فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای آسمانی🥀🍁🍂💧
سید شهیدان اهل قلم
شهید آ سید مرتض آوینی
چه چیز بهتر از آنکه در گذشته ها نظر کنیم
ما یافتیم آنچه را دیگران نیافتند
یاد و خاطره هشت سال اخلاص ایثار رشادت مردانگی اسطوره های ایران اسلامی گرامی باد 🎋🍃
ارواح طیبه شهدا فاتحه مع الصلوات
به یادشان باشیم
تا به یادمان باشند
در این دنیا بشناسیم
تا در آخرت مارا بشناسند
راهشان را ببینیم و وفادار خونشان باشیم
تا در روز محشر ما را ببینند
و شفاعت مان کنند
🍃 التماس دعا 🍃
برای دیدن زیباترین کلیپ های شهدایی و روایت دفاع مقدس باما همراه باشید
#جامانده_از_قافله_عشق
:سید
حسبی الله🍃
یادمان نمیرود
روزی برای عملیات رمضان
در منطقه دارخوئین
در گرمای بیش از 50درجه
در ماسه زارها آماده
میشدیم 16 سال بیشتر نداشتم
با چه گرفتاری برای ما اسلحه کلاشین کف تهیه کرده بودن
فرمانده گردان شهید مصطفی خمینی ره
گفت برادرا برن تو ماسه زارها
بگردن دنبال گلوله کلاش
ما هم چند نفری توی اوج گرما
رفتیم نفری چند تا گلوله از زیر ماسه
ها پیدا کردیم ........
بماند
چه خون دلها که نخوردیم
تا شد
امروز که
یک ژنرال کشور ابر قدرت که اسلحه کلاش ساخت همین کشور بود
و ما آن روز دنبال گلوله های بجا مانده از بعثی ها زیر ماسه ها را مگشتیم
در مقابل مجاهدی از همان
دوران دفاع مقدس
ایستاده تا سلاح های پیشرفته
ساخت مجاهدان سرزمینمان
را خریداری کند
درود خدا بر روح پر فتوح همه شهدا
و درود خدا بروح ملکوتی
شهید طهرانی مقدم پدر موشکی
ایران عزیز
ودرود خدا بر همه سربازان و مدافعان مخلص ارتشیان قهرمان
پاسداران و بسیجیان مخلص و همه
مدافعان نظم امنیت
#اقتدار_امنیت_اتفاقی_نیست
همه مدیون خون شهدا و ایثارگری
مجاهدان کشور عزیرمان ایران هستیم🎋🍃🍀☘🌿
🥀🍁🍂💧
مهمان شام!🥀🍁🍂💧
🍁🍂🥀
🍃
💧
🥀محل کشف پیکر شهید مدافع
حرم مهندس سید میلاد مصطفوی.
🍃از خدا خواسته بود مانند مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها و شهید ابراهیم هادی گمنام بماند،
🍂 همین اتفاق هم افتاد. دو سه هفته از پیکرش خبری نبود، اما ...
پس از مدتی به خواب فرمانده اش آمد و محل دفن پیکرش را نشان داد!!
🍂برای همه جای تعجب بود، او در وصیتش نیز به گمنامی اشاره کرده بود.
🍂اما به فرمانده اش گفت:
پدرم هر روز برای پیدا شدن پیکر تنها پسرش،
🍃 توسل به حضرت زهرا دارد و خانم به من فرمودند شما برگرد...
📚برگرفته از کتاب مهمان شام. اثر گروه شهید هادی🥀🍁🍂💧
دو بار ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧
اول سال 1363
در قراگاه حمزه سیدالشهدا
جمعی اطلاعات عملیات بودم
بنده را به همراه 15نفر از همرزمان
ماموریت دادند
به منطقه سردشت
جهت شناسایی محل استقرار
توپخانه های بعثی ها
که مدام شهر سردشت را
گلوله باران میکردن
رفتیم به قُله (بُلفت)و کانی ورازان
یا همان کانی دشت
در قُله بُلفت که یکی از بلند ترین
قُله های سردشت بود
برادران ارتشی مستقر بودن
راستیتش اوضاع از
نظر ما آروم بود. عراقیها روزی ده بیست تا
خمپاره بیشتر نمی زدن
مثل اینکه هر دو طرف به این
شکل راضی بودن
اما از وقتی که
ما رسیدیم آنجا و شروع به دید و رصد اولیه منطقه اقدام کردیم
حساسیت عراق زیاد شد
و گلوله باران قُله بیست برابر شد
بگذریم
پس از چند ماه شناسایی منطقه
دشمن به عمق 20 کیلومتر
ودور زدن پاسگاه دشمن و حتی پشت خط استقرار عراقیها
متوجه 5 اراده توپ شدیم
و ایضا استعداد نیروهای
خط اصلی و پشتیبانیشان
که رصد کرده بودیم
یک روز ساعت نه نیم صبح
در سنگر مان بودیم که
یکی از برادران ارتشی
به داخل سنگرمان آمد وگفت
نگهبانها دو ماشین تویوتا را دیدن
که از پائین قله بسمت بالا میان
فرمانده گردان گفتن به
برادرای سپاه اطلاع بدین
منتظر بودیم تا اینکه
ماشین ها زیر گلوله باران
به قله رسیدن
چند نفری پیاده شدن
با دیدن ما
بسمت سنگر ما آمدن
ولی یکی از آنها جدا شد و شروع
کرد رفتن به سمت سنگر برادران
ارتشی و سلام و احوال پرسی
از آنها
روای:سیداخلاص موسوی
ادامه این روایت را در
کانال
#جاماندگان_از_قافله_عشق 🦋
به آدرس زیر دنبال کنید👇
https://eitaa.com/jAmAndgA90zA/1919
جاماندگان از قافله عشق 🦋
دو بار ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧 اول سال 1363 در قراگاه حمزه سیدالشهدا جمعی اطلاعات عملیات بودم بن
ادامه ملاقات با شهید کاوه 💧🍁
🔹قسمت دوم
یکی از آنها
جدا شد و شروع کرد رفتن به سمت
برادران ارتشی و احوال پرسی
ما از بیقیه دوستان استقبال کردیم
یکی یکی اسمشان را پرسیدیم
برادر
کمیل مسئول اطلاعات عملیات
لشگر 25 کربلا
مصطفی مولوی مسئول اطلاعات عملیات لشگر 31عاشورا
و چند برادر دیگری که از لشگر
علی ابن ابی طالب به فرماندهی
شهید مهدی زین الدین بودن
که همگی جهت توجیح شدن به
شرایط منطقه آمده بودن
یکی از برادرا گفت آن
برادر که رفت بسمت برادرای
ارتشی
که بود ؟
برادر کمیل گفت اومد از خودش بپرسید
بعد از سلام علیک
نقشه را روی زمین باز کردیم
شروع کردیم به نشان دادن
محل استقرار توپخانها
که همان برادر که اسمش را نمی دانستیم
گفت 5 اراده توپخانه
و با انگشت خود روی نقشه
محل استقرار توپخانه ها را نشان داد
من پرسیدم برادر شما که همراه ما نبودین از کجا متوجه شدین ؟
گفت پاسگاه در عمق 15 کیلومتری داخل دره است و خیلی از نشانه ها
از جمله تک درخت در کانی ورازان ِدر داخل خاک عراق
همه تعجب کردیم !!!
برادر کمیل مسئول اطلاعات عملیات
لشگر25کربلا
گفت برادر کاوه شما رفتین شناسایی کردین البته بالحن شوخی و جدی
بزارین برادرا برای ما توضیح بدن
تازه فهمیدیم
برادری که بهتر از ما خبر منطقه را دارد کسی نیست
جز شهید محمود کاوه
فرمانده تیپ ویژه شهداء مهاباد
رو کرد به ما گفت برادرا
حتما برای آخرین بار
منطقه شناسایی شده را مجدد
شناسایی کنید
چند روز دیگر یک
🍃مهمان عزیز داریم که قراره
بیاد سردشت 🍃
حواستان به تغییرات
نیرو و موانع جدید دشمن باشد
روحش شاد یادش گرامی
زمان تغریبا بیستم آبان سال 1363
راوی:سیّداخلاص
این روایت ادامه دارد
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ادامه ملاقات با شهید کاوه 💧🍁 🔹قسمت دوم یکی از آنها جدا شد و شروع کرد رفتن به سمت برادران ارتشی و ا
ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧
حواستان به آخرین تغییرات دشمن باشد
🔹قسمت سوم
بعد هم قبل از ساعت 12 ظهر
قُله بُلفت را بسمت نقده ترک کردن
و اما
باقی روایت
و قطع شدن دوپای یکی از همرزمانمان بنام عباس سعیدی از اراک در حین آخرین
شناسایی در میدان مین بعثی ها
در فاصله کمتر از دویست متر
با سنگر عراقیها
بقدری نزدیک بودیم حتی صدای
خندهایشان را می شنیدیم
دویست متر مانده به سنگر های
عراقیها
یه دشت جنگلی با درختان کوتاه
که یک رود خانه به عرض دومتر
جاری بود
قبل از رود خانه میدان مین بود
میدانستیم و برای خودمان معبری
در میان میدان نشانه گذاری کرده
بودیم
شب بود و دید بسیار کمی داشتیم
میخواستیم تا میتونیم به
سنگر کمین دشمن نزدیک بشیم
ولی دشمن حتی دور اطراف خود و حتی پشت سرش را هم مین گذاری
کرده بود
عباس سعیدی گفت برادرا
اول من میپرم اونور رود خانه
بعد شما یکی یکی
دنبال من بیایید
همین که عباس
پرید پایش به زمین نرسیده
با مین تله ای برخورد کرد
و انفجارو .....
زمین گیر شدن ما
گفتیم دیگه کار ما تمام شد
الانه که عراقیها با این انفجار متوجه
حضور ما بشن
تصمیم گرفتیم زنده تسلیم نشیم
چون شاید تحت شکنجه
به همه چیز اعتراف کنیم
ولی باورتان میشه بعد از تغریبا
یک ربع در کمال تعجب ما
انگار نه انگار انفجاری رخ داده
وقتی دیدیم عراقیها
متوجه نشدن
سریع بلند شدیم
5نفر بودیم با عباس
6نفر
آرام از رود خانه رد شدیم
و متوجه مین های تله ای شدیم
با هر مشکلی بود دقیقا از همان جای که عباس پایش به تله گیر کرده بود
بالای سر عباس رسیدیم
عباس پاهایش
تغریبا از زانو به پائین قطع شده
بود سریع هرچه چفیه داشتیم
زانوهای عباس رابستیم
و از رود خانه گذشتیم
و آرام آرام بسمت خط خودی حرکت
🍂کردیم در حالی که عباس درد میکشید و گاه گاهی هم از هوش
میرفت 🍂
ادامه دارد
از اینکه در انتظار این روایت
خواهید ماند
برایتان از خداوند آرزوی بهروزی
و شاد کامی دارم
لبخند شهدا روزیتان 🍃
👇
جاماندگان از قافله عشق 🦋
ملاقات با شهید کاوه🥀🍁🍂💧 حواستان به آخرین تغییرات دشمن باشد 🔹قسمت سوم بعد هم قبل از ساعت 12 ظهر ق
ملاقات باشهید کاوه 🥀🍁🍂💧
وقتی دوپای عباس از زانو قطع شد
ادامه این
روایت در شبهای پیشرو
ان شاءالله
🙏🙏🍀🌺🍀🍃🍃💧
تا در ادامه به مهمان عزیزی
که شهید کاوه گفته بودن
میرسیم و......
اینجا
پیشکسوتات جبهه و جنگ بصورت مستقیم از دوران دفاع مقدس روایت میکنند
با ماهمراه باشید و خاطرات رزمندگان و شهدارا بدون واسطه
بخوانید 🥀🍁🍂💧