🌷 سردار شهید #حاج_حسن_مداحی🌷
تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع می کرد و می گفت:« #بلند_شوید_نماز_بخوانیم، ادامه جلسه باشد برای بعد.»
وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی #غذای_ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم، بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا میکرد.
یک بار پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم، پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟»
بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند.
همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد.
نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب، #کارگر_نیست_ما_که_هستیم، باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.»
بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد.
📚چشم های بیدار
شادی روحش #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی