Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
زمان:
حجم:
15.21M
زیارت عاشورا
با صدای دلنشین اباذر حوائجی
قرار هروز صبح😊🌹
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
Ahd.mp3
زمان:
حجم:
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت سی وششم 🔸 #جایزه یکی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸 قسمت سی وهفتم
🔸#ابوجعفر
در روزهای پایانی سال ۱۳۵۹ خبر رسید بچهای رزمنده، عملیات دیگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام داده اند همزمان ابراهیم وپنج نفر دیگر با تجهیزات نظامی ومواد غذایی با تاریک شدن هوا برای عملیات نفوذی به سمت ارتفاعات حرکت کردیم با عبور از ارتفاعات به دشت گیلان رسیدیم با روشن شدن هوا در جایی امن ضمن استراحت مواضع دشمن را برسی کردیم
پس از تاریک شدن هوا حرکت کردیم و با خلوت شدن جاده چند مین ضد خودرو کار گذاشتیم واز منطقه دور میشدیم که ناگهان صدای انفجار شنیدیم تانک دشمن در آتش میسوخت وگلوله هایش یکی پس از دیگری منفجر میشدند ترس عجیبی در دل دشمن افتاده بود وبی هدف شلیک میکردند ابراهیم گفت تا صبح وقت زیادی داریم ومهمات هم زیاد داریم بیایید با کمین زدن وحشت بیشتری در دل دشمن ایجاد کنیم هنوز حرف ابراهیم تمام نشده بود که یک خودرو عراقی در جاده خاکی منفجر شد با عجله سمت کوه رفتیم یه جیپ عراقی به سمت ما آمد بچها سریع سنگر گرفتند وبه سمت جیپ شلیک کردند بعد لحضاتی به سمت جیپ حرکت کردیم بیسیم چی اش زخمی شده بود من اسلحه را مسلح کردم ابراهیم گفت میخوای چیکار کنی؟
گفتم میخوام راحتش کنم ابراهیم گفت اون اسیر است وبیسیم چی رو روی کولش گذاشت یکی گفت داری چیکار میکنی ۱۳ کیلومتر میخوای کولش کنی #ابراهیم هم برگشت گفت این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته بعد هم به سمت کوه به راه افتاد بعد هفت ساعت به خط مقدم نبرد رسیدیم ودر طول راه ابراهیم با اسیر صحبت میکرد او هم از #ابراهیم تشکر میکرد بعد اینکه به جای امن رسیدیم نماز خواندیم واسیر عراقی هم نماز خواند آنجا بود متوجه شدیم شیعه هست وموقع غذا به اندازه مساوی تقسیم کردیم وبرای اسیر هم سهمی در نظر گرفتیم اسیر عراقی تعجب کرد وخود را معرفی کرد وگفت من ابوجعفر ساکن کربلا هستم واصلا فکر نمیکردم شما اینطور باشید وقتی هوا روشن شد رضا به سمت نیروی خودی رفت تا با نیروی کمکی و وسیله نقلیه برگردد وقتی که رسید اسیر عراقی را دید که تفنگ در دستش ونگهبانی میداد ، تا مرا دید اسلحه را به من داد وگفت دوستانتان خوابیدند من هم با اسلحه مواظب اوضاع بودم تا گشت عراقی ها این سمت نیایند
ابراهیم به خاطر فشاری که این مدت بهش وارد شد راهی بیمارستان شد وقتی برگشت با ابراهیم به مقر سپاه رفتیم اطلاعات زیادی از اسیر عراقی گرفتند تمام رمزهای بیسیم آنها را گرفته بودند از ابراهیم تشکر کردند ابراهیم گفت بابا ما چه کاره ایم این کار خدا بود
🔸 ابراهیم هرچه تلاش کرد اسیر عراقی را نگه دارد نشد مدتی بعد متوجه شدیم به جمع توابین به جبهه آمده ودر تیپ بدر با عراقی ها میجنگید عصر بود یکی از بچه های گروه به دیدنم آمد وگفت ابوجعفر در مقر تیپ بدر مشغول است با بچه ها به تیپ بدر رفتیم که با دیدن تصاویر شهدای تیپ بدر به عکس ابوجعفر بر خوردیم مات مبهوت ماندیم وتمام خاطرات آن شب را در ذهنمان مرور میکردیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
2.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🍃 تماشای این کلیپ به همه توصیه میشود حتی شما دوست عزیزی که فکر می کنی فاصله زیادی تا یاری 💓 امام زمان (عج) 💓 داری
🍃 چگونه جزو 313 نفر اصحاب 💓 امام زمان (عج) 💓 باشیم؟
🌴 با سخنرانی استاد پناهیان 🌴
🍀 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 🍀
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
#خواهم_آمد_مهدویت_انتظار
🍀 اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج 🍀
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🎥 فیلم دیده نشده از مصاحبه #حاج_احمد_متوسلیان🕊
و صحبت های او درباره جریانات سیاسی در کردستان
(قبل و بعد از انقلاب
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🍁بسم رب الشهدا🍁
.
📗 #کتاب
🌷 #تمنای_بی_خزان
.
در یکی از عملیات ها که به عملیات محرم نامگذاری شده بود،مسئولیت
انتقال تجهیزات و نیروها،بر اساس تخصص مهدی،به او داده شد.
زیر دیدو تیر مستقیم داعشی ها،دستور رسید تجهیزات باید به حلب منتقل شود...
حدودپانزده کامیون آماده حرکت شده بود.طبق برنامه ریزی قرار بود در شب به سمت حلب بروند.
مسلحین از این قضیه با خبر شدند و جاده را زیر آتش خمپاره قرار دادند.
مهدی اصرار داشت تا حتماً خودش در کامیون اول حضور داشته باشد،و نیروهارا همراهی کند.
وقتی با پاسخ منفی فرمانده روبه رو شد.اعتراض کرد و گفت«وقتی من خودم کنار نیروهام حضور
نداشته باشم چطور از اون ها بخوام که زیر این آتیش با بار مهمات از این جهنم عبور کنن.
همه نگران بودند،که نکند بچه ها محاصره شدند یا مورد اصابت خمپاره قرار گرفته باشند.
مهدی همان شب زخمی شده.در هنگام انتقال مهدی،خمپاره ای میان مهدی و کامیون مهمات منفجر شد.آسیبی به کامیون های دیگر نرسید،اما مهدی مجروح شد.این اولین باری نبود که کارش را با موفقیت انجام داد.جاده ی ارتباطی حماه به حلب با طول حدود سیصدکیلومترطول،
تأمین امنیتش مهدی بود...جاده ای که در وقت عادی هم ناامن بود...که یک طرف آن را جبهه ی النصره و جیش الحر و طرف دیگر را داعش به عهده گرفته بود .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..
.
.
✅بریدهای از کتاب «تمنای بی خزان»؛ روایتهای «زهرا سلیمانی» از رزمندۀ مدافع حرم اهلبیت (ع) شهید «مهدی حسینی» ازصفحات170،169
.
.
#تمنای_بی_خزان 🌷
.
.
📌•آقامهدی|نـاشِر خـاطرات و زندگینامہ شُهدا🔰
🆔 @shahidmahdihoseini
🌐 instagram.com/shahidmahdihoseini
💦☘به نام خدای هادی دلها ابراهیم هادی ☘💦
سلام و وقت بخیر خدمت بزرگواران
🍃بــرای بــهتر شدن و زیــبایی هــر چه تــمام تر مــطالب کــانال،لــطفا "دلــنوشته و خــاطرات" خــودتون با #شهید_ابراهیم_هادی رو بــرای ما بــفرستید تا با #نام_خودتون داخل کــانال قــرار بــدیم.
❄️شــاید حــرفهای شــما روی یــک نــفر تــاثیرگذار بــاشه و باعث بشه تــوی راه ابــراهیم قــدم برداره..
ارسال مطالب شما به👇
@khaademe_shohadaa
💐بـاتــشـکـر از حسن انتخابتون💐
🚩 سالروز عملیات کربلای ۴ گرامی باد
🔹نام عملیات: کربلای ۴
🔹رمز عملیات: محمد رسول الله (ص)
🔹منطقه عملیات: غرب اروند رود و ابوالخصیب
🔹زمان عملیات: ۳ دی ماه ۱۳۶۵
🔹هدف: تصرف ابوالخصیب و محاصره نیروهای مستقر در شبه جزیره فاو و تهدید بصره از جنوب، تهدید جاده صفوان ـ بصره و شهر بصره
#نثار_شهدای_عملیات_کربلای_چهار
#صلوات
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»
گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد.
در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام»
صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
✍حسین جوینده همرزم شهید
شهید عباس دانشگر
پاسدار دهه هفتادی مدافع حرم