یه خاطره اینکه میگم؛ گر نگهدار من ان است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
چون خدا می خواست من نمیرم یا اینکه لیاقت شهید شدن را نداشتم خدا میدونه .توی جبهه بلند می شدم ایستا ده رگبار می زدم به راحتی توی ان بارش گوله راه می رفتم الان دوستان حی و زنده شاهد هستند انها می خوابیدن سینه خیز مهمات جابجا می کردند فرمانده می گفت بخواب ولی من نشسته تند تند آپی جی را می اوردم می دادم ایرج مهری می زد خودم نارنجک انداز بودم وبا کلاش هم عراقیها را به رگبار می بستم ترسی نداشتم
در اسارت همیشه من با حاج غضنفر حمید پور در موصل باهم می گشتیم . روزی یکبار نان ساندویچی که داخلش کلا خمیر بود بهش می گفتند (ثامن )بما می دادند آنهم چطوری ؟!
سربازان عراقی کابل برقی تو دست داشتند تونل درست می کردن به متراژ ۱۰۰متر باید همه بدون استثنا از تونل رد می شدند تا نون بر می داشتند بخاطر یه نان ۵۰۰تا باید کابل می خوردی . فرمانده هان بیشتر از شهرستان اصفهان داوطلب می شدند انها جلوتر بروند از وسط فرار کنند تا توجه عراقیها جلب انها بشودوما کوچکترها به راحتی نان بررداریم . یاد آوری می گردد که دستور بود هرروز باید اسرا را انقدرمی زدنندهرکی ضعیفتر بود از لحاظ جسمی تا شهید می شد روز دوزادهم اسارتمان بود که ۱۲تا شهید داده بودیم افسر که داخل می شد همه ما می بایست بدون کوچکترین حرکتی بلند می شدیم می ایستادیم و سر به پایین می انداختیم افسر می امد اگر می دید کسی بلند نشده یا بد ایستاده یا تکان می خورد یه سیلی می زد دیگه کارنداشت سربازان بعثی انقدر از سرش می زدند تا شهید می شد
آن روز من از ترس کتک نرفتم نان بردارم گفتم به جهنم فرض می کنم روزه هستم خمیر نان دیروزی ام را گذاشته بودم روی پنجره خشک شده بود ان را برداشتم بخورم
نگو افسره وارد میشه از ترس ایشان حاج غضنفر حمید پور نمی تونه به من بگه
یکدفعه دیدم نزدیک ۲۰۰۰ نفر همه بلند شدند غیر من . افسر امد پیش ما فهمیدم که امروز نوبت من بود شهید بشوم .
گفت بلند شو بلند شدم کسی از بچه ها هم جرئت نمی کرد حتی با گوشه چشمش نگاهم کند
افسر بعثی
دست اش را بلند کرد که سیلی اول را بزند بعد سربازا بریزند منو بکشند .یهو ظرف چند ثانیه برای اولین بار رحمش امد
آمد نزد یک گفت .بشین .
وقتی رفت همگی رفتیم آسایشگاه شده بودم امام زاده همه می امدند منو زیارت می کردند؛
🔹این خاطره شنیدنی
در روز پنجشبه خرداد 1402
دقیقا به قلم
خود آزاده سر افراز
حاج کریم دوستی همان
آزاده 14ساله
#دفاع_مقدس
برشی از خاطرات رزمندگان وآزدگان دفاع مقدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷
دیدین توبیابان هر از گاهی به یه
تک 🌴درختی میرسی چقدر ارزشمنده و در زیر سایه آن درخت کمی آرمیدن
چقدر لذت بخش است
والا جنگل پر درخته
فقط تما شا کردنش جذابه
ولی صفای آن تک درختهای
در دل بیابان را ندارد
خب
ماهم به همین اندک درختان
همیشه سبز در این کانال شهدا
افتخار میکنیم
تعداد خیلی مهم نیست
همین که هستین
ممنونیم 🍀🌺🍀🌴
جاماندگان از قافله عشق 🦋
آری این چنین شد باده میار ساقی ما مست عشق یاریم گو مطربان نیایند ما عاشق نگاریم مارا به چنگ مطرب
عقده دل
عده ای رفتند در یک شب رهی صدساله را ،
عده ای هم یک شبه با خون آنان خان شدند .
آب شد شمع وجود عده ای وقت خطر ،
عده ای هم بعد دعوا رستم دستان شدند .
عده ای بردند در بند اسارت رنج ها ،
عده ای دیگر اسیر بند نام و نان شدند .
زخمها خوردند بعضی از کمان دشمنان ،
جای آنان عده ای دیگر ولی درمان شدند .
قطع شد پاها و دست عده ای بر روی مین ،
عده ای خوش رقص اما لاله نعمان شدند .
بست مجرای نفس بر عده ای گاز عدو ،
عده ای با ساز او پروانه سا رقصان شدند .
ظاهر بعضی ز جور خردل کین شد خراب ،
ظاهرا ظاهرنمایان لایق جانان شدند .
عده ای ده سال جنگیدند با اهریمنان ،
بر سر خوان غنیمت دیگران مهمان شدند .
عده ای بی ادعا دادند جان در راه دین ،
عاقبت پرمدّعا ها صاحب عنوان شدند .
خون دل خوردند بعضی بهر حفظ انقلاب ،
وارث این خون دلها پاک بی دردان شدند .
رنج ها بردند بعضی در ره حفظ وطن ،
دیگران میراث خوار زحمت آنان شدند .
مادرانی خم شدند از هجر فرزندانشان ،
عده ای مطرب مرامان پسته سا خندان شدند .
گشت اخراج از ادارات عده ای ایثارگر ،
عده ای خدمت نرفته ، خادم سلطان شدند .
شاعران شعر عزت در خم یک کوچه اند ،
در عوض صوفی مآبان ساقی مستان شدند .
هست شعر عده ای مملوّ از شور و شعور ،
با شعار صرف بعضی صاحب دیوان شدند .
ای صبا ، ابلاغ کن بر دوست این پیغام را
چون شده ، نامرد مردان معرکه گردان شدند ؟
گوی تاکی عقده از دل باز نگشاید حمید ؟
از چه پس آلاله ها در خون خود غلطان شدند ؟
✍شاعر
حاج حمید مصطفی زاده
جانباز سر افراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتان مثل این آب روان
دلتان
مثل این گل 🌹
زیبا
یک دریا مهربانی
تقدیم به ساکنان کوی دوست 🍃🍃💦💧
💐🌿🌹🌿🌷🌿
🟢❤️ از نظر اسلام انسان های با تقوا انسان کامل هستند:
💐 يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ
🌷 اى مردم، بىترديد ما همه شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را قبيلهها (ى بزرگ و كوچك) قرار داديم تا همديگر را بشناسيد (جهت ارتقای معرفت و شناخت) مسلّما گرامىترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شماست، همانا خداوند بسيار دانا و آگاه است.
سوره مبارکه حجرات آیه ۱۳🍃🍃💦💧🍃
بامید حاکمیت فرهنگ قرآنی
ابراهیم آمری
🍃من در آغوش رود خانه راحتم 🍃
آرامش برگ🍃یا سنگ؟
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد وکنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیارگفت:عجیب آشفته ام وهمه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمندآرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟
استـاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت:به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش
داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگها قرارگرفت. استاد گفت:این سنگ را هم که دیدی.بخاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهرقرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را …؟!مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت:
اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست!
لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که دربالا و اطرافش آب جریان دارد امامحکم ایستاده وتکان نمیخورد.
من آرامش سنگ را ترجیح میدهم!”
استاد لبخندی زد و گفت: پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات مینالی؟
اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تــاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود رااز دست مده. استاد این راگفت وبلندشد تابرود. مردجوان که آرام شده بودنفس عمیقی کشیدو ازجا برخاست ومسافتی بااستادهمراه شد.چنددقیقه که گذشت موقع خداحافظی مردجوان از استاد پرسید:شما اگرجای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید. یا آرامش برگ را؟”
استاد لبخندی زد و گفت: من در تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی و به جریان زندگی سپرده ام و چون میدانم. در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمیشوم
مـن آرامـش بـرگ را مـیپسندم.🍃
الهی دلتون آرام 🍃🍃☔️
در زندگی دیگران هرگز تجسس نکنیم
این پرده استتار را خالق متلق برای اعمال بندگانش کشده
آن را با تجسس پاره نکنیم
عیب همدیگرا را بپوشانیم
تا عیب مان عریان نشود
🔹پلاک رُند ‼️
555و556 دیگه فروشی نیست
چون توسط خدا خریداری شد
یه زمانی داشتیم که
برا گرفتن پلاک رُند
"هم" جُون میدادند
"هم "جَونِ شُونا
برای اینکه آسیبی به مملکت نرسه
اما حالا چی ⁉️
قصه این دوشهید ولا مقام را حتما
شنیدین
شهدای تفحص شده با پلاک 555و 556 متعلق به این دوشهید
قدسی دفاع مقدس
سر فرند. مجروح بروی زانوی پدر در منطقه عملیاتی "چیلات در سرما و غربت و فیض شهادت❤️🌹
نمیدانم اسم این فداکاری و ایثار را
چه بنامم؟
هرچه هست شامل حدیت قدسی
ومن عشقنی عشقته و من عشقتهُ
قتلته.....شدند
اللهم صل علی محمد وآل محمد
سید اخلاص موسوی