🌴شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم.
در حین صحبت، دیدم یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند.
🌴بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر میگذاری.»
با حسرت گفت: «چه کیفی داره!»
عملیات فتح المبین آغاز شد.
🌴 سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد.
🌴وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجدهگاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود.
#شهید_سعید_درفشان
راوی:حاج صادق آهنگران
#دفاع_مقدس
#طنزجبهه
شوخی های جبهه هم
از جنس شهادت بود
در يكی از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگودينی پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودن خيلی خوشحال شديم.
جلوی مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقی بعد ماشين آنها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و
روبوسی كردند.
يكی از بچه ها پرسيد: آقا ابرام! جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند.
ابراهيم مكثی كرد، در حالی كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين اشاره كرد.
سراسیمه به طرف ماشین رفتیم. يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتی كل بچه ها را گرفته بود.
ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاری شد و چند نفر دیگر با گريه داد زدند: جواد! جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند،
يكدفعه جواد از خواب پريد!
نشست و گفت: چیه، چی شده!؟
جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايی اشك آلود و عصبانی به دنبال ابراهيم می گشتند. اما
ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان!
یادش بخیر
و باید گفت؛
بهترین آدمهای زندگی آنهایند که وقتی کنارشان بشینی، چایت اگر سرد هم شود، دلت گرم میشود...
یادش بخیر
چای خوردن های عصرانه جبههای،
وقتی که یک نفر ایثارگرانه کتری بزرگ روحی رو پر از آب تانکر می کرد و جوش میاورد و مشتی چای خشک میریخت تو کتری. نه از فلاسک خبری بود و نه قوری
لیوان های جای مربا رو میشست و پر از چای تازه دم میکرد و همه حلقه میزدیم دور اون و...
لذت چای در شیشه مربا و قند درکاسه روی
#طنز_جبهه
در گیر ودار جنگ و شوخی ها رزمندگان
وشوخی که امدادگرا میکردند
ومن از آن خبر نداشتم
♦️در عملیات والفجر 4 در منطقه ی پنجه وین :ازخط مقدم برمیگشتم مقر لشگر عاشورا در بین راه خسته بودم گفتم همینجا برم سنگر بهداری پیش برادرا کمی اسراحت کنم بعد
مسئول بهداری برادر سید فتاح درستکار یکی از هم ولایتی ها بود
منو دید گفت سید بیا تو چادر بهداری
رفتم بلا فاصله یه پتو بهم داد وسط چادر دراز کشیدم چند شب بود نخوابیده بودم
همین که چشمام گرم خواب شد
توخواب متوجه شدم چند نفر منو بلندکرداند وصدای لا اله الله وهمزمان هم صدای بمباران هواپیماهای عراق میشنیدم
وقعا فکر کردم مجروح یا شهید شدم
چون متوجه شدم از بلندی محکم افتادم زمین
نگو
در همین حین هواپیماهای دشمن شروع به بمباران اطراف بهداری کردند
چشمتان روز بد نبینه منو همانجوری
انداختند پایین و دویدن بطرف سنگر
بعد که آمدند من هنوز داخل چادر
روی زمین ولو بودم وهمه می خندیدند
یکی از امداگرا که 10 سال از من بزرگتر بود بنام نظیری گفت عمو. ببخشید ما رسممون اینه هرکی روز در وسط چادر بخوابد چندنفری با پتو بلندش میکنیم
ولی اینبار از شانس تو هواپیما ها ی صدام باعث شد بندازیمت زمین
گفتم اینجوری می خواهید مجروح حمل کنید ؟
روای: سیّد اخلاص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بالاباشوادولانیم
وداع مادر
شهيد #شاهپور_محمدخواه
با استخوان پسر رشیدش پس از تفحص و شناسایی در معراج شهدا...
#دفاع_مقدس
@jAmAndgA90zA
این پدر و پسر شهید را می شناسید؟
سال ۱۳۶۱ در پایگاه شهید بهشتی اهواز، پدر و پسر در جبهه عکس یادگاری می اندازند تا آخرین عکس مشترکشان باشد. چندی بعد، پدر در عملیات رمضان در شلمچه آسمانی می شود و پسر هم در جبهه به درجه جانبازی می رسد.
🔹 پسر لباس سبز پاسداری می پوشد و پس از شهادت پدرش، نگذاشت بیش از چند روز پارچهای سیاه روی درب منزل بماند، دوست داشت گمنام باشد از عبادت تا جبهه رفتنش.
🔹چند روز پیش از آنکه برای آخرین بار برود جبهه، دوربین را روی پایه گذاشت تا کنار مادر عکس بگیرد اما هربار ناموفق بود تا حلقه فیلم تمام شد. انگار قسمت برای عکس مشترک با مادر نبود.
🔹قبل رفتن به مادرش گفت: مادر! روی پیشانی من نوشته است، شهید. مادر پر از دلشوره شد
🔹وقتی خبر شهادت فرزند را برای مادرش آوردند، این شیرزن مازنی، گفت: پس از همسرم، دلخوشیام به رضا بود، او هم رفت؛ فدای آقا.
🔹حالا مادر ماند و دو عکس روی تاقچه خانه
همسر و فرزند شهیدش (شهید علی و رضا سینایی )
شهید علی سینایی(پدر)
تاریخ تولد :۱۳۱۳/٠۶/۱۱
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/٠۴/۲۳
شهیدرضا سینایی(پسر)
تاریخ تولد : ۱۳۴۵/۱۲/٠۲
تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/٠۶/۲۳
@jAmAndgA90zA
#چوب_حراج به هیمنه غرب با هایپرسونیک
💢بر باد فنا رفت!
#باشلیک_فقط_یک_موشک
آنهم از یمن
تمام فناوری پدافندی فوق پیشرفته ی غرب به باد فنا رفت
♦️موضوع وارد کردن خسارت به اسرائیل نبود
موضوع این بود که تمام تلاش غرب در یک دهه ی گذشته بروی سامانه های پدافندی فوق پیشرفته بود
که فقط با #یک_موشک از هم پاشید
حالا برید چند سالی فکر کنید تا شاید متوجه #فن_آوری موشک شلیک شده شدید!
با یک تیر تمام حیثیت پدافند ضد موشکی غرب به بادفنا رفت
#فلاخن_پاتریوت_گنبدآهنین
ناواهای غولپیکر و......
#این_فعلاازطرف_یمن بود ......
#حزب_الله_هم_الغالبون
🖌سیّد اخلاص موسوی
@jAmAndgA90zA
جاماندگان از قافله عشق 🦋
#چوب_حراج به هیمنه غرب با هایپرسونیک 💢بر باد فنا رفت! #باشلیک_فقط_یک_موشک آنهم از یمن تمام فناوری پ
موشک شلیک شده از یمن
مسیر ی بیش از 2000کلیومتر را طی
کرد ودر قلب تلاویو فرود آمد
در طی این مسیر که حدود 11 دقیقه طول کشید
هیچ کدام از سامانه های فوق پیشرفته آمریکا ومتحدانش و سامانه های اسرائیل قدر به رهگیری آن نشدند
#اقتدار_نوآوری_محورمقاومت
قدرتنمایی در مقابل غرب مستکبر
@jAmAndgA90zA
السلام علیک یا رسول الله
اکسیر رحمت
زمین آکنده از جهل و زمان هم غرق حیرت بود
هم این محروم از عزت ، هم آن محکوم ذلت بود
درخت آدمیت هم سترون بود و بی حاصل
جهان هم مملو از غدر و جفا و ظلم و ظلمت بود
نمی روئید چیزی جز " عنا " در مزرع دنیا
تمام حاصل سعی بشر هم رنج و زحمت بود
نمی آمد به گوش آن روز آوایی به جز شیون
شعار اصلی آن روز هم شعر منیت بود
هنر آن روز تنها جنگجویی بود و خونریزی
قوانین هم همه در خدمت اصحاب قدرت بود
غبارآلود بود عالم ، پر از کابوسهای تلخ
فضای زندگانی هم فضای رعب و وحشت بود
پر از تردید بود آن روز تاریخ بشر یکسر
کتاپ سرنوشتش هم پر از اوراق نکبت بود
" خدا " هم در حصار ناخدایان بود ناپیدا
نظام حاکمیت هم نظام بربریت بود
نشانی از کرامتهای انسانی نبود آن روز
شرافت مرده بود و صدق در حال هزیمت بود
نه جاری بود رود عاطفه در بستر جانها ،
نه دلها میزبان جرعه ای مهر و محبت بود
وفا موهوم بود و لطف رویا ، عشق افسانه
حیا پژمرده بود و شرم هم مطرود ملت بود
نهال علم بی بر بود و باغ حلم بی میوه
مروت مرده و مردی غریق بحر رخوت بود
به جرم بی گناهی دفن می شد زنده دختر ها
چنین آداب زشتی آن زمان شرط طریقت بود
افق ها تیره بودند ، آسمان تاریک و ظلمانی
سیاهی رنگ غالب بود و صدرنگی فضیلت بود
به ناگه در همان ایام و در بین همان ملت ،
رسالت یافت مولودی که مامور هدایت بود
بلی ، نور خدا در قامت پیغمبر رحمت تجلی کرد
همان مولود موعودی که خلقش رمز خلقت بود
از آن پس شد دگرگون چهره تاریخ انسانی
زمین هم بعد از آن آماج بارشهای رحمت بود
دگر رونق گرفت آیین ایثار و جوانمردی
زمان هم باز جولانگاه اصحاب کرامت بود
دوباره شد میسر فتح راه رشد و دانایی
محمد فاتح دروازه های علم و حکمت بود
حمید ، او جامع اضداد بود و محور وحدت !
کرامتهای اخلاقش بشر را زیب و زینت بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سیدشهیدان_اهل_قلم:
حقیقتی اینجاست
دست خدا با جماعتی است که
بر محور حق گرد هم آمده باشند
و اصلا وحدت جز در میان موحدین تحقق نمییابد.
#شهیدآسید مرتضی آوینی
@jAmAndgA90zA