هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت ونهم 🔸 #اوج_مظلومی
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد
🔸 #اسارت
از خبر مفقود شدن #ابراهیم یک هفته میگذشت قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد جعفر جنگروی هم آنجا بود خیلی ناراحت وبهم ریخته بود هیچ کس این خبر را باور نمی کرد
مصطفی هم آمد داشتیم در مورد #ابراهیم صحبت میکردیم یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد وبیخبر از همه جا گفت: بچه ها شما کسی رو به اسم dابراهیم_هادی میشناسید؟! یکدفعه همه ما ساکت شدیم وبا تعجب😳 همدیگه رو نگاه کردیم آمدیم جلو گفتیم چی شده؟ چی میگی؟
بنده خدا حول شد گفت هیچی بابا برادر خانمم چند ماهه که مفقود شده من هرشب ساعت ۱۲ رادیو بغداد رو گوش میکنم عراق اسم اسیر ها رو آخر شب اعلام میکنه
دیشب داشتم گوش می کردم که یکدفعه مجری که فارسی حرف میزد با خوشحالی گفت در این عملیات #ابراهیم_هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب به اسارت نیرو های ما در آمده
داشتیم بال در می آوردیم از اینکه #ابراهیم_هادی زنده است خیلی خوشحال شدیم
سریع رفتیم سراغ بچه ها وحاج علی صادقی با صلیب سرخ🏥 نامه نگاری کرد وبه برادر #ابراهیم خبر دادیم وهمه از این خبر خوشحال شده بودند
مدتی بعد از صلیب سرخ نامه رسید . در جواب نامه آمده بود من ابراهیم هادی ۱۵ ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم فکر کنم شما هم مثل عراقی ها با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفتید هرچند جواب نامه آمد اما بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند
بچه ها در هیئت هر وقت اسم #ابراهیم می آمد روضه حضرت زهرا علیه السلام می خواندند وصدای گریه بچه ها بلند می شد
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 الهی هب لی کمال الانقطاع الیک ...
👈 چطور میشه به این نقطه رسید؟
#تصویری
@Panahian_ir
حاج حسین یکتا:
بچهها! دلاتونُ تحویل ارباب بدید. دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده! چشماتون رو بذارید برای خوشگل خوشگلا یوسف زهرا. چشماتون رو بذارید برای خدا...
#اللهم_لعن_جبت_و_الطاغوت_والنعثل
#فاطمیه_خط_مقدم_شیعیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📺صحبت های شهدای مدافع حرم #علی_محمد_قربانی و #محمد_کیهانی بعد از آزادسازی #نبل_و_الزهرا در سوریه
🗓بهمن ماه ٩۴ ایام عملیات آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا است
🚩شهدای مدافع حرم #خوزستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تیزر اولین جشنواره شهید ابراهیم هادی
📆 مهلت ارسال آثار تا 22 بهمن ماه
#عاشق چو رو
به ڪعبه صدق و صفا ڪند
احرام خود زِ ڪسوتِ
صبر و رضا ڪند
آنگاه دست و روی
بشوید ز خـون خویش
برخیزد و نماز #شهادت ادا ڪند 🌷
نمازشان را وقتی اول وقت می خواندند که صدای خمپاره ها و موشڪ ها، #اذان میگفت...
🍃 حی علی خیرالعمل
#التماس_دعا🌺
تو کہ آهستہ مےخوانے #قنوت گریہ هایت را
میان ربنای سبزِ دستانتــــ #دعا یم کن...
📎به یاد
#نماز های خالصانه #شهدا🌷 ✒پ.ن:ابراهیم رضایی-
#شهید_حسن_قسمتی
#شهید_دانش_آموز
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
برای شادی روح مادر شهید ابراهیم هادی ی صلوات 🌹🌹🌹
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
⁉️پس مسئولین کجایند ؟!
🔻رهبر انقلاب:
✴️ بعضی تا چشمشان به مظاهر فساد می افتد، می گویند پس مسئولین کجایند که بیایند فساد را از بین ببرند...؟!
✳️ در (هر) جامعه فساد به وجود می آید؛ هیچ اجتماع بشری نیست که در آن فساد به وجود نیاید. (اما) این فساد چگونه باید برطرف شود؟؟
✴️ محیط جامعه باید به گونه ای باشد که اگر در آن فسادی پدیدار شد، فرصت رشد پیدا نکند و زود از بین برود. مثل جریان های عظیم آب؛
✳️ در مقابل این منکرات، عامل بازدارنده، نهی است؛ «نهی از منکر». بگویید: «آقا، نکن»! این تکرار «نکن»، برای طرف مقابل، شکننده است.
✴️ «عوامل بقا» را در اسلام مشاهده کنید: یکی از عوامل بقا، همین «عاشورا» است؛ یکی از عوامل بقا، «امر به معروف و نهی از منکر» است...
#پویش_حجاب_فاطمے
#ابراهیم_هادی_های_سرزمینم
🔴کارت حقوق سربازی اش را به بچه یتیم داد.
🔰کوتاه از شهید مدافع حرم، #رضا_عادلی_کردزنگنه
🔷آفتاب دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۸ که طلوع کرد، رضا، این هدیه الهی در دامان خانوادهای مذهبی در اهواز دیده به جهان گشود. پر جنبوجوش بود و روشنی چشم خانواده.دوران تحصیل او شخصیت بارز او را خوب نشان داد. گاهی مادر که به محل تحصیل او مراجعه میکرد و جویای وضعیت درس و اخلاق او میشد، مربیان او میگفتند نیازی به مراجعه شما نیست اخلاق و درس رضا، مورد رضایت معلم، دبیر و مسئولین است.
🔷پانزده ساله بود که سوار بر ترک موتور همراه یکی از دوستانش، تصادف سختی کرد و در کما فرو رفت. هول و هراس خانواده را بیتاب و بیقرار کرده بود.
🔷سه روز نگرانی و التهاب بر سینه همه چنگ میکشید. نذر و نیازها شروع شد و دستها بهسوی درگاه خدای رحیم بالا رفت و سرانجام نهال دعا به گل نشست و ثمرهاش به هوش آمدن رضا بود. آن سال به علت دوران طولانی نقاهت از درس و امتحانات آخر سال دوم دبیرستان محروم گردید. و بعد از آن هم دیگر قادر به ادامه تحصیل نشد.
🔷دوره تکاوری اوج بالندگی و رشد و شکوفایی او بود. گاهی که از پادگان تلفن میکرد در لابهلای صحبتهایش سوزوگدازی موج میزد که چرا در دوران دفاع مقدس نبودم تا جانم را فدای اهدافم کنم.
🔷روزی از حقوق دوران خدمتش سؤال کردم خیلی کوتاه جوابم را داد: من حقوق نمیگیرم، بعدها معلوم شد صفت بندگی، ایثار و یتیم نوازیاش را از مولایش علی (ع) در وجودش ذخیره دارد. او کارت حقوقیاش را به فرزند یتیمی داده بود تا هرگاه، پولی به حسابش واریز میشود، برداشت کند. این فرزند یتیم را در روستاهای اطراف محل خدمت یافته بود. چرا که برای گذراندن دورههای تکاوری مرتب به کوهها و صحراهای اطراف محل خدمت در رفت و آمد بود. گاهی نیز شیر و نان میخرید و میان دوستان سربازش توزیع میکرد.
#شهدای_مدافع_حرم_خوزستان
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت شصت وهفت 🔶 #شهید_زنده نميدانم چطور سر از ساری درآوردم!
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت شصت وهشتم
🔶 #رنگ
قرار بود مراسم اربعین سید فردا برگزار شود. من آن موقع در تبلیغات لشکر
بودم. یکی از کارهایی که از زمان جنگ انجام ميدادم کشیدن تصاویر شهدا
بود.
با سید از همان دوران جنگ رفیق بودم. شهید حسین طالبی نتاج، یکی از
فرماندهان بی نظیر لشکر، سبب آشنایی من با سید مجتبی شده بود. من هم بعد از آن از این سید بزرگوار جدا نشدم.
یک بار در نمازخانه لشکر و بعد از نماز به سراغ سید مجتبی رفتم. بعد از نماز معمولًا چند دقیقه ای سکوت ميکرد و با خدا خلوت ميکرد. بعد هم سر
به سجده می گذاشت.
من مقابل سید ایستادم. فکر و ذهن او در نماز بود. اصلًا سرش را بالا نیاورد.
او غرق در یار بود. بعد از چند دقیقه متوجه حضور من شد!
از طرف لشکر گفتند: برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سید آماده کن.
من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده
کردم. قلم و رنگها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم.
همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص
در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد.
قبل از خواب همسرم به من گفت: اگه ميشه این تابلو رو ببر بیرون، ميترسم
رنگ روی فرش بریزه.
گفتم: خانم، هوا سرده. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که
رنگ نریزه.
سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سید مجتبی. اشک ميریختم و قلم را روی بوم ميکشیدم.
تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سید ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته.
گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سر خورد و افتاد روی فرش!
نميدانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بودم. نميدانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون
اما ...
بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و ... آورد و
مشغول شد. اما بی فایده بود!
خانم من همین طور که با دستمال به روی فرش ميکشید گفت: خدایا، فقط
براي اینکه این شهید فرزند حضرت زهرا سلام الله بوده سکوت ميکنم.
بعد هم گفت: ميگن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت
زهرا سلام الله به زیر ميگیرند.
بعد نگاهی به چهره شهید انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو
که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت
کنند.
صبح با هم از خانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم.
در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم
من را صدا کرد.
خانواده ایشان را ميشناختم؛ خانم رحمانپور همسر یکی از جانبازان جنگی
و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی مقدمه
گفت: شما شهید علمدار ميشناسید؟!
یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: بله،
چطور مگه؟!
خانم رحمانپور ادامه داد: من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهرهای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد.
بعد گفت: از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به
پیمانی که بستیم عمل ميکنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا سلام الله
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب
این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید