eitaa logo
جاماندگان از قافله عشق 🦋
1.5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
679 ویدیو
1 فایل
#نشر_آثار_شهدا #روایت_دفاع_مقدس و پستها و محتوای ارزشی #جاماندگان_ازقافله_عشق جهاد تبین و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام بر همه ی شهیدان والامقام تاریخ اسلام اواخر پائیز سال ۶۱ بود ، هوای صفی آباد رو به سردی گذاشته بود و من هم سرما خورده بودم . من در چادر گردان مشغول استراحت بودم و شهید خیرالله نظری به دزفول رفته بود . نزدیکی های غروب بود که با صدای شهید طالب نباتی بیدار شدم ، چندین بار یا الله گفت و وارد چادر شد و چون مدتی بود که از او خبر نداشتیم با دیدنش خیلی خوشحال شدم . می خواستم زیپ کیسه خواب را باز کنم که همان اول کار گیر کرد و در این حال طالب طبق عادت معمولش ، حسابی مشت و مالم داد . پس از آنکه متوجه شد سرماخورده ام دلش به حالم سوخت و مشغول رفع گیر زیپ کیسه خوابم بود که خیرالله از راه رسید . پس از احوال پرسی های معمول ، چند مشت هم حواله او کرد و سپس دو تایی شروع به اذیتم کردند . سپس با کمک یک برادر آذرشهری زیپ کیسه خواب را باز کرده و مرا بیرون آوردند . تازه ، با هم خوش و بش کرده و از احوالش جویا شدیم . گفت خبرهایی دارم که تا چندی دیگر عملیاتی خواهیم کرد و گوشه ای از وصیتنامه اش را برایمان خواند و اکیدا ما را به نوشتن وصیتنامه دعوت کرد . من که بر اثر کتکی که خورده بودم سرماخوردگیم یادم رفته بود ، با جدیت تمام گفتم ، آقا طالب ، مطمئن باش که تا حلالت نکنم تو شهید نخواهی شد و من هم به این زودی ها حلالت نمی کنم . طالب این سخن مرا خیلی جدی گرفت و از آنجا که سخت در جستجوی شهادت بود و تازه زخم های قبلیش التیام یافته بود ، بسیار پریشان حال شد و با التماس از من حلالیت می خواست و حالا نوبت من بود که اذیتش بکنم . پس از کلی بوسیدن سر و صورتم ، باز خیرالله را شفیع گرفت ولی من سربه سرش گذاشتم و گفتم به شرطی حلالت می کنم که اولا قول مردانه بدهی که پس از شهادت مرا شفاعت کنی و ثانیا بری تو کیسه خواب تا قصاصت کنم . از آنجا که مشتاق شهادت بود هر دو شرطم را پذیرفت . همین که می خواستم حلالش کنم خیرالله با اشاره گفت دست نگه دار ، من هم شرط دارم که اولا شفاعتم کنی و ثانیا اجازه بدهی که من هم موقع قصاصت با حمید همکاری کنم و باز هم هر دو شرط خیرالله را پذیرفت و رفت توی کیسه خواب ، ما هم کتکش نزدیم ، فقط کیسه خواب را محکم طناب پیچ کردیم و از چادر بیرون رفتیم و هر کس می خواست وارد چادر شود تاکید می کردیم که کمکش نکند خلاصه تا نزدیکی اذان داد زد و ما هم خود را به نشنیدن زدیم . آنگاه حلالش کردیم . روحش شاد و یادش گرامی باد راوی: همرزم شهیدان 🌹 طالب نباتی و شهید نظری رزمنده پیشکسوت و جانباز سر افراز حاج حمید مصطفی زاده 👇👇👇
روحش شهید طالب نباتی شاد انسانی با صفا ودوست داشتنی بود . شهید رجبی فرمانده سپاه خلخال بهش زنگ زده بود که من دو باره امده ام جبهه این دفعه گیلانغرب بود سراغ منو گرفت امد پیش من با من کلی دعوا کرد گفت کدوم گردان هستی گفتم حضرت ابوالفضل. رفت فوری جای مرا عوض کرد گفت اینها ها خط شکنن مرا اورد گردان حضرت اعلی اکبر .همین در پاسگاه زید پیاده شدم منو دید گفت باز امدی که تازه فهمیدم سفارشم کرده بود که برگردانند . یه روحانی امد با دو بسیجی منو بزور گرفتند برگردانند اوردند عقب دیدم بچه ها سوار هلیکوپتر می شوند زود پریدم سوار هلی کوپتر شدم . شهید طالب نباتی بمن نگاه کرد شدیدا گریه کرد .گفت: به مادرت قول داده بودم که تورا نگه دارم من فقط از ترسم با دستم بای بای کردم . فکر کنم حدودا ۷۵ نفر فقط از یه روستا در یکجا بودیم البته بقول اقایان باقری و موسی زاده .منظور تعدا نفراتِ راوی : رزمنده پیشکسوت وآزاده سر افراز حاج کریم دوستی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازجبهه و بیتوته و راز و نیازم آرزوست باز جبهه و قله ی بازی دازم آرزوست
بازی دراز بهار سال۶۱ .قله ۱۱۰۰.تمجید محمدی بنده و برادر گرگری از تبریز فکر کنم بعدا شهید شدند. تصویر ارسالی از رزمنده پیشکسوت و همرزمانش از لشگر31 عاشورا و یکی از فرماندهان بسیج خلخال برادر خدتمعلی معصومی نفر دوم از راست برادر رزمنده تمجید محمدی نفراول از سمت راست نفر سوم شهید گرگری از تبریز روحش شاد یادش گرامی 🌹 باز جبهه هاو بیتوته و را زو نیازم آرزوست باز جبهه و قله بازی درازم آرزوست 🦋🦋 eitaa.com/jAmAnbH
بازجبهه و بیتوته و راز و نیازم آرزوست باز جبهه و قله ی بازی دازم آرزوست
وارد روز جمعه شدیم و دلتنگ یوسف زهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا