یاد باد آن روزگاران یاد باد
بهمن ماه ۱۴۰۰ بود به محض برگشتن از سفر کربلا وزیارت آقااباعبدالله الحسین و اقا ابوالفضل العباس درداخل خاک عراق منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی مشغول کارشدیم.
حال و هوای زیارت روحیه مضاعفی به گروه بخشیده بود.
مورخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۲ وقتی قصد ورود به نقطه مورد نظر تفحص رسیدیم براساس برنامه روزانه که ابتدای کار به ائمه اطهار و یکی ازمعصومین توسل پیدا کرده و بنام این بزرگوار وارد میدان میشدیم.
فرمانده گروه پیش من بود، به ایشان گفتم امروز بنام کدام عزیز معصوم شروع کنیم.نگاهمان به همدیگه دوخته شده.انگارچند لحظه چشم و دلمان با هم حرف میزدند.وقتی آخرین زیارت را حرم آقا عباس ع بودیم نمیخواستم آن لحظات شیرین بزودی تمام بشود.
چند لحظه تو فکر بودیم در این موقع با همدلی و پیشنهادهم با توسل به اقا ابوالفضل شروع کردیم.
هرکدام ازبیلهای مکانیکی را به نقطه ای اعزام کردیم.
خودم هم از مفابل پاسگاه وهب محل پارک بیلها شروع به حرکت کردم.انگار حضور اقا را در منطقه حس میکردم.داخل اتاقک بیل برای خودم نوحه ای از آقا زمزمه میکردم.به علت اینکه اولین روز کاری دوره بود و برخی کارها و هماهنگیهابا پاسگاههای عراقی باعث شد دوساعت دیر تر در محل کار حاضر باشیم.
حدودا ۴۰۰ متری از محل پارک بیلها دورشده بودم و ناخوداگاه برلبم نوحه ای ازآقا ابوالفضل را زمزمه میکردم.
هنوز پاکتی از بیل به زمین نزده ام.
مقابل یک جاده شنی دیدم و مستقیم به طرفش حرکت کردم.
بعد از گذشتن از این جاده بی اختیار بطرفی رفته و خواستم اولین پاکت را به زمین بزنم.
اولین پاکت را به زمین زده وباناخن پاکت مقداری خاک جابجا کردم،در دومین مرحله وقتی پاکت را در همان نقطه فرود آوردم و کمی روی زمین کشیدم متوجه قلم استخوان دستی شدم.
سریعا برای بررسی دقیق از بیل پیاده شده ودرکمال خوشحالی به استخوانهای شهیدی برخورد کردم.
با چشمان اشک آلود به مسئول گروه زنگ زدم .فاصله ما از همدیگر کم بود.دوان دوان بطرفم آمد و صحنه را دید.
دردلم غوغایی بود.
با نام آقا عباس وارد میدان بشویم و اولین استخوان کشف شده استخوان قلم دست باشد.
شروع کردیم به جمع اوری استخوانهای مطهر شهید و لابلای انها پلاک شناسایی شهید را هم پیدا کردیم .با پیداشدن هر پلاکی از شهیدی ازته دل خوشحال میشویم چون شهید شناسایی شده و به آغوش خانواده برمیگردد.
آخرای کار بودکه برای اطمینان بیشترکه تکه استخوانی نمانده باشد با انگشتان خود خاک را جابجا میکردیم.
در همین حین از لای خاک قمقه شهید را پیدا کردیم .وقتی درب قمقمه را بازکردیم با کمال تعجب دیدم تا دهانه ان پر آب میباشد.
بازهم نگاهها به همدیگه دوخته شد.
عراقیها هم نزدیک ما بودند .مقداری آب روی دستام ریخته و به عنوان تبرک به صورت و محاسنم زدم و به همین بهانه مقداری هم خوردم .
بعداز چهل سال آب این قمقمه پلاستیکی سبز که درعمق نیم متری زمین بودگواراو خنک بود.
عنایت آقا ابوالفضل بود دراولین روز و ثانیه های اول کار شهیدی دست ما را گرفت.
مهمتر ازآن تو اولین حرکت بیل قلم دست پیدا شد.خیلی کم این اتفاق میافتد که درابتدای کارکه این قسمت از استخوان شهید پیدا شود واز طرف دیگر قمقمه پرآب که نشانگر مشکش بوده و شهید عزیز تا آخرین لحظه شهادتش از آب میل نکرده بودو تشنه به شهادت رسیده بود.
🌹السلام و علیک یا ابا عبداله
خادم الشهدا
راوی :رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس و یکی از اعضای گروه
تفحص در منطقه عملیاتی
مشهد الشهدای جنوب
سردار ابراهیم زاده .خادم الشهدا
از رزمندگان پیشکسوت
و همرزم عزیزما
#جاماندگان_ازقافله_شهدا
@seYed_Ekhlas🇮🇷
در عهد شباب مشغول جوانی بودم
تاامام شهدا حکم جهادم
دادند
من در این معرکه محو ایثار رفیقان بودم
من در این مهلکه سر گشته و حیران
بودم
تاکه رفیقان شهیدم راه نشانم
دادند
با شهدا ❤️🌹
راه را گم نمی کنیم
🍂🍁🥀💦
🍃
💧
در عملیات والفجر چهار
تو پاسگاه گرمک
بودیم پاسگاهی که
سقفش با خمپاره سوراخ
شده بود
ماهم با برادرکبیری
و بقیه برادرا گاهی داخل پاسگاه
و گاهی هم بیرون در تلاش عبور از تنگه
پشت پاسگاه هم در ست به همین
نام تنگه گرمک بود
به معنای واقعی تنگه بود
ماشین آلات سنگین پشت تنگه
گیر کرده بودن
توپخانه عراق هم تنگه را زیر
آتش گرفته بود
هم کل آن منطقه را
هر رانندای هم حرکت میکرد
تا از تنگه عبور کند
یا مجروح میشد یا شهید
آقا مهدی باکری فرمانده
لشگر 31عاشورا هم پشت
بیسیم مکرر تکرار می کرد زود باشین برادر کبیری
لودر و بلدوزهارو
بفرستین
این جلو برادرای رزمنده
بدون خاکریز ماندن
تاروشن شدن هوا باید
خاکریز ایجاد بشه
والا صبح عراق پاتک میزنه
برادرا قتل عام میشن
راوی سید اخلاص
ادامه دارد