به اعجاز نگاهت دل ما شاد شود ؟
کی " حمید " از قفس تنگ تن آزاد شود ؟
سخنان حضرت امام خامنه ای 🍃🍀🍀☘💦💧
در تجلیل از خانواده های شهدا🎋🍃
🥀شهیدان خود، تجسّم شگفتیها و زیباییهای دوران جهاد فیسبیلاللهاند.
🍃راز بزرگ پیروزی در همهی میدانها، از خودگذشتگی است و انسانهای ازخودگذشته و فداکارند که ملتهای خود را به اوج شکوه و عظمت میرسانند.🍃
🍂رهاشدن از تعلقات حقیر مادّی است که چنین انسانهایی را به آنچنان توانایی شگفتانگیز میرساند و قدرت فرامادّی به آنان میبخشد. 🍃
🥀شهیدان عزیز ما و خانوادههای صبور و بزرگواران آنان که برای خدا از نفیسترین داشتههای عالم مادّی چشم پوشیدند، در صفوف مقدّم چنین انسانهایی قرار دارند.
(۱۳۹۱/۰۷/۰۶)
🍀☘🎋🍃🌾💦
عمر ما می گذرد🍂🍁🍂💧
سردار سلیمانی 🥀💦💧
عُمر ما میگذرد...
تَموم میشه...
به سرعت هم تموم میشه.
چه اینجا باشیم،
چه تو خونه باشیم، هر کجا باشیم،
بهترین جا را داشته باشیم
توی(اصلا) بهترین هتل زندگی کنیم. همه میمیریم.
رئیس جمهور عالم باشیم,
میمیریم...
امّا انتخاب راه درست
خیلی مهم است.
#لبیک_یا_
یاحسین
#حاج_قاسم_سردار دلها
#محرم
🍃اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک🍃
خالق این قافیه خود خداست🍃🍀☘💦💧
🍃صداقت وشهادت🥀
آره درست فهمیدی 🍃💧
اگر
#صادق باشیم💧🍃
حتما شهید میشویم🥀
🍃لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ🍃
اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک💧
🍁🍂🍃🍂
🥀💧
ای کاش 🍂🍁🥀
در خاک فکه مدفون
میشدم
پابه پای رفیقان شهیدم 🍂🥀
ای کاش
مدفون در جزیره مجنون
میشدم
پا به پای رفیقان شهیدم 🍂🍁🥀
ای کاش
آن روزها شکار یک شبیخون
میشدم
در جمع رفیقان خفته در
جزیره مجنون
میشدم
بغضم گرفته ملولم از اینکه
جاماندام
رفتند رفیقان و بیکس و
تنهاماندام 🍂
نفسم تنگ آمده یارب چه کنم ؟
بشکن قفس تنگ تنم را
بِبَر این جانِ خسته و خیره سرم را
🍃اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک 🍃
🍁🍂🥀💦💧
ای کاش در پی لیلای لیلی 🍃☘مجنون میشدم 🌾
همچو غواصان شهید 🍂🥀
با دستان بسته مدفون
میشدم
خونین جگرم اکنون
ای کاش در شلمچه
غرق در خون میشدم
🍁🍂🍁🥀💦💧سید
السلام علیک یا سیدالساجدین
فریاد سرخ عاشورا
سجاد نای" نی سِتان " نینوا بود
فریاد سرخ انقلاب کربلا بود
مامور ابلاغ پیام نهضت عشق
مسئول حفظ آرمان انبیا بود
افشاگر کفر و نفاق آل سفیان
رسواگر آن قوم بی شرم و حیا بود
او بود سید ، ساجدین پارسا را
زین العباد و زیور سجاده ها بود
او کهف امت بود و ماوای ضعیفان
با دست های بسته هم مشکل گشا بود
حتی به اوج محنت و رنج اسارت
فریاد حقانیت آل عبا بود
با خطبه ای ویران نمود او کاخ کین را
پتک کلامش هادم قصر جفا بود
طاغوت دوران را زمین زد با کلامش
هُرم نگاهش تندر خشم خدا بود
برحسب و حال اقتضای روزگارش
آهنگ اقوالش همه لحن دعا بود
او بود شاهد غارت باغ نبی را
او شاهد تاراج گلزار ولا بود
از شام می نالید و از جور و جفایش
خونین جگر از کوفیان بی وفا بود
بر ناقه ای لاغر به راه شام ویران
او کاروان سالار جمعی مبتلا بود
با یاد عاشورا همیشه دل غمین بود
زان پس تمام عمر در حال بکا بود
تا آب را می دید جاری می شد اشکش
چون نای نی همواره در سوز و نوا بود
دارد " حمید " از او نشان آزادگی را
او ماه تابان سپهر ارتضا بود
هدایت شده از حمید .م
السلام علیک یا اباعبدالله
جلوه ای از جلوه های اربعین
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
رفت باید تا ببینی جلوه های عشق را
این قلم گوید برایت جلوه ای زان عشق را
داستانی از خلوص و عشق و ایثار و وفا
کودکی شش ساله دیدم تشتی از خرما به سر
داد می زد : آی ، ای زائر بیا خرما ببر
در کنارش دختری کوچک تر از او نیز بود
کاغذی در دست از زوّار دعوت می نمود
جستم از نامش بگفتا من غلام حیدرم
خواهرم سلمی ست.مرده هم پدر .هم مادرم
باز پرسیدم: ولیّت کیست حیدرجان.بگو
پیرمردی روی ویلچر را نشانم داد او
پیش اورفتم که جویم حال آن روشن ضمیر
درس خدمت یاد گیرم شاید از آن شرزه شیر
من سلامش گفتم و او دادپاسخ این چنین
مرحبا . اهلاً و سهلاً للجمیع الزّائرین
دیدم اخلاص و صفا را در وجودش آشکار
با اشاره گفت : همراهان خود را هم بیار
گفت تا حیدر کلید خانه را بر ما دهد
خواست ازمن خود به زخم پای من مرهم نهد
گفتم : حاجی از محبتهایتان شرمنده ام
گفت: لا، لا، من به عشق خدمت اصلاًزنده ام
خانه ام دربست باشد وقف زوّار حسین
هرچه دارم من . فدای زائر آن نور عین
دخترم را با عیالم داد دست دخترش
خواست از سلمی.کندخدمت به جای مادرش
موج می زد درنگاهش شادی از خدمت به ما
گفت : جان من فدای زائرین کربلا
گفتمش : یا سیّدی در غبطه ام از حالتان
بیشتر خواهم بدانم راز این احوالتان
گفت : من هستم ابو عباس . عباد بن علا
اصل من حلّی ست . امّا ساکنم در کربلا
هستم هشتاد و چهار ساله . غلام زائرم
فارغ از عشق حسین .من چون زمینی بائرم
شد شهید عبدالحمیدم در مصاف اهرمن
او فدای راه حق شد در دفاع از وطن
مرد عروس نازنینم در تصادف سال پیش
کرد مرگ او دلم را بیشتر از پیش ریش
حیدر و سلمی از آنها یادگاری مانده اند
درس عشق و عاشقی را پیش بابا خوانده اند
الغرض رفتیم با حیدر به سوی خانه شان
خانه .نه. کاخی مجلل را به ما داد او نشان
بود حیاط خانه یک باغ بزرگ و باصفا
می شد از هر گوشه ی آن باغ دیدن عشق را
یک طرف سرگرم جمعی از برای پخت شام
در صف حمّام سویی کرده زوّار ازدحام
گوشه ای هم عدّه ای مشغول سِرو میوه ها
ظرف می شستند سویی عدّه ای بی ادّعا
جای جای باغ صدها ریسمان آویخته
زائر ترک و عرب با فارس و لر آمیخته
باغ را کردیم ردّ و داخل منزل شدیم
آرزومان بود هرچه ، گوئیا نائل شدیم
دیگر از خانه نگویم .شیک و زیبا و تمیز
دور تا دور سالن مملوّ بود از مبل و میز
داد اطاق هشتمین را حیدر رعنا به ما
سیّدی اهلاً و سهلاً گفت و شد از ما جدا
زان که خیلی خسته بودیم آرمیدیم ابتدا
بعد هم غسل زیارت داد جان بر جسم ما
ساز رفتن کوک کرده.ساک خود برداشتیم
خویش را شرمنده ی آن لطف می پنداشتیم
دید ابو عبّاس تا ما را . جلو آورد سر
گفت: رنجیدید ازاین منزل به این زودی مگر؟
گفتمش یا سیّدی خواهیم زحمت کم کنیم
رخصتی تا سر به پای آن دلاور خم کنیم
گفت: لا. لا .دیگر اصلاً این چنین صحبت مکن
منّت است این برسر ما.صحبت از زحمت مکن
صاحب این خانه عبّاس است و من هم نوکرم
در سپاه عشق من هم یک سیاهی لشکرم
گفت بگذارید اینجا ساکهای خویش را
ره دهند حاشا شما را در حرم با ساکها
با قبول حرفهایش گوئیا پر باز کرد
مرغ روحش بال زد تاعرش حق پرواز کرد
گفت حالا جزم سازید عزم دیدار حسین
دست حق همراهتان باد .آی زوّار حسین
راهی کوی وفا گشتیم ما با پای سر
بود در این راه ما را عشق و ایمان راهبر
شد ضریح حضرت سقّا عیان از راه دور
دست ها بر سینه ها رفتند از شرم حضور
اندکی بعد از توقّف راه افتادیم باز
مرغکان روحمان کردند بال شوق باز
ناگهان دیدیم خود را در حریم قدس یار
در حصار عاشقانی سینه چاک و بی قرار
در میان های و هوی و قیل و قال و شور و شِین
حاصل آمد آرزوی وصل و دیدار حسین
وقت شد وقت وداع میزبان مهربان
پیش او رفتم به رسم اهل شکر و امتنان
تا ابو عبّاس از من قصّه ی رفتن شنید
گوهر اشکش روان گشت و به دامانش چکید
گفت : باز عمری دوباره بود باقی گر مرا
باز هم در خدمتم هرساله این موقع بیا
این وجیزه بود تنها یک نما از اربعین
یک نمای واقعی از عشق و ایمان و یقین
داستانی واقعی از سرزمینی پربلا
کشوری در حال جنگ و مردمانی مبتلا
از کرامات حسین است این همه شور و شعور
اربعین گشته جهانی .می دهد عطر ظهور
اربعین گشته (جهانی جلوه ای) از اقتدار
تا کشاند ذهن عالم را به سمت انتظار
اربعین باشد نمادین جلوه ی دلدادگی
زیر چتر اتّحاد و پرچم آزادگی
تا کند بیدار شاید قلبهای خفته را
تا به سامان آورد این عالم آشفته را
اربعین باشد نماد همدلیّ و اتّفاق
جلوه ای از اتحاد اهل ایمان در عراق
شیعه دوشادوش سنّی با مسیحی همنوا
همدل و همراه باهم در مسیر کربلا
کرد حمید اینگونه شرح جلوه ای ازعشق را
آنچه را خود دیده از دلدادگان کربلا
بیخبر🍂🍁🥀💧
بیخبر از حکمت جاماندگی یم!
بی ثمر از قسمت شرمندگی یم!
چه حکمتیست ؛ندانم
خطِ اول باشی و خط بخوری !
جابمانی زرفیقان
همه ی عمر حسرت بخوری
اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک
🍁🍂🥀💦💧
🍁🍂🥀
همچو نی نالم ، در عزای کربلا
السلام و السلام ای سر جدایِ کربلا
ناله ام را بشنو اینک با ندایِ
نی نوا
ای نینوا ای نینوا
🍁🍂🥀
هق هق بغض شبانه
نا تمامه نا تمامه
گریه میخواهد دلم 😭
گو بِباره گو بِباره 🌨💧💦💧
🍁🍂🍂🍁🍂این روزها
به خون شهدا 🥀
❗️خیانتهای بسیار میشود..
.
اما این خیانتها از سمت برخی از کسانیکه پیشتر به آنها دوست میگفتیم❗️ دردناکتر است.
اما خوبی ماجرا اینجاست
که شهدا شاهد و ناظر ند و
خدا هست و دارد میبیند
و انتقام او از خیانت کاران
بسیار سختتر خواهد بود.
مواظب عهد و پیمانمان با شهدا باشیم 🥀
بقول آن جانباز عزیز تا ابد مردترین
باشیم علمدار بمانیم
🍁🍂🍁💦💧
🍃
🍃جامانده از قافله عشق🦋🦋
eitaa.com/jAmAnbH/azgAflh/aHg
سفر سبز 🍃🍀☘🌿💧
💧
🍀☘🌿💧
ما تشنه لبان قدح صلح و صفاییم
ما وارث مشک و علم ماه وفاییم
حک گشته به لوح دل ما عشق محمد
ما حافظ لوح و قلم اهل کساییم
خمار خم لعل غدیریم ، از این رو ،
پروانه شمع علی و آل عباییم
گفتیم به قالوی ازل چونکه " بلی " ما ،
پس دردکش جام الستین بلاییم
ثبت است به لوح دل ما آیه تطهیر
با یاد فدک ، ما چو نی سوخته ناییم
مهمان کریمیم که باشد حسن حسنش
ما جمله گدای کرم اهل عطاییم
آواره صحرای بلاییم شب و روز
مجنون بلاپیشه لیلای ولاییم
با عشق حسین گشته عجین آب و گل ما
ما منتظر منتقم خون خداییم
سجاد به سجاده ما رنگ صفا داد
ما ضامن ابلاغ پیام شهداییم
ما مست می حلم شکافنده علمیم
ما گوش به فرمان علمهای هداییم
آموخت صداقت همه را مکتب صادق
زین روی چو کاظم همه بی رنگ و ریاییم
تسلیم قضا و قدر حضرت حقیم
ما ریزه خور سفره احسان رضاییم
از دولت هادی ست که بیراهه نرفتیم
وز جود جواد است ، چنین اهل سخاییم
این نفس زکی از حسن احسان شده ما را
ما چشم به راه گذر ثانیه هاییم
مدهوش می ساقی عطشان حسینیم
ما سوته دلان حرم کرببلاییم .
برخیز حمید . عزم سفر جزم نماییم
ما همسفران سفر سبز بقاییم
🍃
🍀☘🌿🍃💧
◽️#آزادے یا حماقت😡
دوست من ! اکنون روزی هست که آزادی جسم را برای تو تبلیغ میکنند و تو هم آن را میپذیری، غافل از اینکه آزادی جسم بدون آزادی معنوی و عقلی هیچ گاه به تحقق نخواهد رسید!
آنها تو را از قفسی کوچک به قفسی بزرگ انتقال میدهند ، شاید بگویی خب قفس بزرگ تر میشود و این یعنی ما آزاد تر شده ایم😀
اما من میگویم: قفس، قفس است و بدی این قفس این است
😡که ما را با حماقتمان زندانی کردند و این دلیل بزرگ بودن قفس است.
🍂من ترجیح میدهم در قفسی باشم، با مرز دانایی ام🍃
هرچند اندک و محدود
با اندک ایمانم
بخدا واهل بیت و ولایت 🍃
هر چند محدود ولی عقلانی و انسانی!
و این یعنی آزادی برای انسان
در دنیا
و شاید هم نجات از دوخ در آخرت
ان شاءالله
☘🍀🍃💦💧
السلام علیک یا اباعبدالله
جلوه ای از جلوه های اربعین
اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا
رفت باید تا ببینی جلوه های عشق را
این قلم گوید برایت جلوه ای زان عشق را
داستانی از خلوص و عشق و ایثار و وفا
کودکی شش ساله دیدم تشتی از خرما به سر
داد می زد : آی ، ای زائر بیا خرما ببر
در کنارش دختری کوچک تر از او نیز بود
کاغذی در دست از زوّار دعوت می نمود
جستم از نامش بگفتا من غلام حیدرم
خواهرم سلمی ست.مرده هم پدر .هم مادرم
باز پرسیدم: ولیّت کیست حیدرجان.بگو
پیرمردی روی ویلچر را نشانم داد او
پیش اورفتم که جویم حال آن روشن ضمیر
درس خدمت یاد گیرم شاید از آن شرزه شیر
من سلامش گفتم و او دادپاسخ این چنین
مرحبا . اهلاً و سهلاً للجمیع الزّائرین
دیدم اخلاص و صفا را در وجودش آشکار
با اشاره گفت : همراهان خود را هم بیار
گفت تا حیدر کلید خانه را بر ما دهد
خواست ازمن خود به زخم پای من مرهم نهد
گفتم : حاجی از محبتهایتان شرمنده ام
گفت: لا، لا، من به عشق خدمت اصلاًزنده ام
خانه ام دربست باشد وقف زوّار حسین
هرچه دارم من . فدای زائر آن نور عین
دخترم را با عیالم داد دست دخترش
خواست از سلمی.کندخدمت به جای مادرش
موج می زد درنگاهش شادی از خدمت به ما
گفت : جان من فدای زائرین کربلا
گفتمش : یا سیّدی در غبطه ام از حالتان
بیشتر خواهم بدانم راز این احوالتان
گفت : من هستم ابو عباس . عباد بن علا
اصل من حلّی ست . امّا ساکنم در کربلا
هستم هشتاد و چهار ساله . غلام زائرم
فارغ از عشق حسین .من چون زمینی بائرم
شد شهید عبدالحمیدم در مصاف اهرمن
او فدای راه حق شد در دفاع از وطن
مرد عروس نازنینم در تصادف سال پیش
کرد مرگ او دلم را بیشتر از پیش ریش
حیدر و سلمی از آنها یادگاری مانده اند
درس عشق و عاشقی را پیش بابا خوانده اند
الغرض رفتیم با حیدر به سوی خانه شان
خانه .نه. کاخی مجلل را به ما داد او نشان
بود حیاط خانه یک باغ بزرگ و باصفا
می شد از هر گوشه ی آن باغ دیدن عشق را
یک طرف سرگرم جمعی از برای پخت شام
در صف حمّام سویی کرده زوّار ازدحام
گوشه ای هم عدّه ای مشغول سِرو میوه ها
ظرف می شستند سویی عدّه ای بی ادّعا
جای جای باغ صدها ریسمان آویخته
زائر ترک و عرب با فارس و لر آمیخته
باغ را کردیم ردّ و داخل منزل شدیم
آرزومان بود هرچه ، گوئیا نائل شدیم
دیگر از خانه نگویم .شیک و زیبا و تمیز
دور تا دور سالن مملوّ بود از مبل و میز
داد اطاق هشتمین را حیدر رعنا به ما
سیّدی اهلاً و سهلاً گفت و شد از ما جدا
زان که خیلی خسته بودیم آرمیدیم ابتدا
بعد هم غسل زیارت داد جان بر جسم ما
ساز رفتن کوک کرده.ساک خود برداشتیم
خویش را شرمنده ی آن لطف می پنداشتیم
دید ابو عبّاس تا ما را . جلو آورد سر
گفت: رنجیدید ازاین منزل به این زودی مگر؟
گفتمش یا سیّدی خواهیم زحمت کم کنیم
رخصتی تا سر به پای آن دلاور خم کنیم
گفت: لا. لا .دیگر اصلاً این چنین صحبت مکن
منّت است این برسر ما.صحبت از زحمت مکن
صاحب این خانه عبّاس است و من هم نوکرم
در سپاه عشق من هم یک سیاهی لشکرم
گفت بگذارید اینجا ساکهای خویش را
ره دهند حاشا شما را در حرم با ساکها
با قبول حرفهایش گوئیا پر باز کرد
مرغ روحش بال زد تاعرش حق پرواز کرد
گفت حالا جزم سازید عزم دیدار حسین
دست حق همراهتان باد .آی زوّار حسین
راهی کوی وفا گشتیم ما با پای سر
بود در این راه ما را عشق و ایمان راهبر
شد ضریح حضرت سقّا عیان از راه دور
دست ها بر سینه ها رفتند از شرم حضور
اندکی بعد از توقّف راه افتادیم باز
مرغکان روحمان کردند بال شوق باز
ناگهان دیدیم خود را در حریم قدس یار
در حصار عاشقانی سینه چاک و بی قرار
در میان های و هوی و قیل و قال و شور و شِین
حاصل آمد آرزوی وصل و دیدار حسین
وقت شد وقت وداع میزبان مهربان
پیش او رفتم به رسم اهل شکر و امتنان
تا ابو عبّاس از من قصّه ی رفتن شنید
گوهر اشکش روان گشت و به دامانش چکید
گفت : باز عمری دوباره بود باقی گر مرا
باز هم در خدمتم هرساله این موقع بیا
این وجیزه بود تنها یک نما از اربعین
یک نمای واقعی از عشق و ایمان و یقین
داستانی واقعی از سرزمینی پربلا
کشوری در حال جنگ و مردمانی مبتلا
از کرامات حسین است این همه شور و شعور
اربعین گشته جهانی .می دهد عطر ظهور
اربعین گشته (جهانی جلوه ای) از اقتدار
تا کشاند ذهن عالم را به سمت انتظار
اربعین باشد نمادین جلوه ی دلدادگی
زیر چتر اتّحاد و پرچم آزادگی
تا کند بیدار شاید قلبهای خفته را
تا به سامان آورد این عالم آشفته را
اربعین باشد نماد همدلیّ و اتّفاق
جلوه ای از اتحاد اهل ایمان در عراق
شیعه دوشادوش سنّی با مسیحی همنوا
همدل و همراه باهم در مسیر کربلا
کرد حمید اینگونه شرح جلوه ای ازعشق را
آنچه را خود دیده از دلدادگان کربلا
خالق این قافیه خود خداست🍃🍀☘💦💧
🍃صداقت وشهادت🥀
آره درست فهمیدی 🍃💧
اگر
#صادق باشیم💧🍃
حتما شهید میشویم🥀
🍃لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ🍃
اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک💧
🍁🍂🍃🍂
🥀💧
در عملیات والفجر چهار
تو پاسگاه گرمک
بودیم پاسگاهی که
سقفش با خمپاره سوراخ
شده بود
ماهم با برادرکبیری
و بقیه برادرا گاهی داخل پاسگاه
و گاهی هم بیرون در تلاش عبور از تنگه
پشت پاسگاه هم در ست به همین
نام تنگه گرمک بود
به معنای واقعی تنگه بود
ماشین آلات سنگین پشت تنگه
گیر کرده بودن
توپخانه عراق هم تنگه را زیر
آتش گرفته بود
هم کل آن منطقه را
هر رانندای هم حرکت میکرد
تا از تنگه عبور کند
یا مجروح میشد یا شهید
آقا مهدی باکری فرمانده
لشگر 31عاشورا هم پشت
بیسیم مکرر تکرار می کرد زود باشین برادر کبیری
لودر و بلدوزهارو
بفرستین
این جلو برادرای رزمنده
بدون خاکریز ماندن
تاروشن شدن هوا باید
خاکریز ایجاد بشه
والا صبح عراق پاتک میزنه
برادرا قتل عام میشن
ادمه 👇
این خاطره
شفاعت شهدا شامل حالتان
سردار عاشورایی
راوی .سید اخلاص موسوی
ادامه دارد ....
🍀🍁🍂مجنون تر ازمجنون ‼️
💥💥💥برشی از خاطرات یک رزمنده
عملیات والفجر چهار در منطقه
عمومی پنجوین👇
در مرحله دوم عملیات والفجر ۴ ، دشمن با استفاده از کمک های اهدایی فرانسه یک جنگ الکترونیک تمام عیار راه انداخته و تقریبا همه ی بیسیم های پی آر سی را از کار انداخته بود .
هیچکس نمی دانست آیا جناحینش به هدف رسیده اند ، آیا برای الحاق آماده اند ؟ آیا دستور جدیدی ابلاغ شده ؟ آیا نیروی جایگزین برای پدافند در راه است ؟ و....
گروهان ما به لحاظ اقتضائات میدانی و صلاحدید فرماندهی لشکرمان تحت امر لشکر ۸ نجف بود .
پس از گرفتن تپه ی هدف ، به دلیل اینکه تماس های رادیویی مختل بود ،همه بلاتکلیف بودیم و بچه ها چنان خسته و گرسنه که خیلی ها سرپایی می خوابیدند ( خواب سرپایی باید به واژه های ادبیات مقاومت اضافه شود ) .
به قدری خسته بودیم که وقتی یکی از بچه های بستان آبادی( که نمی شناختمش ، چون تازه به گردان سیدالشهدا مامور شده بودم . روی سینه اش نوشته بود اعزامی از ... ) که کمی از بقیه سرحالتر بود فریاد زد برادران ، در ۶۰ متر جلوتر از ما یک سنگر خالی پر از نان خشک عراقی است ، دو نفر با من بیایید تا نان بیاوریم ، کسی را حال همراهی او نبود ...... البته او به تنهایی رفت و کمی نان کلفت مخصوص موارد اضطرار عراقی که باید با سرنیزه نرمش می کردیم آورد ).
در همین اثنا که همه کلافه بودیم و خسته و بی اطلاع از سرنوشت نبرد ، به یکباره نوای دلنشین آهنگران ( بار دیگر شد بسیجی بی شمار ...) در منطقه ی عملیاتی پیچید .
با شنیدن آن صدا ، گویا به کالبد خسته و کم رمق بچه ها جان آمد ، سه سوته همه آماده ی ادامه پیشروی شدند و بقیه جناح ها هم همینطور .....
تا آنجا که فرماندهان می گفتند حتی بیشتر از مواضعی که قرار بود در این مرحله فتح شوند ، پیشروی شد .
پس از فروکش کردن نبرد ، مشخص شد که یک بسیجی شجاع مجنون تر از مجنون ، یک بلندگوی قوی برمی دارد و چهار شیپور بزرگ روی تویوتا می بندد و دل به دریا زده و به استقبال دالان آتش می رود و ....
و از طرفی هم این صدا اردوگاه دشمن را به هم می ریزد و ترس و وحشت از بابت اینکه ایرانی ها سررسیدند دل دشمن را می لرزاند و ...
در دفاع مقدس نقش این قبیل دلباختگان جان بر کف بسیار ارزنده بود و البته به نظر حقیر ، برادر آهنگران با آن حماسه سرایی هایش به تنهایی نقش بزرگی در هدایت نبردها داشت ( دقیقا مشابه این کار را من در جنگ های اطراف کارخانه نمک شاهد بودم ، شعار آنجا این بود : ای لشکر حسینی ، تا کربلا رسیدن ، یک یا حسین دیگر ... و دوباره نیروهای خسته و کم رمق ، جان گرفتند و هدف تسخیر شد .
💦💦💦🍃🌱🎋
راوی 👇
رزمنده پیشکسوت
حاج حمید مصطفی زاده
از استان اردبیل شهرستان خلخال
گوران سراب
#جامانده_از
#قافله_عشق🦋🦋
مقصد من مکه بود
قسمت من فکه شد
من بخدا دیدمش کربُ بلا
فکه را
سربه جدا دیدمش من رفقا
فکه را
فکه بمن وعده داد حج
هزار مکه را
👆✍سید اخلاص موسوی
عکس ارسالی 15 بهمن ماه سال1401 از مشهد شهدا فکه
توسط خادم الشهدا برادر ابرهیم زاده
#جامانده_از
#قافله_عشق🦋🦋
eitaa.com/jAmAnbH
سید اخلاص